به بهانه شبي که ياداآوري ميکند که مردمي شاد بوده ايم
يلدا
گرزدست زلف مشکينت خطايي رفت رفت
ورزهندوي شما برما جفايي رفت رفت
برق عشق ار خرمن پشمينه پوشي سوخت سوخت
جورشاه کامران گربرگدايي رفت رفت
درطريقت رنجش خاطرنباشد مي بيار
هرکدورت را که بيني چون صفايي رفت رفت
عشق بازي را تحمل بايد اي دل پاي دار
گرملالي بود بود وگرخطايي رفت رفت
گردلي ازغمزه دلدار باري برد برد
ورميان جان وجانان ماجرايي رفت رفت
ازسخن چينان ملالت ها پديد آيد ولي
گرميان همنشينان ناسزايي رفت رفت
عيب حافظ گومکن واعظ که رفت ازخانقاه
پاي آزادي چه بندي گربه جايي رفت رفت
بعد از فراغتي به ديوان حافظ دستي به نشانه ادب پيش آوردم وبه غزل بالا مصاحبت کرديم
کمتر درديوان حافظ رفتن معناي بازنگشتن درخود دارد خود قطعيت نقيض منطق درويشانه وکوک هاي ظريف ورندانه لسان الغيب است!
عشق جاوداني است عشاق پيوسته در رفت وآمد ومعشوق درنظاره...
بيت سوّم را بيشتر ميشنوم !
نگاه مستقيم وبي پيرايه حافظ دراين بيت چنان عميق است که گويي خود دراين خانه ازغزل نشسته وحرف دل ميگويد هم رنجيده است وهم دلشکسته...
حافظ وجهان رندانه وبا محبتش روبه روي واقعيت جهان ونه جهان واقعي!نشسته است...
درطريقت رنجش خاطر نباشد مي بيار...
کيفيت خود مي(شراب) هم مانند دليل مطالبه اش ميتواند موجب رنجش باشد!!بنابراين او دلشکسته است
با احترام
(حسين تقليلي)
@hosseintaghlili