فصــل پنجــــم


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


? ارتباط با ادمین :
@Vahidreza7777
? آدرس پیج در اینستاگرام :
instagram.com/akbarnejad1389/

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


گریه کردم گریه هم این بار آرامم نکرد
هرچه کردم هر چه آه انگار آرامم نکرد

روستا از چشمِ من افتاد، دیگر مثلِ قبل
گرمی آغوش شالیزار آرامم نکرد

بی‌تو خشکیدند پاهایم کسی راهم نبرد
دردِ دل با سایه‌ی دیوار آرامم نکرد

خواستم دیگر فراموشت کنم اما نشد
خواستم اما نشد، این کار آرامم نکرد

سوختم آن‌گونه در تب، آه از مادر بپرس
دستمال تب‌بر نم‌دار آرامم نکرد

ذوق شعرم را کجا بردی؟ که بعد از رفتنت
عشق و شعر و دفتر و خودکار آرامم نکرد

#نجمه_زارع


🕊️...

ایستاده روی پلک هایم
موهایش فرو ریخته بر موهایم،
فرم دست های مرا دارد،
رنگ چشم های مرا دارد،
خودش را در سایه ام غرق میکند
...مثل سنگی در آسمان.
چشم های همیشه باز دارد و
نمی گذاردم که بخوابم.
رویاهایش پر از نور
خورشیدها را بخار می کنند،
مرا می خندانند، می گریانند و می خندانند،
مرا به حرف می آورند
بی آن که چیزی برای گفتن داشته باشم.


#شعر #پل_الوار
#نقاشی : "قصیده کوتاه" / اثر: " فرانسیس پیکابیا" / ۱۹۲۷ میلادی




نه چون اهل خطا بودیم رسوا ساختی ما را
که از اول برای خاک دنیا ساختی ما را

ملائک با نگاه یاس بر ما سجده می کردند
ملائک راست میگفتند اما ساختی ما را

که باور میکند با اینکه از آغاز می دیدی
که منکر می شویم آخر خودت را ساختی ما را

به ظاهر ماهیانی ناگزیر از تنگ تقدیریم
تو خود بازیچه ی اهل تماشا ساختی ما را

به جای شکر گاهی صخره ها در گریه می گویند
چرا سیلی خور امواج دریا ساختی ما را ؟

دل آزردگانت را به دام آتش افکندی
به خاکستر نشاندی سوختی تا ساختی ما را!


#فاضل_نظری


پدرم وقتی مُرد،آسمان آبی بود،
مادرم بی خبر از خواب پرید،
خواهرم زیبا شد!
پدرم وقتی مرد ،
پاسبان ها همه شاعر بودند...

#سهراب_سپهری


نمی‌دانم تابستان چه سالی ملخ به شهر ما هجوم آورد. زیان‌ها رساند. من مامور مبارزه با ملخ در یکی از آبادی‌ها شدم. راستش را بخواهید حتی برای کشتن یک ملخ نقشه نکشیدم. وقتی میان مزارع راه می‌رفتم، سعی می‌کردم پا روی ملخ‌ها نگذارم. اگر محصول را می‌خوردند پیدا بود که گرسنه‌اند. منطق من ساده و هموار بود.
اگر یک روز طلوع و غروب خورشید را نمی‌دیدم گناهکار بودم. هوای تاریک و روشن مرا اهل مراقبه بار آورد. تماشای مجهول را به من آموخت. من سال‌ها نماز خوانده‌ام. بزرگترها می‌خواندند، من هم می‌خواندم. در دبستان ما را برای نماز به مسجد می‌بردند. روزی در مسجد بسته بود. بقال سرگذر گفت:”نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متر به خدا نزدیک تر باشید. مذهب شوخی سنگینی بود که که محیط با من کرد و من سال‌ها مذهبی ماندم، بی‌آنکه خدایی داشته باشم.

سهراب سپهری(به کوشش پریدخت سپهری) / هنوز در سفرم

📓 هنوز در سفرم
📝 پریدخت سپهری


دست بر شاخهٔ عشق
روی در پنجره داشت ...
نگران گل سرخی که در آن سوی نگاهش می‌رست
بوی گل را می دید
و به تعبیر خدا بر می‌خواست
و به صحرا می‌رفت
سر هر کوچه درختی می‌کاشت
و به باران می گفت:
تو هوادار درختی باش
که سر کوچهٔ تنهایی
دست سبز خود را
به کبوتر بخشید
دستهایش سبدی بود پر از میوهٔ عشق
و نگاهِ تر او
مثل یک چشمه به اعماق علفها می‌رفت
لحظه هایی بسیار
خیره می شد به دو گنجشک
که در باغ خدا می‌خواندند
ابر در دهکده ی چشمانش می بارید
هیچ دریایی از منظر او دور نبود
عاقبت مثل گریزی به نهایت پیوست

#سلمان_هراتی
برای سهراب سپهری




دلم گرفته
دلم عجيب گرفته است
و هيچ چيز
نه اين دقايق خوشبو
که روی شاخه ی نارنج
می شود خاموش
نه اين صداقت حرفي
که در سکوت ميان دو برگِ اين گل شب بوست ،
نه !
هيچ چيز مرا ازهجوم خالی اطراف
نمی رهاند
و فکر می کنم
که اين ترنم موزون حزن
تا به ابد
شنيده خواهد شد .

#سهراب_سپهری


۱۵ مهر زادروز سهراب سپهری

( زاده ۱۵ مهر ۱۳۰۷ کاشان -- درگذشته ۱ اردیبهشت ۱۳۵۹ تهران ) شاعر، نویسنده و نقاش

پدربزرگ سهراب، میرزا نصراله خان سپهری نخستین رئیس تلگراف‌خانه کاشان بود. پدرش «اسداله» و مادرش «ماه‌جبین» نام داشتند که هر دو اهل هنر و شعر بودند.
وی دورهٔ ابتدایی را در دبستان خیام کاشان (شهید مدرّس فعلی در ۱۳۱۹) و متوسّطه را در دبیرستان پهلوی کاشان گذراند و پس از فارغ‌التحصیلی در خرداد ۱۳۲۲ در دورهٔ دوسالهٔ دانشسرای مقدماتی پسران به استخدام ادارهٔ فرهنگ کاشان درآمد. در شهریور ۱۳۲۷ در امتحانات ششم ادبی شرکت کرد و دیپلم دوره دبیرستان خود را دریافت داشت، سپس به تهران آمد و در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت و همزمان به استخدام شرکت نفت در تهران درآمد که پس از ۸ ماه استعفا داد. سپهری در سال ۱۳۳۰ نخستین مجموعهٔ شعر نیمایی خود را به نام مرگ رنگ منتشر کرد. در سال ۱۳۳۲ از دانشکده هنرهای زیبا فارغ‌التحصیل شد و نشان درجه اول علمی را دریافت داشت و در همین سال در چند نمایشگاه نقاشی در تهران شرکت کرد و نیز دومین مجموعهٔ شعر خود را با عنوان زندگی خوابها انتشار داد. در آذر ۱۳۳۳ در ادارهٔ کل هنرهای زیبا (فرهنگ و هنر) در قسمت موزه‌ها شروع به کار کرد و در هنرستان‌های هنرهای زیبا نیز به تدریس می‌پرداخت.
سهراب به فرهنگ مشرق ‌زمین علاقه خاصی داشت و سفرهایی به هندوستان، پاکستان، افغانستان، ژاپن و چین داشت. مدتی در ژاپن زندگی کرد و هنر «حکاکی روی چوب» را در آنجا فراگرفت. همچنین به شعر کهن سایر زبان‌ها نیز علاقه داشت؛ از این رو ترجمه‌هایی از شعرهای کهن چینی و ژاپنی انجام داد.
در مرداد ۱۳۳۶ از راه زمینی به کشورهای اروپایی سفر کرد و به پاریس و لندن رفت. ضمناً در مدرسهٔ هنرهای زیبای پاریس در رشتهٔ لیتوگرافی نام‌نویسی کرد. در دورانی که به اتفاق حسین زنده‌رودی در پاریس بود ، بورس تحصیلی‌اش قطع شد و برای تأمین مخارج و ماندن بیشتر در فرانسه و ادامهٔ نقاشی، مجبور به کار شد و برای پاک کردن شیشهٔ آپارتمان‌ها، گاهی از ساختمان‌های بیست‌ طبقه آویزان می‌شد.
وی همچنین کارهای هنری خود را در نمایشگاه‌ها به معرض نمایش می‌گذاشت. حضور در نمایشگاه‌های نقاشی همچنان تا پایان عمر وی ادامه داشت. سهراب سپهری مدتی در سال ۱۳۳۷ در اداره کل اطلاعات وزارت کشاورزی با سمت سرپرست سازمان سمعی و بصری مشغول به کار شد. از مهر ۱۳۴۰ نیز شروع به تدریس در هنرکدهٔ هنرهای تزیینی تهران کرد. پدر وی که به بیماری فلج مبتلا بود، در سال ۱۳۴۱ درگذشت. در اسفند همین سال بود که از کلیهٔ مشاغل دولتی به کلی کناره‌گیری کرد. پس از این سهراب با حضور فعال‌تر در زمینه شعر و نقاشی آثار بیشتری آفرید و راه خویش را پیدا کرد. وی با سفر به کشورهای مختلف ضمن آشنایی با فرهنگ و هنرشان نمایشگاه‌های بیشتری را برگزار کرد.
سهراب هنرمندی جستجوگر، تنها، کمال‌طلب، فروتن و خجول بود که دیدگاه انسان مدارانه‌اش بسیار گسترده و فراگیر بود. از این رو آثار وی همیشه با نقد و بررسی‌هایی همراه بوده‌اند. برخی از کتاب‌های او، اینها هستند : «تا انتها حضور»، «سهراب مرغ مهاجر» و «هنوز در سفرم»، «بیدل، سپهری و سبک هندی»، «تفسیر حجم سبز»، «حافظ پدر، سهراب سپهری پسر، حافظان کنگره»، «نیلوفر خاموش: نظری به شعر سهراب سپهری» و «نگاهی به سهراب سپهری».
سهراب سپهری در سال ۱۳۵۸ برای درمان به انگلستان رفت، اما بیماری اش بسیار پیشرفت کرده بود و وی ناکام از درمان به تهران بازگشت و مدتی بعد در ۵۲ سالگی درگذشت و روستای مشهد اردهال واقع در اطراف کاشان میزبان ابدی اش شد .


جای مردان سیاست
بنشانید درخت
تا هوا تازه شود .

#سهراب_سپهری


پانزدهم مهرماه ، تولد سهراب سپهری


💭

دشت خشكید و زمین سوخت و باران نگرفت
زندگی بعد تو بر هیچ كس آسان نگرفت

چشمم افتاد به چشم تو ولی خیره نماند
شعله ای بود كه لرزید ولی جان نگرفت

جز خودم هیچ کسی در غم تنهایی من
مثل فواره سرِ گریه به دامان نگرفت

دل به هر كس كه رسیدیم سپردیم ولی
قصه ی عاشقی ما سر و سامان نگرفت

هر چه در تجربه ی عشق سرم خورد به سنگ
هیچ کس راه بر این رود خروشان نگرفت

مثل نوری که به سوی ابدیت جاری است
قصه ای با تو شد آغاز که پایان نگرفت


#فاضل_نظری


هوای عشق رسیده است تا حوالیِ من
اگر دوباره ببارد به خشک سالیِ من

مگر که خواب و خیالی بنوشدم ورنه
که آب می خورد از کاسه یِ سفالیِ من؟

همیشه منظرم از دور دیدنی تر بود
خود اعتراف کنم بوریاست قالیِ من

مرا مثال به چیزی که نیستم زده اند
خوشا به من؟ نه! خوشا بر منِ مثالیِ من

به هوش باش که در خویشتن گم ات نکند
هزار کوچه یِ این شهرکِ خیالیِ من

اگرچه بود و نبودم یکی ست، باز مباد
تو را عذاب دهد گاه جایِ خالیِ من

هوای بی تو پریدن نداشتم، آری
بهانه بود همیشه شکسته بالیِ من

تو هم سکوت مرا پاسخی نخواهی داشت
چه بی جواب سؤالی ست بی سؤالیِ من!

#محمدعلی_بهمنی


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
فریدون فروغی 💙


سیزدهم مهرماه
سالروز درگذشت فریدون فروغی


آماده کن امشب برايم خانه ات را
با نام من بالا ببر پيمانه ات را

آتش به پا کن در کنار صندلي ها
روي لبم پايين بياور چانه ات را

حتما نبايد از غم دوري بسوزد
با بوسه اي آتش بزن پروانه ات را

گنجشک ها را پربده از آشيانت
با من فقط قسمت کن آب و دانه ات را

من عاشقت هستم کبوترها بدانند
شايد رها کردند بام خانه ات را

در خواب هم حتي نمي خواهم ببينم
جز من کسي بوسيده باشد شانه ات را

جز من که ليلاي غزل هاي تو هستم
با ديگران شيرين کني افسانه ات را

مثل سياوش باش از آتش گذر کن
رو کن برايم جرات مردانه ات را

#شیرین_خسروی


از روز دستـبرد به بـــاغ و بھــــار تو
دارم غنیـــمت از تـــو گلی یادگـــار تو

تقویـــم را معطّل پاییــــز کـرده است
در مـــن مـــرور بــاغ ھمــیشه بھار تو

از بـاغ رد شدی که کِشــد سرمه تا ابد
بر چشـم ھای میـشی نرگــس غبــار تو

فرھــاد کو که کــوه به شیـرین رھا کند
از یک نگـــاه کــردن شوریـــــده وار تو

کم کم به سنــگ سرد سیــَه می‌شود بدل
خورشـید ھم نچـــرخد اگر در مــدار تو

چشمی به تخت و بخت ندارم مرا بس است
یک صـندلی بــرای نشستن کنــار تو ...

#حسین_منزوی


پیمانه ام ز رعشه ی پیری به خاک ریخت..

بعد از هزار دور ، که نوبت به ما رسید...

#صائب_تبریزی


آقا گمانم من شما را دوست ...
حسی غریب و آشنا را دوست ...

نه ! نه !چه میگویم فقط این که
آیا شما یک لحظه ما را دوست ...

منظور من این که شما با من
من با شما این قصه ها را دوست ...

ای وای ! حرفم این نبود اما
سردم شده آب و هوا را دوست ...

حس عجیب پیشتان بودن
نه ! فکر بد نه ! من خدا را دوست ...

از دور می آید صدای پا
حتی همین پا و صدا را دوست...

این بار دیگر حرف خواهم زد
آقا گمانم من شما را دوست ...

#نجمه_زارع

Показано 20 последних публикаций.

423

подписчиков
Статистика канала