در سوگ انسانیت بر باد رفته
می نویسم خاطره، بخوان درد کهنه...
می نویسم غرور، بخوان شانه ای ماسیده بر دیواری سست...
می نویسم صبر، بخوان جگرِ آماس کرده، زخمی چرکین....
می نویسم امید، بخوان بهانه برای حیاتی که ختمش به دست تو نیست....
می نویسم غزل عاشقانه، بخوان مرثیه ای بر آنچه از دل بر جای مانده....
می نویسم زندگی، بخوان نیشخند پیروزمندانه ی مرگ....
حسرت را اما می نویسم حسرت...نام مستعاری ندارد ارمغان زیستن بر این خاک خونین دلِ زرد روی...
#کتایون صهبایی لطفی
@hezarvyekshab
هزار و یک شب
می نویسم خاطره، بخوان درد کهنه...
می نویسم غرور، بخوان شانه ای ماسیده بر دیواری سست...
می نویسم صبر، بخوان جگرِ آماس کرده، زخمی چرکین....
می نویسم امید، بخوان بهانه برای حیاتی که ختمش به دست تو نیست....
می نویسم غزل عاشقانه، بخوان مرثیه ای بر آنچه از دل بر جای مانده....
می نویسم زندگی، بخوان نیشخند پیروزمندانه ی مرگ....
حسرت را اما می نویسم حسرت...نام مستعاری ندارد ارمغان زیستن بر این خاک خونین دلِ زرد روی...
#کتایون صهبایی لطفی
@hezarvyekshab
هزار و یک شب