داشتم به این فکر میکردم چرا باید بین زندگی دو نفر در دوگوشه دنیا انقدر تفاوت باشد. ما در مدرسه هایمان هیچوقت کلاس رقصو باله نداشته ایم، هیچ وقت کارگاه نجاری نداشته ایم. ما هیچ وقت کلاسی با تمام آلات موسیقی نداشته ایم. هیچوقت در سلف مدرسه نچرخیده ایم تا در ظرفهایمان خوراکی های خوش آب و رنگ بریزند، تا با اکیپمان سر میزی بخندیم و شاد باشیم ،ما هیچوقت پارتی آخر سال نداشته ایم. ما هیچوقت روز آخر مدرسه کلاه هایمان را به هوا نینداخته ایم. ما همیشه بازخواست شده ایم؛ برای ناخن هایمان؛ برای موهایمان؛ ما هرگز نفهمیدیم تمیز بودن صورت چه منافاتی با شخصیت آدم دارد. ما پدرمان درآمد بس که موهایمان را ازته تراشیدیم ما هرگز نفهمیدیم جنس مخالف شاخ و دم ندارد و مثل ما آدم است و میتوان با او بدون فکرها و نیت های شوم دوست شد و به او اعتماد کرد. نفهمیدیم که جنس مخالف مکمل ماست، ما شیرین ترین روزهای نوجوانی مان با کابوس کنکور هدر رفت. بهترین روزهای جوانیمان با سربازی. ولی کسی به ما نگفت تو دیگر ۱۷ ساله نمیشوی. ما قربانی خواسته هایی شدیم که پدر و مادرمان هرگز به آن نرسیدند. هیچکس به ما نگفت جامعه هنرمند بیشتر میخواهد تا مهندس، هیچکس نفهمید شب ها با رویای ساز یا بوم نقاشی به خواب میرویم. هیچکس به ما نگفت موفقیت پزشکی و مهندسی و وکالت نیست و هیچوقت نفهمیدیم انسان بودن؛ ربطی به با کدام پا وارد دستشویی شدن» ندارد. هیچکس به ما یاد نداد عاشق شدن را.»
▪️
@BangBass