هم سایه


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


https://telegram.me/dar2delbot?start=send_eYa3dR4
در حدی نیستم که واسه چنلم یه اسم خاص داشته باشم
همسایه ی چنلای دیگه ام☹
@m_rp79

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


یکی از بزرگترین نعمتایی که خدا بهم داده دوس داشتن تنهاییه
شاید الان بخندین بهم و بگید روانیم
ولی همتون یه روز به این حرفم میرسید


Репост из: | غَریو |
#آلونک
اوایل فشار اطرافیان و حرفایی که پشتم میزدن عذابم میداد اما کم کم عادت کردم. درسای دوره دبیری خیلی از رشتهء خودم آسون تر بود و میتونستم وقت آزاد بیشتری داشته باشم. صبحا کلاس میرفتم و عصرا توو یه تعمیرگاه لوازم برقی شاگردی میکردم تا پول پس‌انداز کنم. چند ماهی از دوره آموزشم گذشته بود که یه گروه جدید از دخترای شاخه حسابداری و حسابرسی وارد مجموعه‌مون شدن تا آمادهء معلم ریاضی شدن بشن. ما هم که مهندسی میخوندیم برای دبیریِ درس ریاضی اونجا بودیم.
قبلا هم تجربهء همکلاس شدن با دخترا رو داشتم اما این بار تعدادشون خیلی بیشتر از تعداد پسرا بود. اولا یکم خجالت زده و عصبی میشدم اما کم کم عادت کردم و سعی داشتم باهاشون احساس راحتی بکنم‌.
بذار خلاصه‌ش کنم، یه دختر بود که همش از دور هواشو داشتم و هی زیر نظر میگرفتمش. بین ما نه جزوه‌ای رد و بدل شد و نه کلمه‌ای گفته شد، فقط دوتا همکلاسی و هم دورهء خیلی معمولی بودیم. توی یکی جمع های دوستانه‌ء بعد کلاس به دستاش خیره شدم که نکنه یه وقت حلقه داشته باشه و خداروشکر که نداشت.
حالا وقتش بود که من نا بلد دست به کار بشم و حسمو به اون دختر بگم. این اتفاق هیچ موقع نیوفتاد و من هیچ وقت به اون دختر حسمو نگفتم. فقط مثل بچه ها خواهر بزرگ ترمو با خودم آوردم و خوشگل ترین دختر دانشگاهو نشونش دادم.
بعد از اون نفهمیدم چه کار کردن و چه حرفایی بینشون رد و بدل شد، فقط از این نظر خوشحال بودم که خواهرم تونست یه وقت خواستگاری برامون بگیره. وقتی بهم زنگ زد و این خبرو گفت اجازه‌مو از صابکارم گرفتم و با یه جعبه شیرینی رفتم خونه. مامانم کلی خوشحال بود و میگفت ای کاش بابای خدابیامرزم هم الان بود تا خاطرخواه شدن پسرشو ببینه. خواهرم هم کلی شوخی میکرد و میگفت که قراره حسابی خواهر شوهر بازی روی عروس طفلک پیاده کنه. منم که اون شب فقط لبخند میزدم و توو خیالم کلی جمله تمرین میکردم تا موقع اولین برخورد بهش بگم. #عرف
-قسمت اول


Репост из: | غَریو |
#آلونک
سال ۷۲ دیپلممو توو رشته ریاضی گرفتم، کنکور دادم و مهندسی عمران دانشگاه فردوسی قبول شدم. اواسط ترم دو رو میگذروندم که یه گروه از تربیت معلم وارد دانشکدهء ما شدن و دونه به دونه با تک تک بچه ها صحبت میکردن. به ما پیشنهاد عجیبی دادن؛ اون زمان آموزش و پرورش با کمبود وحشتناک دبیر مواجه بود و نماینده های خودشو توی دانشگاه ها میفرستاد تا علاقمندای تدریسو جذب کنن‌، حقوق و مزایای خوبی هم براشون در نظر داشت. با من که صحبت کردن، گفتن نیازی نیست سربازی برم و خود دورهء تحصیلم و خدمتم توی بعضی مناطق سربازی محسوب میشه. اما اون موقع یه قانونی بود که هر کس استخدام دولت میشد تا ۶ ماه حقوق نمیگرفت و بعد از اون حقوق ۶ ماه رو یه جا بهش میدادن.
با چند نفر مشورت کردم، همه میگفتن مگه دیوونه شدی که میخوای مهندسی رو ول کنی و بری معلم بشی؟ نمیدونستم چه جوابی بدم اما دلم میگفت که ته این مسیر روشنیه. قبول کردم و رویای مهندس شدنو برای همیشه به تاریک ترین نقطهء حافظه‌م سپردم.
خوشحالم ازین موضوع، خیلی خوشحالم. آخه این اولین قدمی بود که با چشمای بسته به سمت اون برداشتم. #عرف
-مقدمه


Репост из: ما ‌به‌ خودما‌ن ‌مربوطیم!
من هیچی ندارم اما وقتی تو هستی حس میکنم همه‌ی نداشته‌هام با بودن تو جبران میشه ...


Репост из: آن سویِ من
در من
پیامبر غمگینیست
که رسالتش تنها
مهر ورزیدن است!
دوستت داشت
پیش از آنی که باشی
دوستت دارد
هرآنگونه که باشی
و دوستت خواهد داشت
حتی اگر نباشی!


Репост из: Ayn
ریمو کردن دیلیت اکانت از چنل مثل کندن زخم های کهنه شده از رو بدن میمونه
دقیقا به همین اندازه لذت بخش میتونه باشه و این لذت فقط شامل حال ادمینا میتونه بشه.


نوشته ۱۰ کامیون کتاب قاچاق کشف کردن
قاچاق کتاب هم عجیبه، مث اینه که به مامان بابات بگی دارم میرم سیگار میکشم ولی بپیچونی بری کتابخونه درس بخونی


Репост из: دارم میخواهم بنویسم:
اولین اربعین حسینی بعد از مرگ خاشقچی:(


خاک بر سر خارجیا
که خارجیاشون ماییم


Репост из: ژان لاک روسو
دوست داشتم الان پاریس یا آمستردام بودم بارونیمو میپوشیدم میزدم بیرون لب پل وایمیسادم جریان آب و خاکستر شدن سیگارو نگاه میکردم.


ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﮊﻟﻮﻓﻦ ﺧﻮﺭﺩﻡ،ﺍﺯﻡ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺍﻻﻥ ﺩﻗﯿﻘﺎ ﮐﺠﺎﺕ ﺩﺭﺩ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﮐﻪ ﻣﻨﻮ ﺧﻮﺭﺩﯼ؟
ﮔﻔﺘﻢ: ﺳﺮﻡ.ﯾﻪ ﺩﻓﻪ ﺍﺯﺗﻮﮐﻤﺪ ﺍﺳﺘﺎﻣﯿﻨﻮﻓﻦ ﺩﺍﺩ ﺯﺩ ﮔﻔﺖ:ﭘﺲ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﭼﯿﮑﺎﺭﻩ‌ﺍﻡ؟
ﺗﺎ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺟﻮﺍﺑﺸﻮ ﺑﺪﻡ ...ﯾﺎﺩﻡ ﺍﻭﻣﺪ ﻗﺮﺻﺎ ﮐﻪ ﺣﺮﻑ ﻧﻤﯿﺰﻧﻦﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺗﺮﺍﻣﺎﺩﻭﻝ ﺧﻮﺭﺩﻡ


من حتی دلم نمیاد چنلایی که دارمو میوت کنم بعدا شما چجوری لفت میدید و راحت سر بر بالین میگذارید


Репост из: ژان لاک روسو
تجربه ثابت کرده انسان ها خوشگلتر از آنند که در عکس ها دیده میشوند.


Репост из: عقایدِ یک مردم گُریز
آخ! من آزادی‌ام را از دست داده‌ام،
جهنم از اينجاست كه شروع می‌شود...!
‌•آلبر کامو


‏هچوقت از رو اسم و قيافه كسيو قضاوت نكنين
من يه رفيق دارم اسمش"جواد رضاست"فرزند غلامحسين حاوي دو فقره قتل و زورگيري
ولي خُب پاستيل دوست داره


‏کاش میشد از یه ساعتی به بعد مغزمو در بیارم و بذارمش تو لیوان آب بالای سرم.
بعد تا صبح راحت بخوابم و به هیچی فکر نکنم.


Репост из: کافکا در کرانه?
امروز داشتم کتاب میخوندم به کلمه "قاچاقچی" برخوردم و دوبار اونو "خاشقچی" خوندم. حالا من هی میگم این خاشقچی تو ضمیر ناخودآگاهم لونه کرده هی بگید نه.


Репост из: عقایدِ یک مردم گُریز
‏بد باش! بدها هیچی‌شون نمیشه، هیچ بلایی سرشون نمیاد، دل‌شون نمی‌شکنه، تازه هر روز بهتر هم میشن. اگر می‌خوای هیچیت نشه بد باش!


‏من اگ جمال خاشقچی هم میشدم
تلوزیون فقط تتلو نشون میداد..


Репост из: seclusion
تورو دارمو حالم از اين حس
زير و رو شده باور كن

Показано 20 последних публикаций.

216

подписчиков
Статистика канала