همهشان تویِ چاهی افتاده بودند؛ به پهناوریِ یک اقیانوس بدبختی و به سیاهی و غلظتِ یک بُشکه قیر!
پا و دست میزدند برایِ انحلالِ مشکلاتی که خدایِ آنها شاهد بود، پس از گریختنِ پرندهی سبزآبیِ ایمان از بامِ خانههاشان، سرریزِ پستوهایشان شده بود!
چیزی شبیه به صحنهی نبردِ کفر و ایمان ..
که لااِنکار و بدبختانه کفر همیشه چند ده پله بالاتر بود و از سهل انگارانِ دوران سر میبرید..
بیستوچندِ اردیبهشت هزاروسیصدو نودونه؛ آن مَهیبِ زیبا رخ داد!
به مثالِ یک صحنهی موهوم از یک فیلمِ رویِ پرده ..
خورشید از غرب رویِ فرقِ سرِ آنهایی تابید که تویِ کوچهخیابانهایِ پُر چالهچوله میدویدند ..
فرقِ سرشان مومن شد که خودشان نه!
به وقتِ جمعهیِ ماهِ مَبروکِ رمضان؛ یک جوانِ رشیدِ خوش بر و رو پا گذاشت رویِ چشمهایِ آسمانی که از ماهِ رویَش یک دسته نرگسِ استقبآلگرا آویز کرده بود و از تک به تکِ اَنجمَش گلهایی به سبزیِ زبرجد!
یک مُصلح .. یک مُنجی ..
یک میان قامتِ خوشرو که نورِ چهرهاش بر سیاهیِ محاسن و مویِ سرش غلبه کرده بود!
یک یوسفِ نبی از تبارِ فاطمه که میریزد از سر و رویش تُربت ..
یک نفر از آن قوم که وقتِ بازگشتش میانِ این هلمهشورِ فتنه رسیده!
+ سلام بر تو ای بهار خلایق و خرمیِ روزگار ..🌱
و یک جَهان به زیباییِ سرزمینِ کَربلا و به خنکیِ سنگهایِ صحنِ انقلاب!
یک جهان آغشته به کبوترهایِ چشمسبزِ نمادِ صلح ..
یک جهان آغشته به انسانهایی که توانِ اِدراکِ این حجم زیبایی را از تویِ سجادههایِ عطرآگین به مشک و گلاب و زمزمهی عهد، پیش پیش مشت کرده بودند!
یک جهان به غسلِ آب زمزم ..
و حال ..
بیست و چندِ فرودینِ یک هزار و چهارصد ..
شروعِ قرنی بدونِ والوترالموتورهایِ فرودینِ سالِ پیش ..
شروع قرنی در کنارِ هفت سینِ چیلشده به دستِ حاکمی در مسجدِ کوفه!
شروع قرنی تنها با اضطرابِ تدارکاتِ جشنی برایِ مولودِ نیمهی شعبان!💚🌿
#فرناززارع✍🏼
#مولآنا🌼🍃
@far_neveshtt🌱