گونه هایم را نسیم شبانگاهی نوازش می کند، بسان مهر مادرانه
عرق سردی در پیشانی ام
پرواز خفاش ها در آسمان شب
و صدای جیرجیرک ها
نور ماه مرز ما و دشمن را برجسته کرده است
می اندیشم که معشوقه ام اکنون باید از پنجره کوچک اتاقش به ستاره ها خیره شده باشد و ستاره ها با چشمکی نامنظم، دلتنگی او را دو چندان می کنند
در آخرین نامه ای که از او دریافت کردم، او مرا مردی شجاع و ستاره ای پر نور در آسمان غیرت و مردانگی خطاب کرده است
حال شاید او به پر نور ترین ستاره آسمان نگریسته و صورت مرا در آن ستاره لمس می کند...
دلتنگی، فضای برجک را برایم تنگ و تنگ تر می کند
میخواهم پروازی به آسمان داشته باشم...
میخواهم پر نور ترین ستاره آسمان را ببوسم...
اما ستاره پر نور، امشب در آسمان دشمن ایستاده است...به گمانم روی برجک دشمن هم باید سربازی باشد که غرق در خیالات معشوقه اش نگهبانی می دهد
زیر لب زمزمه می کنم و پیامی به پروردگار عشق می فرستم
بار پروردگارا
صلح را پایدار کن
برای من مرگ با گلوله های دشمن آوای خوشی ست اما
گلوله ای که مرا خواهد کشت قلب معشوقه ام را می میراند
کمر پدرم را خم می کند
و چشمان مادرم را کم سو
پروردگارا صلح را پایدار کن...
#حسین_نامجو
@MantegheAsheghi💫