°•[ فَر نِوِشت ]•°


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


+ و دردهآی ما کتاب میشوند
و پشتِ شیشه‌ی مغازه خاک میخورند :)📚
~ شاید خلق یک دنیای تازه ..🌱🛵

💛⁦☁️ 98/5/4 |•

#دست‌نویسهآی‌من✍🏻📒
#کپی‌بآذکر‌نآم‌نویسنده💌
حرفآتون با من :):
https://t.me/BChatBot?start=sc-263570479

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


همه‌شان تویِ چاهی افتاده بودند؛ به پهناوریِ یک اقیانوس بدبختی و به سیاهی و غلظتِ یک بُشکه قیر!
پا و دست میزدند برایِ انحلالِ مشکلاتی که خدایِ آنها شاهد بود، پس از گریختنِ پرنده‌ی سبزآبیِ ایمان از بامِ خانه‌هاشان، سرریزِ پستوهایشان شده بود!
چیزی شبیه به صحنه‌ی نبردِ کفر و ایمان ..
که لااِنکار و بدبختانه کفر همیشه چند ده پله بالاتر بود و از سهل انگارانِ دوران سر میبرید..
بیست‌و‌چندِ اردیبهشت هزاروسیصدو نود‌و‌‌نه؛ آن مَهیبِ زیبا رخ داد!
به مثالِ یک صحنه‌ی موهوم از یک فیلمِ رویِ پرده ..
خورشید از غرب رویِ فرقِ سرِ آنهایی تابید که تویِ کوچه‌‌خیابان‌هایِ پُر چاله‌چوله میدویدند ..
فرقِ سرشان مومن شد که خودشان نه!

به وقتِ جمعه‌یِ ماهِ مَبروکِ رمضان؛ یک جوانِ رشیدِ خوش بر و رو پا گذاشت رویِ چشمهایِ آسمانی که از ماهِ رویَش یک دسته نرگسِ استقبآلگرا آویز کرده بود و از تک به تکِ اَنجمَش گلهایی به سبزیِ زبرجد!

یک مُصلح .. یک مُنجی ..
یک میان قامتِ خوشرو که نورِ چهره‌اش بر سیاهیِ محاسن و مویِ سرش غلبه کرده بود!
یک یوسفِ نبی از تبارِ فاطمه که میریزد از سر و رویش تُربت ..
یک نفر از آن قوم که وقتِ بازگشتش میانِ این هلم‌هشورِ فتنه رسیده!
+ سلام بر تو ای بهار خلایق و خرمیِ روزگار ..🌱
و یک جَهان به زیباییِ سرزمینِ کَربلا و به خنکیِ سنگهایِ صحنِ انقلاب!
یک جهان آغشته به کبوتر‌هایِ چشم‌سبزِ نمادِ صلح ..
یک جهان آغشته به انسان‌هایی که توانِ اِدراکِ این حجم زیبایی را از تویِ سجاده‌هایِ عطرآگین به مشک و گلاب و زمزمه‌ی عهد، پیش پیش مشت کرده بودند!
یک جهان به غسلِ آب زمزم ..
و حال ..
بیست و چندِ فرودینِ یک هزار و چهارصد ..
شروعِ قرنی بدونِ والوتر‌الموتور‌هایِ فرودینِ سالِ پیش ..
شروع قرنی در کنارِ هفت سینِ چیل‌شده به دستِ حاکمی در مسجدِ کوفه!
شروع قرنی تنها با اضطرابِ تدارکاتِ جشنی برایِ مولودِ نیمه‌ی شعبان!💚🌿

#فرناززارع✍🏼

#مولآنا🌼🍃
@far_neveshtt🌱


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
@far_neveshtt🌻

با صدایِ محمد صالحِ علاء :)🌿
[ میلادِ منجی☁️💛]


خدایی این چنتا دونه پی‌ام از نوشته‌ی من جذابتر بود! نبود؟!😂🥺


برایِ فردا برنامه‌ای دارم به قصدِ شستشویِ قسمتِ عظیمی از روحِ سر خورده‌ام!
یک برنامه‌ی سفر!
به چند گَردون عقب‌تر از روزهایِ پنج ده سالگی‌ام..
باید یک چمدانِ صورتیِ پلاستیکی بردارم به اندازه‌ی کف دست و یک پَر پرتقال و یک برش از نانِ تُست و یک قاچ از کره‌ی بادام‌زمینی جا بدهم درَش!
با دو انگشت شصت و سبابه دسته‌اش را سفت بچسبم و بروم تویِ زیر زمینِ اژدها زیِ بچگیهایم..
آنجا زیلویی پهن کنم و گوشه کنارش اسبابِ خانه‌زندگی بچینم ..
یک طرف گازِ پلاستیکی و زنبیل و جارویِ دسته‌زرد؛
و رویِ گاز، چند سرویس قابلمه‌ی نیم‌وجبی!
یک کتری چای دم کنم برایِ عروسکِ پاره‌پوره‌‌ی در نقشِ دخترم ..
و یک دل‌نگرانی ساده جا خوش کند تویِ دلم، برایِ بویِ خیالیِ سوختگی برنج!
کناری بنشینم تا چای دم بکشد یا مثلا مرغِ بریانِ توی قابلمه بپزد ..
شاید هم دلم بخواهد فارغ از هر جا جارو دستیِ هم‌قدِ انگشتم را رویِ آت و آشغال‌های فرش بکشم و به شوهَرِ دوازده‌ساله‌یِ تویِ ذهنم بد و بیرآه بگویم!
برایم مهم نباشد دور و اطرافم چه کسی از ویروس و غمباد میمرد!
فقط به فکر این باشم تا دقیق تویِ نقشم فرو بروم و خانومِ خانه‌ی اسباب‌بازیِ خودم باشم! فقط به این فکر باشم تا برای مهمانهایِ ریز و درشتِ عصر، چایِ بابونه دم کنم یا دارچین؟!
شاید بتوانم درِ آن زیر زمینِ وامانده را قفل بزنم و برایِ همیشه به دیوارِ نمور و نورِ زردِ تکِ لامپَش راضی به زندگی در دورانِ پنج ده سالگی باشم ..

~ فرناززارع✍🏼
#خط‌خطی!
@far_neveshtt🌱


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
به حدی عاشق این ویدیو شدم که روزی دو سه بار نگآش میکنم و مثل بچه‌ها ذوق زده میشم!
فقط صدای تخم‌مرغ شکستنش🍳
یسری ویدیو ها به نوشتن وادارم میکنه ولی حجمِ جذابیتشو نمیشه جا داد توی کلمات!
#خاله‌بازی🛵🪁


اگه هنوز نخوابیدین اینم گوش کنید!💛☁️
ی
راحی .. یراحی .. یراحی🌱
لعنتی!
این موزیک و فقط باید تو ضبط ماشین گوش داد البته!
@far_neveshtt🌿


یکی که لفت میده با خودم میگم خداروشکر که واقعیا دارن میمونن فقط 💛اونایی که از حسای خوبِ من خسته نمیشن حتی اگه ده سالم چنلِ کوچیکم موندگار باشه و واقعنی دلشون میخواد منو بخونن ..
هم خودمو
هم متنامو 🌱


خواستم بگم درِ گوشش ازین لالاییا بخونید :))💛
باز هم مرجآن فرساد ..🌱
@far_neveshtt🌿


‌ ‌ ‌‌‌ ‌
دوست داشتم بالشتش باشم
تا همیشه سرشو تو آغوشم بگیرم و توی گوشش از عشق زمزمه کنم براش
نوازشش کنم و دردشو به جون بخرم
تا خستگیاشو با جون و دل بغل کنم و آرامش شبونش باشم
تا وقتی خوابه صدای نفساشو لمس کنم
تا تنم عطر تنشو بگیره
آخه عاشقشم...
___🌻

این یکیو خیلی دوست داشتم !
نشد نزارم ..
ولی قول میدم دیگ‌چنلو شلوغ نکنم😌✋🏼


محبوب من ،
بیا دیگر ....
دل من پرشده از غروب جمعه
بیا دیگر ، انتظار بس است🌻


با صدایِ محمدصالح‌علاء💌
چقد این بشر خوبه :)
@far_neveshtt🌱


ناشناس:
‌ ‌ ‌‌‌ ‌
آینه 🍃
چون خودشو تو من ببینه :)🙂💛
____🌻
‌ ‌ ‌‌‌ ‌
ناشناس:

کاش جای پیراهن فرم کاریش بودم که نه از روی اجبار بلکه از روی عشقی که به کارش داره اون ومیپوشه یا گچ های تخته سیاه روستایی که هروز از سرعشق لمسشون میکنه بااینکه برای پوستش ضرر داره ومثل یه مادر شیره جانش وبه خورد دانش اموزهاش میده من دلم میخواست مثل همه این ها ازروی عشقی که بهم داره من وبخواد نه از روی عادت...🌱
___🌻


+اینم دوتا ناشناسِ آخر که بازم از عِشقایِ قشنگتون میگه :))


ناشناس:

ڪاش
صفحـه گوشیش بودم
ڪه بااون چشـای مشکیش
ساعتای طولانی بهم خیره باشـه:(♥️

________🌱

+ یا مثلا کلمه‌های رویِ کیبوردش که مدام لمسم کنه :)


+ ولی خُب این عکس یه تیکه از وجودمو که تویِ قسمتِ چپِ قفسه‌ی سینم هست رو به درد اوورد!
خیلی عمیق ..
خیلی خیلی عمیق🌿
کاش یدونه از مژه هاش بودم ..

#ناشناس!


ناشناس: ‌

جای یه دکمه
یا یه تیکه از لباسش
فقط رو قلبش باشه
صدا قلبشو بشنوم..💛

_______🌱

+ به گفته‌ی خودم یا مثلا یه دکمه از یقه‌ی پیراهنِ مردونش :)🌻


ناشناس: ‌ ‌‌‌ ‌

فرقی نمیکرد، چی باشم..
هر چیزی که به اون نزدیک باشه
من بهش حسادت میکنم..
حتی کوچک ترین چیز..
اگه قرار بود بی اهمیت ترین چیز
دنیام باشم، مشکلی نبود..
فقط به شرط اینکه برای اون باشم..!

🌸___🌸

+یه حالت غم‌انگیز داشت! حسش کردم ..
و یاد موزیک فرزاد فرزین افتادم که میگ:
بمیرم من واسه عشق دوتامونو ..🍃


ناشناس:
دوست داشتم انگشترِ عقیقِ توی دستش باشم ..
چون همیشه همراهشه :)🥺

🌸___🌸

+ مثلِ من که همیشه عقیقم بم وصله😂✋🏻


ناشناس:

‌ ‌‌‌ ‌
دوس داشتم مُهر جانماز بودم!
روزی چندبار زل میزد بهم ...
پیشونیشو میذاش تا ببوسم
آزاد بود هرچقد میخواد منو ببوسه!
و همین برنامه ساده هر روز :)

🌸___🌸

+ بعد شما فکر کن میتونستی جایِ تسبیحِ فیروزه‌ای و مردونه‌ی توی دستشم باشی و اون مدام باهات ذکرِ صلوات بگه و عطر دستاشو بگیری!💚


ناشناس:

دلم میخواس شونه بودم یا بُرِس ..
میرفتم لای موهاش :)🧡

🌸__🌸
+ من‌مُردم✋🏻


اگه دوست داشتین جایِ یه شیء باشین کدومو انتخاب میکردین و چرا؟!:)
تو ناشناس بگین بهم!
من خودم دوست داشتم قلم باشم تا وقتایِ بدحالی هرچی تو دلمه رو بریزم رو صفحه ..
شاید ورق برعکسِ باقیِ کسایی که با درد و دلات خسته میشن؛ عاشقم میشد!💛
یا حداقل وابستم😐😂✋🏻


"کاغذ‌ پاره🌱"

میانِ صفحه‌ی بیست و بیست‌و‌یک‌ گُر گرفته بودم و تنِ نازک‌اندامم زیرِ فشارِ این بیست صفحه‌ کِش و قوسی می‌آمد هر صبح و قصدِ صاف و صوف‌تر شدن میکرد!
همیشه فکر میکردم مرا گذاشته بود برایِ از تنهایی درآمدنِ این دو صفحه‌ی سهمگین کتاب، که از خطِ دهم به بعدَش از نبودِ کسی میگفت که کاراکترِ اصلی یک روز عمیقاً دوستش داشته!
اما خب همین عصری یکهو یک دستی با انگشتهایِ ظریفِ زنانه مابینِ صفحه‌‌های غم‌انگیزِ بیست و بیست‌و‌یک نشست و یک دستِ دیگر دورِ دسته‌ی آبی رنگ پنجره!
هر دو را باز کرد! پنجره هوفی کشید و من عینهو چادرِ گل‌ریز رویِ رخت‌انداز؛ قری در کمرم تابید!
برَم داشت و اینبار روی جلدِ همان کتابِ غم‌انگیز نشاندم!
عطری به بر و رویم زد به تلخیِ یک نوعِ مردانه ..
برایِ اول بار با یک استوانه‌ی رنجور و لاغر اندام چشمهایم را در خط‌های اول نشانه رفت و چیزی نوشت ..
کلمه‌ای! جمله‌ای! نامه‌ای ..
آن استوانه‌ی سر سیاهِ معلق در دستهایش ..
چقدر موزون میرقصید :)
نوشت و رسید به خطِ هفدهمِ پهنایِ تنم ..
اواسطِ خط؛ قلبی داشتم رنگ و رو رفته!
همانجا دستهایش عین سرمازده‌هایِ قطب لرزید ..تصمیمی گرفت و به قطع، سرِ نرم‌تنِ استوانه را فشرد رویِ قلبم و پر رنگ و لعاب نوشت که : دوستت دارم🤍
دلم ریخت ..
از جلدِ کتاب سرریز شد و روی همان میزِ کرمی‌رنگ وا رفت ..
نامه‌ای بودم برای کسی که عمیقاً دوستش داشت!
نگاهی کرد به آن تکه از قلبِ باردارِ یک "دوستت‌دارم" از زبان آن استوانه‌ی رعنا!
سینه ام را بوسید ..
و ثانیه‌ای بعد چلانده شدم بین دستهایش و جا گرفتم کنار همه‌ی آن ده بیست ورقِ مچاله‌ شده‌ی توی سطل!
از همه‌شان مچاله تر بودم ..
از همه‌شان غمگین تر ..
درست مثل خطِ دهم به بعدِ آن دو صفحه‌ی غم‌انگیزِ بیست و بیست‌و‌یک‌، از لابلایِ چروک‌های قلبم کلمه‌هایی میریخت که از نبود کسی میگفت که عمیقاً وابسته‌ی رقّاصه‌گری‌اش شده بودم!
همان استوانه‌ی خوش بر و رویِ خوش اندامی که روی قلبم معترف شد!
از همه‌شان غمگین‌ترم ..
حتی از صدایِ گریه‌هایِ صاحبِ آن انگشتانِ ظریف ..🌿

#فرناززارع✍🏼
@far_neveshtt🌱

Показано 20 последних публикаций.

149

подписчиков
Статистика канала