Ir_world_poems


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


تاربرگی برای گسترش شعر و ادبیات ایران و جهان

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


نه‌تنها خودم را تبعه مملکت پرافتخار گل و بول نمی‌دانم بلکه احساس یکجور محکومیت میکنم. محکومیت عجیب و بی‌معنی و پوچ. فقط از خودم می‌پرسم "چقدر بیشرم و مادرقحبه بوده‌ام که در این دستگاه مادرقحبه‌ها توانسته‌ام تا حالا carcasse [لاشه] خودم را بکشم!"

نامه به #شهید_نورایی
#صادق_هدایت


بزن باران بهاران فصلِ خون است
خیابان سرخ و صحرا لاله گون است
بزن باران که بی چشمان ِ خورشید
جهان در تیه ِ ظلمت واژگون است

بزن باران که دین را دام کردند
شکار خلق و صید خام کردند
بزن باران خدا بازیچه ای شد
که با آن کسب ننگ و نام کردند

بزن باران نسیم از رفتن افتاد
بزن باران دل از دل بستن افتاد
بزن باران به رویشخانهء خاک
گـُل از رنگ و گیاه از رُستن افتاد

بزن باران که دیوان در کمین اند
پلیدان در لباس ِ زُهد و دین اند
به دشتستان ِ خون و رنج ِ خوبان
عَلمداران ِ وحشت خوشه چین اند

بزن باران ستمکاران به کارند
نهان در ظلمت ، اما بی شمارند
بزن باران ، خدارا صبر بشکن
که دیوان حاکم ِ مُلک و دیارند

بزن باران فریب آئینه دار است
زمان یکسر به کام ِ نابکار است
به نام ِ آسمان و خدعهء دین
بر ایرانشهر ، شیطان شهریار است

سکوت ِ ابر را گاه ِ شکست است
بزن باران که شیخ ِ شهر مست است
ز خون ِ عاشقان پیمانهء سرخ
به دست ِ زاهدان ِ شب پرست است

بزن باران وگریان کن هوا را
سکون بر آسمان بشکن ، خدارا
هزاران نغمه در چنگ ِ زمان ریز
ببار آن نغمه های آشنا را

بزن باران جهان را مویه سرکن
به صحرا بار و دریا را خبر کن
بزن باران و گــَرد از باغ برگیر
بزن باران و دوران دگر کن

بزن باران به نام ِ هرچه خوبی ست
بیفشان دست ، وقتِ پایکوبی ست
مزارع تشنه ، جوباران پُر از سنگ
بزن باران که گاه ِ لایروبی ست

بزن باران و شادی بخش جان را
بباران شوق و شیرین کن زمان را
به بام ِ غرقه در خون ِ دیارم
بپا کن پرچم ِ رنگین کمان را

بزن باران که بی صبرند یاران
نمان خاموش ، گریان شو ، بباران
بزن باران بشوی آلودگی را
ز دامان ِ بلند ِ روزگاران 

وحشی بافقی


همچو موج‌های تشنه‌خو كه می‌دوند
رو به سوی آفتاب پای در نشيب
در غروب‌های سرخ و خالی و خفه
دل به گرمی نوازش نگاه‌های خسته تو می‌دهم
سر به ساحل تو می‌نهم
ای كرانه عظيم دوست داشتن
ای زمين گرمسير!


#سياوش_كسرايی
پايانِ زندگی: ١٣٧٤/١١/١٩
#خانگی


با آنچه گفته‌اند
با آنچه گفته‌ايم
سامان نيافت ولوله كن شعر رستخيز
بسيار عاشقانه كه بي‌وزن و واژه ماند
بسيار درد نيز.

با آنچه كرده‌اند
با آنچه كرده‌ايم و به هر سوي رانده‌ايم

بسيار كاخ برشده گرديد واژگون
بسيار خانه ماند
بي‌سقف و بي‌ستون.


#سياوش_كسرايي
سفر به عالمِ ديگر: ١٣٧٤/١١/١٩
#ده_شب


Репост из: استقلال
‏تتوی ارسلان یه شعر از محمود درویش شاعر عربه:
«تنسی کانک لم تکن»
- فراموش می‌شوی گوی که هرگز نبوده‌ای.

⭐💙⭐ @Esteghlal


طبق قانونِ بکت یا کافکا، در پس حرکت، یک عدم تحرک وجود دارد: در پس ایستادن، نشستن هست و در پس نشستن، دراز کشیدن که در پس این دراز کشیدن، انسان سرانجام از هم می‌پاشد!

ژیل دلوز / فرانسیس بیکن/منطق حسانیت


کتابی تو
گویاتر از "بوف کور"
و غمگین‌تر از غربتِ "ژان کریستف"
و زیبا‌تر از حقِ "آزادی با مرگ"

سفر کردی از روح گندم
به نان
و بر سفره‌ات
سیر بودن حقیر است

تو آرامشِ صلح
و قانون آزادِ اندیشه
و بیداریِ راستینی

به من گریه را یاد دادی
به من عشق را...


#ایرج_کیانی


مای مستبدساز

ﻣﺎ ﺧﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ‌اﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺑﺰرﮔﺎن ﺧﻮﯾﺶ، از درِ ادب ﺑﺎﺷﯿﻢ، اﮔﺮﭼﻪ ﮔﺮدن‌ﻫﺎی ﻣﺎ زﯾﺮ ﭘﺎی اﻓﺘﺪ. ﺑﺎ اﺳﺘﻮاری ﺧﻮ ﮐﺮده‌اﯾﻢ، ﻣﺎﻧﻨﺪ اﺳﺘﻮاری ﻣﯿﺦ در زﯾﺮ ﭘﺘﮏ آﻫﻨﮕﺮان. ﺑﺎ اﻃﺎﻋﺖ ﺧﻮ ﮐﺮده‌اﯾﻢ، اﮔﺮﭼﻪ ﻣﺎ را ﺑﻪﺳﻮی ﻣﻬﻠﮑﻪ ﺑﺮﻧﺪ. ﺧﻮﮔﺮﻓﺘﻪ‌ایم ﮐﻪ ﮐﻮﭼﮑﯽ را ادب ﺑﺸﻤﺎرﯾﻢ، و ﻓﺮوﺗﻨﯽ را ﻟﻄﻒ و ﭼﺎﭘﻠﻮﺳﯽ را ﻓﺼﺎﺣﺖ و ﻟﮑﻨﺖ زﺑﺎن را سنگینی و ﺗﺮك ﺣﻘﻮق را ﺑﺨﺸﺶ و ﻗﺒﻮل اﻫﺎﻧﺖ را ﺗﻮاﺿﻊ و رﺿﺎ دادن ﺑﻪ ﻇﻠـﻢ را اﻃﺎﻋﺖ و دﻋﻮی اﺳﺘﺤﻘﺎق را ﻏﺮور و ﺟﺴﺘﺠﻮی اﻣﻮر ﻋﺎﻣﻪ را ﻓﻀﻮﻟﯽ و ﻧﮕﺮﯾﺴﺘﻦ ﺑﻪﺳﻮی ﻓﺮدا و ﺗﺄﻣﻞ در ﻋﺎﻓﯿﺖ اﻣﻮر را ﻃﻮل آرزو و اﻣﯿﺪ ﻃﻮﻻﻧﯽ و اﻗﺪام را تهور، ﺣﻤﯿﺖ را ﺣﻤﺎﻗﺖ و ﺟﻮاﻧﻤﺮدی را ﺑﺪﺧﻮﯾﯽ و آزادی ﺳﺨﻦ را ﺑﯽﺣﯿﺎﯾﯽ و آزادﮔﯽ ﻓﮑﺮ را ﮐﻔﺮ و ﺣﺐ وﻃﻦ را دﯾﻮاﻧﮕﯽ اﻧﮕﺎرﯾﻢ.

طبایع‌الاستبداد. کواکبی. ۱۹۰۷.
ترجمه عبدالحسین میرزای قاجار. ص۱۷۶


"...‌ دیوانه‌وار سعی‌ام‌ را می‌کنم‌، عشق‌ می‌ورزم‌ و در عالم‌ ادبیات‌ پرسه می‌زنم‌، کشیک‌ می‌کشم‌ و در این‌ فضا حلقه‌ ازلی‌ زدم‌، به‌ همین‌ دلیل‌ از این لحاظ‌ خوشبختم..."

احمد میرعلایی


چهره در بالش فرو می‌کنی تا نگذاری بادِ گذشته‌ها سیمای خودت را برباید، چرا که نمی‌خواهی این سیما را از دست بدهی. چهره در بالش فرو کرده، همان جا دراز می‌کشی، چشم انتظار آن چه باید پیش آید، چشم انتظار آن چه نمی‌توانی بازش بداری.

کارلوس فوئنتس/آئورا


به‌رغم همه‌ این‌ها، آرام باشید و سرخوش. زندگی همین است و همین‌طور هم باید پذیرفتش: دلیرانه، به‌دور از نومیدی و لبخندزنان.

نامه به سوفی لیبکنشت/رزا لوکزامبورگ


غزل عشق پنهان | فدریکو گارسیا لورکا


کسی عطر ماگنولیای تاریک درونت را درنیافت
کسی بلبل مجروح عشق، میان دندان‌هایت را ندید
هزار اسب ایرانی
در ماه پیشانی‌ات خفته اند
آن‌گاه که من چهار شب
کمرگاه تو را
که دشمن برف است
در آغوش خود داشتم

نگاه تو میان گچ و یاسمین
گلدسته‌ای بی‌رنگ بود
از بذری که در خاک شد

در سینه ام حروف سخت عاجی را برای تو جستجو کردم
همیشه، همیشه، همیشه:
باغ من، جنگ مرگ و زندگی
جسم تو، فنا شدنی
خون تو، در دهان من
دهان تاریک تو، مرگ من.


در این راه‌پله‌های تاریک و متروک
هر پله‌ای پر از یاد است
هر دیواری ، هر اتاقی
هر صندلی‌ای ، هر تختی
آه که چه خاطره‌ها در دل دارند
از آه‌ها و ناله‌های عاشقانه
از قول‌ها و از پیمان‌ها
از یادبودها، از تمناها و از آرزوها
از امیدها ، از امیدها ، از امیدها
این فرسوده راه‌پله‌های خموش
آه از آن خاطره‌ها
آه از آن خاطره‌ها 

یوزف زینکلایر شاعر سوئیس
مترجم : رضا نجفی


در این رویای بُرنده و غریب
زنی ناشناس می بینم
دوستش دارم و دوستم دارد
و در  هر رویا  نه همان زن  است
و نه دیگری با تمام بودنش
که دوستم می دارد و مرا بلد است
موهایش نمی دانم
قهوه ای ، طلایی ، یا به رنگ حناست
و نامش می دانم
که شیرین است و شنیدنی
مثل نام معبودهایی که تبعیدی زندگی اند

نگاهش به تندیس ها می ماند
در صدایش اما که دور است ، سنگین است و آرام
کرنشی است به صداهایی عزیز که خاموشی گرفته اند

از  آن رو که می داند مرا
دل من شفاف و بی لک
تتها با او
آه دیگر دردی نیست

به خاطر او شرجیِ پیشانی پریده رنگم
تنها با او آنگاه که گریان است
رنگ می گیرد باز 

پل ورلن
ترجمه : آسیه حیدری شاهی سرایی


کفش جادو به پایم پوشاندی
و مرا به میان خورشید و ستارگان بردی
و دیگر تمام دنیا مال من بود
آه این کفش ها را از پایم در آور
خورشید و ستاره ها را می خواهم چه کنم ؟
همه ی دنیای من تویی
و جهان با همه ی ستاره ها و خورشیدش
از تو روشنی می گیرد

سارا تیس دیل 
ترجمه : چیستا یثربی


مرنج عزیزم
مرنج
یک مرد تنهایم
من غیراز پرتو عشق
هیچی ندارم
درخت غمگین دنیایم
من غیراز شاخ و برگ
چیزی در بساطم نیست
من آن پرنده ی غریبم
که مدت سالی‌ست
بی‌آشیانه زیسته‌ام
حالا توکه آشیانه‌ام شده ای
دیگر نمی‌خواهم
بی آب و خاک
زندگی کنم

مرنج عزیزم
مرنج
هرچند اغلب زنان این سرزمین
عادت به شکستن قلب دارند
اما تو چنین مباش
هرچه دوست داری بشکن
ولی قلبم را نه 

محمد کردو شاعر کرد 
ترجمه‌ : محمد طرغه


اگر در حال غرق شدن بودی
برای نجات تو می آمدم
در پتویم می پیچیدم ات 
و چای داغی برایت می ریختم

اگر داروغه بودم 
دستگیرت می کردم
و ترا در سلولی به غل و زنجیر می کشیدم

اگر پرنده بودی
صدایت را ضبط می کردم
تا تمام شب به چهچه ی بلند تو گوش کنم

اگر گروهبان بودم 
تو سربازم می شدی
و جوان ، مطمئن ام که 
مشق نظامی را دوست می داشتی

اگر چینی بودی
زبان ها را می آموختم
عودهای زیادی روشن می کردم
لباس های مسخره می پوشیدم

اگر آینه بودی
خانم ها را حمله ور می کردم
ماتیک سرخم را به تو می دادم 
و بینی ات را پودر می زدم

اگر عاشق آتشفشان بودی
گدازه می شدم
بی امان از سرچشمه ی پنهانم سرریز می شدم

اگر همسرم بودی
معشوقه ات می شدم
چرا که کلیسا سخت مخالف طلاق است

جوزف برادسکی
ترجمه : مودب میرعلایی


.
نامت، پرنده ای ست میان دستانم
یخپاره ای بر زبانم.
گشودنِ تندِ لب ها.
نامت، پنج حرف.
گوی آتش.
ناقوسِ نقره در دهانم.


سنگی فتاده ست در دریاچه خاموش

صوتِ نامت.
پِلپ پلِپِ نرمِ نعل اسب هاست در شب
نامت.
نامت بر شقیقه ام
شلیکِ گوشخراشِ تفنگی پُر.
نامت
بوسه ی
-محال-
بر چشمهایم،
سردیِ مژِگانِ بسته.
نامت
بوسه ی برف.
قُلپِ آبی رنگِ آبِ چشمه.
با نام تو، خواب سنگین می شود....

#مارینا_تسوتایوا
(برای الکساندر بلوک )
ترجمه : محمدرضا فرزاد


هرگز هیچ حسرتی در دنیا
این چنین یک جا جمع نمی شود
که در این سه واژه ی کوتاه
" او دوستم ندارد "

سر والتر اسکات
ترجمه : چیستا یثربی


آبی رنگ چشم‌های توست...
و آن زمان که لبخند می‌زنی
زلال ظریف آن، تابش لرزان صبح را
به خاطرم می‌آورد؛
آن هنگام که خورشید به دریا می‌افتد...

آبی رنگ چشم‌های توست...
و آن زمان که گریه می‌کنی
اشک‌های تابان‌ات
هم‌چون جواهراتی زیبا
خودنمایی می‌کنند
وقتی بی‌اختیار می‌خزند
مثل قطرات شبنم به‌روی بنفشه‌ها...

آبی رنگ چشم‌های توست...
و آن زمان که به ‌تماشای‌شان می‌نشینم
افکار، چون پرتوهای نور منعکس می‌شوند
گویی که در ژرفای شب
ستارگان گمشده‌ی آبی می‌درخشند...

شاعر: #گوستاوو_آدولفو_بکر
برگردان: #محمدرضا_فلاح #حسین_نصیری

Показано 20 последних публикаций.

110

подписчиков
Статистика канала