تا یه جایی یکی که بهم ضربه میزد ، حالم ازش بهم میخورد میگفتم نه دیگه بسه نمیخوام کسی بهم ضربه بزنه پس یکم از بقیه دور شدم.
وقتی از بقیه دور شدم فهمیدم یک دوست خوبی پیدا کردم و باهم کم کم آشنا شدیم، گذشت و با یکی دیگه آشنا شدم که فکر میکردم هرچیم بشه کنارم میمونه و دوسم داره ولی اونم بهم ضربه زد؛
برگشتم به دوست قدیمیم نگاه کردم، دیدم اونکه دوستم نیست اون الان خیلی آشناست انگار صد ساله میشناسمش انگار همیشه کنارم بوده و منو درک میکرده.
دیدم اون خود منم !
هرچی به خودم نزدیک تر میشم میفهمم چقدر جهان من جای قشنگیه چقدر اتفاقات قشنگی ممکنه رخ بده و من چقدر میتونم توانمند باشم.
میخوام بگم عاشق خودم شدم.