جواب چالش و ناشناس😍❤️


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


چنل اصلی:
@lovingdraw

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


ساقیا می ده که جز می نشکند پرهیز را
تا زمانی کم کنم این زهد رنگ آمیز را
ملکت آل بنی آدم ندارد قیمتی
خاک ره باید شمردن دولت پرویز را
دین زردشتی و آیین قلندر چند چند
توشه باید ساختن مر راه جان آویز را
هر چه اسبابست آتش در زن و خرم نشین
بدرهٔ ناداشتی به روز رستاخیز را
زاهدان و مصلحان مر نزهت فردوس را
وین گروه لاابالی جان عشق‌انگیز را
ساقیا زنجیر مشکین را ز مه بردار زود
بر رخ زردم نه آن یاقوت شکر ریز را
@Gunesgns


دوش یارم به بر خویش مرا بار نداد
قوت جانم زد و یاقوت شکر بار نداد
آن درختی که همه عمر بکشتم به امید
دوش در فرقت او خشک شد و بار نداد
شب تاریک چو من حلقه زدم بر در او
بار چون داد دل او که مرا بار نداد
این چنین کار از آن یار مرا آمد پیش
کم ز یک ماه دل و چشم مرا کار نداد
شربتی ساخته بود از شکر و آب حیات
نه نکو کرد که یک قطره به بیمار نداد
هر که او دل به غم یار دهد خسته شود
رسته آنست که او دل به غم یار نداد
@aban_world


گفتی که نخواهیم ترا گر بت چینی
ظنم نه چنان بود که با ما تو چنینی
بر آتش تیزم بنشانی بنشینم
بر دیدهٔ خویشت بنشانم ننشینی
ای بس که بجویی تو مرا باز نیابی
ای بس که بپویی و مرا باز نبینی
با من به زبانی و به دل باد گرانی
هم دوست‌تر از من نبود هر که گزینی
من بر سر صلحم تو چرا جنگ گزینی
من بر سر مهرم تو چرا بر سر کینی
گویی دگری گیر مها شرط نباشد
تو یار نخستین من و باز پسینی

@kimiaa_bi


ای یار سر مهر و مراعات تو دارم
ای دولت دل خدمت و طاعات تو دارم
طاعات و مراعات ترا فرض شناسم
جان و دل و دین وقف مراعات تو دارم
حاجات تو گر هست به جان و دل و دینم
جان و دل و دین از پی حاجات تو دارم
یک بار مناجات تو در وصل شنیدم
بار دگر امید مناجات تو دارم
هر چند به بد قصد کنی جان و سر تو
گر هیچ به بد قصد مکافات تو دارم
گر صومعهٔ خویش خرابات کنی تو
من روی همه سوی خرابات تو دارم
ششدر کن و شهمات ببر جان و دل من
کاین هر دو بر ششدر و شهمات تو دارم
@IFARAzer


گر تو پنداری که جز تو غمگسارم نیست هست
ور چنان دانی که جز تو خواستگارم نیست هست
یا بجز عشق تو از تو یادگارم هست نیست
یا قدم در عشق تو سخت استوارم نیست هست
یا بجز بیدادی تو کارزارم هست نیست
یا به بیداد تو با تو کارزارم نیست هست
یا سپید و روشن از تو کار و بارم هست نیست
یا سیاه و تیره بی تو روزگارم نیست هست
یا بر امید وصالت شب قرارم هست نیست
یا در اندوه فراقت دل فگارم نیست هست
یا فراقت را بجز ناله شعارم هست نیست
یا وصالت را شب و روز انتظارم نیست هست
گر دگر همچون سنایی صید زارم هست نیست
یا اگر شیریست او آنگه شکارم نیست هست
@Khatereh127


ساقیا می ده که جز می نشکند پرهیز را
تا زمانی کم کنم این زهد رنگ آمیز را
ملکت آل بنی آدم ندارد قیمتی
خاک ره باید شمردن دولت پرویز را
دین زردشتی و آیین قلندر چند چند
توشه باید ساختن مر راه جان آویز را
هر چه اسبابست آتش در زن و خرم نشین
بدرهٔ ناداشتی به روز رستاخیز را
زاهدان و مصلحان مر نزهت فردوس را
وین گروه لاابالی جان عشق‌انگیز را
ساقیا زنجیر مشکین را ز مه بردار زود
بر رخ زردم نه آن یاقوت شکر ریز را
@petals84


ای هوایی یار یک ره تو هوای یار زن
آتشی بفروز و اندر خرمن اغیار زن
طبل از هستی خویش اندر جهان تاکی زنی
بر در هستی یکی از نیستی مسمار زن
با می تلخ مغانه دامن افلاس گیر
آز را بر روی آن قرای دعوی‌دار زن
زاهدان ار تکیه بر زهد و صیام خود کنند
تو چو مردان تکیه بر خمر و در خمار زن
دور شو از صحبت خود بر در صورت پرست
بوسه بر خاک کف پای ز خود بیزار زن
چون خوری می با حریف محرم پر درد خور
چون زنی کم با ندیم زیرک هشیار زن
گر برون هفت چرخ و چار طبع‌ست این سخن
بارگاهش هم برون از هفت و هشت و چار زن
تا تو اندر بند طبع و دهر و چرخ و کوکبی
کی بود جایز که گویی دم قلندوار زن
قیل و قال و دانش و تیمار پندار رهند
خاک بر چشم همه تیمارهٔ پندار زن
@haricamese


بس که من دل را به دام عشق خوبان بسته‌ام
وز نشاط عشق خوبان توبه‌ها بشکسته‌ام
خسته او را که او از غمزه تیر انداخته‌ست
من دل و جان را به تیر غمزهٔ او خسته‌ام
هر کجا شوریده‌ای را دیده‌ام چون خویشتن
دوستی را دامن اندر دامن او بسته‌ام
دوستانم بر سر کارند در بازار عشق
من چو معزولان چرا در گوشه‌ای بنشسته‌ام
چون به ظاهر بنگری در کار من گویی مگر
با سلامت هم نشینم وز ملامت رسته‌ام
این سلامت را که من دارم ملامت در قفاست
تا نه پنداری که از دام ملامت جسته‌ام
تو بدان منگر که من عقد نشاط خویش را
از جفای دوستان از دیدگان بگسسته‌ام
باش تا بر گردن ایام بندد بخت من
عقدهای نو که از در سخن پیوسته‌ام
@Mars_21_Madness


الا ای ساقی دلبر مدار از می تهی دستم
که من دل را دگرباره به دام عشق بربستم
مرا فصل بهار نو به روی آورد کار نو
دلم بربود یار نو بشد کار من از دستم
اگر چه دل به نادانی به او دادم به آسانی
ندارم ز آن پشیمانی که با او مهر پیوستم
چو روی خوب او دیدم ز خوبان مهر ببریدم
ز جورش پرده بدریدم ز عشقش توبه بشکستم
چو باری زین هوس دوری چو من دانم نه رنجوری
به من ده بادهٔ سوری مگر یک ره کنی مستم
کنون از باده پیمودن نخواهم یک دم آسودن
که نتوان جز چنین بودن درین سودا که من هستم
@the_sillage


دوست چنان باید کان منست
عشق نهانی چه نهان منست
عاشق و معشوق چو ما در جهان
نیست دگر آنچه گمان منست
جان جهان خواند مرا آن صنم
تا بزیم جان جهان منست
کیست درین عالم کو را دگر
یار وفادار چنان منست
حال ببین پیش بپرس از همه
تا تو نگویی به زبان منست
دوش مرا گفت که آن توام
آن منست ار چه نه آن منست
@qarqatash


ای به راه عشق خوبان گام بر میخواره زن

نور معنی را ز دعوی در میان زنار زن

بر سر کوی خرابات از تن معشوق هست

صدهزاران بوسه بر خاک در خمار زن

قیل و قال لایجوز از کوی دل بیرون گذار

بر در همت ز هستی پس قوی مسمار زن

تا تویی با تو نیایی خویشتن رنجه مدار

بر در نادیده معنی خیمهٔ اسرار زن

نوش شهد از پیش آن در زهر قاتل بار کن

طمع از روی حقیقت پیش زهر مار زن

چون به نامحرم رسی بدروز و کافر رنگ باش

بر طراز رنگ ظاهر نام را طرار زن
@exmooonchild


جانا اگر چه یار دگر می‌کنی مکن

اسباب عشق زیر و زبر می‌کنی مکن

گویی دگر کنم مگرم کار به شود

حقا که کار خویش بتر می‌کنی مکن

منمای روی خویش بهر ناسزا از آنک

خود را بگرد شهر سمر می‌کنی مکن

بر گل ز مشک ناب رقم می‌کشی مکش

هر مشک را نقاب قمر می‌کنی مکن

ای سیمتن ز عشق لب چون عقیق خود

رخسارهٔ مرا تو چو زر می‌کنی مکن
@delibal40
 


برخی رویتان من ای رویتان چو ماهی

وی جان بیدلان را در زلفتان پناهی

با رویتان تنی را باطل نگشت حقی

با زلفتان دلی را مشکل نماند راهی

جز رویتان که سازد جانهای عاشقان را

از ما سجده‌گاهی وز مشک تکیه‌گاهی

جز زلفتان که دارد چون شهد و شمع محفل

از نیش جنگجویی وز نوش عذرخواهی

نگذاشت زلف و رختان اندر مصاف و مجلس

در هیچ پای نعلی در هیچ سر کلاهی

با حد و خد هر یک خورشید کم ز ظلی

با قد و قدر هر یک طوبا کم از گیاهی

از لعل درفشانتان یک خنده و سپهری

ور جزع جانستانتان یک ناوک و سپاهی

چون لعلتان بخندد هر عیسیی و چرخی

چون جزعتان بجنبد هر یوسفی و چاهی

از دام دل شکرتان هر دانه‌ای و شهری

ا زجام جان ستانتان هر قطره‌ای و شاهی

با جام باده هر یک در بزمگه سروشی

با دست و تیغ هر یک در رزمگه سپاهی

جز رویتان که دیدست از روی رنگ رویی

جز چشمتان که دیدست از چشم نور گاهی

زینان سیاه گرتر نشنیده‌ام سپیدی

زینها سپیدگرتر کم دیده‌ام سیاهی

گر چنبر فلکرا ماهیست مر شما را

صد چنبرست هر سو هر چنبری و ماهی

تا باده ده شمایید اندر میان مجلس

از باده توبه کردن نبود مگر گناهی

از روی بی‌نیازی بیجاده که رباید

ورنه چه خیزد آخر بیجاده را ز کاهی

از تیزی سنانتان هر ساعت از سنایی

آهی همی برآید جانی میان آهی


'https://t.me/lovingdraw/2366?comment=425' rel='nofollow'>واسه شما♡


دان و آگه باش اگر شرطی نباشد با منت

بامدادان پگه دست منست و دامنت

چند ازین شوخی قرارم ده زمانی بر زمین

نه همین آب و زمین بخشید باید با منت

سوزنی گشتم به باریکی به خیاطی فرست

تا همی دوزد گریبان و زه پیراهنت

آتش هجرت به خرمنگاه صبرم باز خورد

گفت از تو بر نگردم تا نسوزم خرمنت

گر نگیری دستم ای جان جهان در عشق خویش

پیشت افتم باژگونه خون من در گردنت


'https://t.me/lovingdraw/2366?comment=424' rel='nofollow'>واسه شما♡


چند رنجانی نگارا این دل مشتاق را

یا سلامت خود مسلم نیست مر عشاق را

هر کرا با عشق خوبان اتفاق آمد پدید

مشتری گردد همیشه محنت مخراق را

زآنکه چون سلطان عشق اندر دل ماوا گرفت

محو گرداند ز مردم عادت و اخلاق را

هر که بی اوصاف شد از عشق آن بت برخورد

کان صنم طاقست اندر حسن و خواهد طاق را

ذره‌ای از حسن او در مصر اگر پیدا شدی

دل ربودی یوسف یعقوب بن اسحاق را

گر سر مژگان زند بر هم به عمدا آن نگار

پیکران بی جان کند مر دیلم و قفچاق را

هر که روی او بدید از جان و دل درویش شد

زر سگالی کس ندید آن شهرهٔ آفاق را


'https://t.me/lovingdraw/2366?comment=423' rel='nofollow'>واسه شما♡


نه سیم نه دل نه یار داریم

پس ما به جهان چه کار داریم

غفلت‌زدگان پر غروریم

خجلت‌زدگان روزگاریم

ای دل تو ز سیم و زر چگویی

ما جمله ز بهر یار داریم

از دست بداده دستهٔ گل

در پای هزار خار داریم

هل تا نفسی به هم برآریم

چون عمر عزیز خوار داریم

اندر بنه صد شتر بدیدیم

اکنون غم یک مهار داریم

'https://t.me/lovingdraw/2366?comment=421' rel='nofollow'>واسه شما♡


فریاد از آن دو چشمک جادوی دلفریب

فریاد از آن دو کافر غازی با نهیب

این همبر دو ترکش دلگیر جان ستان

وان پیش دو شمامهٔ کافور یا دو سیب

بردوش غایه کش او زهره می‌رود

چون کیقباد و قیصر پانصدش در رکیب

یوسف نبود هرگز چون او به نیکویی

چون سامری هزارش چاکر گه فریب

آسیب عاشقی و غم عشق و گمرهی

تا روی او بدید پس آن طرفه‌ها و زیب

غمخانه برگزید و ره عشق و گمرهی

هر روز می برآرد نوعی دگر ز جیب

بسترد و گفت چون که سنایی همه ز جهل

بنبشت در هوای غم عشق صد کتیب

خانوم کوچولو♡


نرگسین چشما به گرد نرگس تو تیر چیست

وان سیاهی اندرو پیوسته همچون قیر چیست

گر سیاهی نیست اندر نرگس تو گرد او

آن سیه مژگان زهرآلود همچون تیر چیست

گر شراب و شیر خواهی ریخته بر ارغوان

پنجه‌های دست رنگین پر شراب و شیر چیست

گر مثال دست شاه زنگ دارد زلف تو

پس دو دست شاه زنگی بسته در زنجیر چیست

آیتی بنبشته‌ای گرد لب یاقوت رنگ

اندر آن آیت بگو تا معنی و تفسیر چیست

دل ترا دادم توکل بر خدای دادگر

روی کردم سوی تو تا بر سرم تقدیر چیست

مر مر اگر کشته خواهی پس بکش یکبارگی

من کیم در کشتن من این همه تدبیر چیست

مر مرا چون زیر کردی در فراق روی خویش

وانگهی گویی خروش و نالهٔ چون زیر چیست

ای سنایی در فراقش صابری را پیشه گیر

جز صبوری کردن اندر عاشقی تدبیر چیست
@hayamaan


احسنت و زه ای نگار زیبا

آراسته آمدی بر ما

امروز به جای تو کسم نیست

کز تو به خودم نماند پروا

بگشای کمر پیاله بستان

آراسته کن تو مجلس ما

تا کی کمر و کلاه و موزه

تا کی سفر و نشاط صحرا

امروز زمانه خوش گذاریم

بدرود کنیم دی و فردا

من طاقت هجر تو ندارم

با تو چکنم به جز مدارا
@ERRORstorm


نگویی تا به گلبن بر چه غلغل دارد آن قمری

که چندان لحن می‌سازد همی نالد ز کم صبری

به لحن اندر همی گوید که سبحانا نگارنده

که بنگارد چنان رویی بدان خوبی و خوش چهری

مسیحادم و موسی کف سلیمان طبع و یوسف رخ

محمد دین و آدم رای و خو کرده به بی‌مهری

به روز آرایش مکتب شبانگه زینت ملعب

ضیاء روز و شمع شب شکر لب بر کسان خمری

اگر آتش پرستی را ز عشق او بترساند

ز بیم آتش عشقش شود بیزار از گبری

@heb_bemola

Показано 20 последних публикаций.

8

подписчиков
Статистика канала