شاعر : #منصور بنی مجیدی
#عقربهایِ اقتضا
منبع:
http://www.moraffah.com/tag/%D9%85%D9%86%D8%B5%D9%88%D8%B1-%D8%A8%D9%86%DB%8C-%D9%85%D8%AC%DB%8C%D8%AF%DB%8C از برای ترمیم خواب و خیال/ خاموشی گزیده است
تا مگر لَک و پیسِ گذشته را، چاره کند
عقربهایِ اقتضا، عقربههای ساعت را نیش میزنند
و ساعتها از سر و سامان میافتند...
- وقتی بزغاله شدیم میرویم جِزغاله هم بشویم!
مار و ماهی نسبتِ دوری با هم دارند
و خارِش آینه، مدام جیوه میریزد
این زمزمههای نابهنگام، پارکهایِ تَراخم گرفتهاند
که با اشیایِ ناپاک، سَر و سرّی دارند
- آهای بچّهی بند ناف نابریده!
این جهان جایگاه تو نیست
چشم سفیدی از بیخ گیاهت پیداست
لابد خر زهرههای خرسنگها را پاک میکنی!
- بیا این شاخ و این قوچ وحشی
خورشید را آنطور که میخواهی سوراخ کن!
ببینم با رنگ کردن ما، تاوان چه میدهی!؟
گاهی بیدرنگ کلک میزنی
و با شعرِ دَم کرده وسطِ خواب گندم، آب میروی
وای از دست این سالها و ماههایِ سرعیاَت
بدان که هیچ کلاغی اینجا با سَرِ سالم به سَرِ قصه نمیرسد!
و از شدّتِ سرما، لباس زیر چمن کرت به کرت ترک خورده
و از دهلیز چپ و راست ما، خونابه جاریست
امّا، پایِ شکستهی آهو عیب نیست