Rites


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


«ملاقاتِ باکلمه مناسک خاصی دارد»
نوشته‌ها، نوشته‌ها و نوشته‌ها
از اشتقاقات بی‌نهایتِ @nowinthefade
و من: @inthefadeunknown_bot
______________________________________

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций




خطاب به پروانه‌ها

شعر و صدای رضا براهنی
موسیقیِ فرناز مدرسی فر


{ Rites }


بدون عنوان، از مجموعه‌ی ماسک‌ها
© محمد حسین ماهر




4006713972210.pdf
868.6Кб
نقد و تحلیل پیوند شگرد و درون مایه در مجموعه داستان تمام زمستان مرا گرم کن
تیمور مالمیر ،فاطمه سلطانشاهی

منبع: ادب فارسی، سال ۸، شماره ۲، پاییز و زمستان ۱۳۹۷، شماره پیاپی ۲۲


{ Rites }


صبح فکر کردم اینجا که پیاده شده‌ام کجاست. یک ساعت قبل فقط صدای موج های دریا می آمد و تا نزدیک می شد مو بر می داشت و م‌یشکست و می‌خوابید و نمکي و خیس بود دستهام. پاهایم سنگین شده بود. چه قدر این لحظه میشد کش بیاید تا یک لحظه طولانی.

تمام زمستان مرا گرم کن
_ عل
ی خدایی


مادام گفت: «چرا. نینا میخواست که ميلا باشد، تمام راه می خواست که باشد. حتا آب داغ کرد. با فرچه صورت میلا را کف صابونی کرد. ریشش را تراشید. آینه را جلو صورت میلا گرفت و گفت: "ببین؛ حالت بهتر شده." ادوکلن به صورت ميلا زد. اما صورت میلا داغ بود. صورتش را به پنجره یخ زده می چسباند. گرمای صورت، یخهای آن طرف را آب میکرد. آب میشد. صدای صندلی میلا بود. دست های میلا بود که مچ های دست نینا را رها کرد: "با من می آیی دشت مغان؟" كاش نگفته بود که با او می‌آید.

تمام زمستان مرا گرم کن
_ عل
ی خدایی


(اسپویلر)
میلا روی تخت خوابیده بود. از کنار در گفت: "میلا، من آمدم". از پرستار حالش را پرسید. منتظر جواب نشد. به طرف میلا رفت. میلا نینا را که دید، ملافه را روی سرش کشید. نینا ملافه را کنار زد و گفت: "میلا، منم، نینا؛ شکلات عيد آوردم." و بعد پیشانی اش را بوسید." ریشت را هم که تراشیده ای." داغ بود. میلا گفت: " سردمه." نینا گفت: "همه جا سرده. و خندید. میلا گفت: "آب می خوام. توی حلقم بریز؛ قطره قطره. دارم آتش میگیرم." نینا آب خواست و با قاشق آرام آرام آب در دهان میلا ريخت.
میلا دست نینا را گرفت. گرم بود. چشمهایش را بست. پرستار آمد. نینا گفت: "دستم را گرفت و چشم هایش را بست." پرستار به نینا گفت که بیرون باشد. دور تخت میلا پاراوان کشید. وقتی که پرستار از اتاق بیرون آمد، انگشتر مبلا را به نینا داد. گفت: "مال شماست. خیلی راحت و بی‌سروصدا تمام کرد." نینا به اتاق و پاراوان سفید نگاه کرد و گفت: "ماهی شکلاتی اش را نخورد." خواست گریه کند. پرستار گفت:" این جا نه. مریض های دیگر را ناراحت نکنید؛ و همین طور خودتان را میدانستید که می میرد." از بیمارستان برون رفت و به کافه و به اتاقش رفت. چشمانش را بست و روی تخت افتاد.

تمام زمستان مرا گرم کن
_ علی خدایی


نینا صندوق را باز کرد. دیوارکوب ها را بیرون آورد. گفت: "قفسه هم نداریم که لیوان و بشقاب ها را، جعبه سوزن و نخم را بگذارم. در صندوق را بست. نشست روی صندوق و به میلا گفت که کاش اینجا نمی آمدیم و های های گریه کرد. میلا گفت: دست کم دیوارکوب ها را بكوب." به طرف نینا رفت. موهایش را نوازش کرد. دیوارکوب ها را از نبنا گرفت و روی زمین پهن کرد. دو تایی روی دیوارکوب ها خوابیدند و همدیگر را بغل کردند.

تمام زمستان مرا گرم کن
_ عل
ی خدایی


اتاقی گرفت که رو به خیابان بود، با یک مهتابی کوچک. توی مهتابی صندلی راحتی بود. نشست. خواست به خانه زنگ بزند. زود بود. خواست به شهلا زنگ بزند. زود بود. بلند شد به اتاق رفت. کیف سفری را باز کرد. خواست پیراهن ها را آویزان کند. حوصله نکرد. خواست به شهلا فکر کند...

تمام زمستان مرا گرم کن
_ عل
ی خدایی


نوشتارش خیلی زیباست.


توی رختخواب می خوابانمش. در آشپزخانه سه سوسک مرده دیگر پیدا می کنم. بطری آب را می آورم. می آیم روبه روی تلویزیون کنار بزرگتر. مرجان زنگ می زند و با بزرگتر صحبت می کند.
- آره، می خورم. همین حالا. بابا هم. فسقلی خوابیده. مشقهام را | می نویسم. بابا میگه ناهار میخوری یا نه؟ نه، کاری نداره. زود بیا.
دوباره صدای تلفن می آید. بزرگتر می گوید: «عمو با تو کار داره.» بلند می شوم.
- تو غذات را بخور. خوبم. عصر وقت می گیرم. اولین نوبت. زود بیایید. حالش خیلی بده شده؟

تمام زمستان مرا گرم کن
_ عل
ی خدایی


دوستم می گوید که یکی از این مریض ها حوصله اش سر رفته بود از این که هفته ای دو بار بیاد این جا چند ساعت بخوابه. از زردی صورتش بیزار شده بود، خودش حالا میگفت از این که بعضی وقت ها بر می داده. یک روز بعد از ظهر، بعد از دیالیز شدن فرار میکند. بچه سیزده، چهارده ساله می رود. یک روز، دو روز، خلاصه همه دنبالش می گردند تا این که سر یکی از این کوه های اطراف پیدایش می کنند. آن هم چند دانشجو که برای کوهنوردی رفته بودند. وقتی آوردندش پایین، داشت می مرد. گفتند آن بالا چه کار می کردی؟ گفت آمده بودم بمیرم.

تمام زمستان مرا گرم کن
_ عل
ی خدایی


چرا تو جلوه ساز این بهار من نمیشوی
چه بوده آن گناه من که یار من نمیشوی

بهار من گذشته شاید

شکوفه ی جمال تو ، شکفته در خیال من
چرا نمی کنی نظر ، به زردی جمال من

بهار من گذشته شاید

تو را چه حاجت ، نشانه من
تویی که پا نمی نهی به خانه من
چه بهتر آن که نشنوی ترانه من

نه قاصدی که از من آرد ، گهی به سوی تو سلامی
نه رهگذاری از تو آرد ، گهی برای من پیامی

بهار من گذشته شاید

غمت چو کوهی به شانه ی من
ولی تو بی غم از غم شبانه ی من
چو نشنوی فغان عاشقانه ی من

خدا تو را از من نگیرد ، ندیدم از تو گر چه خیری
به یاد عمر رفته گریم ، کنون که شمع بزم غیری

بهار من گذشته شاید










20120426150507-5209-752.pdf
228.0Кб
داستانی، حاصلش دردی (مروری بر آثار تقی مدرسی)
• حسن عابدینی

منبع: کلک فروردین تا تیر 1374 شماره 61 تا
64

{ Rites }


20160618142909-10060-46.pdf
326.3Кб
بازخوانش بینامتنی رمان اسطوره ای یکلیا و تنهایی او نوشتة تقی مدرسی
• سید علی قاسم زاده، الهه جعفری هرفته

منبع: پژوهش های ادبی سال دهم بهار 1392 شماره 39

{ Rites }

Показано 20 последних публикаций.

15

подписчиков
Статистика канала