- THE Hk


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


Cr: @parham_hk
خداحافظ!!?

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


Репост из: MD?KT
قدرت کلمات رو دست کم نگیر بی فهم ..


Репост из: MD?KT
Bidr:>
@nirvana_kt


Репост из: ManiFathi
Fake🖕🏻🖕🏻🖕🏻
https://t.me/Neewtt


Репост из: Nikanh?✨
y jdid pm bde mozakere knim😻
(dkhtr psr frqi ndre)
@nikaanh


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
وقتی یهو یاده چشاش موقع خندیدنش میوفتی:)
جی اِن🖤


حال بد!
روزای بد...!


سیگار آخرین انتخاب کسی بود که همه چیزشو به ی نفر باخت :))


پی ام بدین ذوق کنمممم:)💛
@TaranoM_Hk


من فرق دارم...

تو جمع بايد پش من بشينى...!
همكارمه،همكلاسمه،داداشيمه،رانندمه،ازينا نداريم،تو فقط منو ميشناسى...
تصادفى ببينم كسى مزاحمت شده جلو چشمات تيكه پارش ميكنم،ولى رسيديم خونه با توام كار دارم...
وقتى ميگم با فلان دوستت نگرد بار دوم نميشنوى،ميرى با همون دوستت منم فراموش ميكنى...
دوستم خوشمزه بازى واست در اورد نميخندى...
وقتی میگم ی کاریو نباید بکنی ی جواب میدی چشم نمیتونی بلاک کن ...
وقتی میگم مال منی اسم پسر دگ حتی فامیلاتم جلو من نمیاری ...
وقتی میگم سیگار و قلیونو هر زهرمار دگ ممنوع ینی همین ...
سخته با من بودن نه؟عوضش تو منطقه ى من آزاد بچرخ خوشحال باش زندگى كن هيچ كفتارى سمتت نمياد🖤


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
Sc bgiR bbin chi dr miAd:)
@parham_hk




Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
Gn🖤


0000


پس فقط بالاسری میشه داورمون!:)


عدالتی توی دنیا نیس!!!


ماجرا خیلی ساده بود
من فقط رفتم تا عطر بخرم
آقای فروشنده بدون اینکه سوالی بپرسد رفت و شیشه ی عطری آورد
هنوز سلام هم نکرده بودم که یک ژست فرانسوی گرفت و گفت:
ce parfum est costume pour vous
یعنی این عطر خیلی به شما می آید!
بو کردم و دیدم بله همان قبلی ست
گفتم نه
اشتباه میکنید
این عطر اصلا به من نمی آید!
لطفا عوضش کنید.
شیرین باشد و خنک!
با تعجب رفت و عطر دیگری آورد و بدون اینکه بو کنم گفتم همین خوب است
هنگام رفتن گفت ببخشید:
اما سلیقه ی همراهتون بهتر بود، عطر قبلی رو میگم.
خندیدم و زدم بیرون
درست میگفت بنده ی خدا...
اما آن عطر قبلی به من نه! به تو می آمد
به تو می آمد وقتی سرت را روی سینه ام ول میکردی و....
اصلا ولش کن
من فقط آمده بودم این عطر را عوض کنم
مثل چند روز قبل که مدل موهایم را عوض کردم!
یا هفته ی پیش که نحوه ی خندیدنم را!
یا ماه قبل که طرز نگاه کردنم را!
من همه ی چیزهایی که دلت را میبرد، همه ی آن چیزهایی که به تو می آمد را عوض کردم
شاید فردا نوبت خانه و پس فردا شهرم...
نمیدانم
اما بگو ببینم تو قرار است تا کی همراهم باشی؟!
کم کم دارم خودم را هم عوض میکنم...
تو چرا نمیروی از من!؟
هیچ فکر کردی که میتوانستم بروم از یک عطر فروشی دیگر عطر بخرم؟!
اصلا چرا رفتم اینجا هر چند میدانستم من را میشناسد و امکان دارد این حرف ها را بزند
هر چند میدانستم اما رفتم
میدانی....
خودزنی فقط این نیست که
چاقو برداری و بیفتی به جانت
یا خودت را به در و دیوار بزنی
یا چه میدانم
با سر بروی توی شیشه!
گاهی گوش دادن یک آهنگ
پیاده روی در یک خیابان
یا همین ماجرای ساده ی خریدن عطر

از خودزنی هم خود زنی تر است....
تو چرا نمیروی از من؟!


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
I'm so fucking tired:)
Gn!


همه چیز از همان شب های کشدار تابستان شروع شد
وقتی همسایه جدید طبقه ی بالایی بیخوابی به سرش میزد و نیمه شب می ایستاد در بالکن اتاق اش و یک موسیقی را مدام گوش میداد و نگاه از ستاره ها برنمیداشت...
آن روزها زندگی برایم جز حالِ یکنواختی چیزی نداشت.
اما به آن ساعت از شب که میرسید تکیه میدادم به نرده های بالکن و بدون اینکه خبر داشته باشد همراهش موسیقی گوش میدادم.
بدون اینکه بفهمد شریک لحظه هایش شده بودم
حتی سیگارم را وقتی روشن میکردم که به اتاقش برگشته بود تا بوی بیتابی ام به مشامش نرسد.
بعد از مدت ها ذوقِ کور شده ی نوشتن ام تازه شده بود اما جرات آشتی با قلم و کاغذ را نداشتم و تا خیالم از نبودن اش راحت میشد در گیجیِ ناشی از بیخوابی شروع میکردم به بداهه گفتن هایی که از حرف هایش با ستاره ها نشات میگرفت و همانجا در بالکن خوابم میبرد.
چند باری در آسانسور دیده بودم اش،
دختری با سرو وضعی نامرتب و موهای فرخورده ای که با شانه غریبه بودند و چشمانی که از آینه به لب هایم زل میزد تا شاید بگویم آن حرفی را که دهانم را خشک کرده بود.
اما من به تنهایی عادت کرده بودم و ترس به اعترافِ دوست داشتن تمام جانم را فرا میگرفت و رضایت میدادم به همان موسیقی و نیمه شب های پرالتهابی که مخفیانه همراهی اش میکردم و به خیال بوییدن آغوشش به خواب میرفتم.
او در گذشته جا مانده بود و خاطرات تلخ اش تنها نقطه ی اشتراک شب هایش با من بود و من همانند سینمایی متروک بودم که مدام در حال اکران یک فیلم بی سروته بود
یک فیلم بی سر و ته که تمام بلیط هایش را از قبل به آتش کشیده بودند تا هیچ کس روی صندلی هایش به تماشا ننشیند.
شب های زیادی به همین ترتیب میگذشت و تا نزدیک صبح بی خبر از حالِ هم، همراه هم بودیم تا اینکه سه شبِ متوالی سر قرارش با آسمان نیامد!
صبح روز چهارم جلوی درب خانه اش رفتم اما هر چه در زدم باز نکرد و فهمیدم سه روز است از خانه بیرون نیامده...درب را شکستم و داخل شدم و یکراست به سمت اتاق خوابش رفتم
بی خوابی هایش تمام شده بود و برای همیشه چشم هایش را بسته بود.
با قاب عکسی در آغوش
و شیشه ی قرصی خالی روی میز کنار تخت خوابش.
دیوار اتاق پر بود از شعرهایی که به خیالم هیچوقت نفهمید برایش میخواندم.
گرچه فهمیده بود اما هیچوقت نگفت...
نگفت
چون گاهی آدم به جایی میرسد که توان شروعی دوباره را ندارد
به جایی میرسد که هیچ آینده ای را با گذشته اش طاق نمیزند
اینجا نقطه ی پایان است
پایانی که انگار هیچ وقت هیچ نقطه ی آغازی نداشت!
.


بعضی وقتا باید خودتو بیدار کنیو بگی لنتی اون دیگه برنمیگرده حتا واسه ی ثانیه...


تیکه های شیکسته بهم نمیچسبن هیچوت!:)

Показано 20 последних публикаций.

135

подписчиков
Статистика канала