#🍁آواز_قو🍁
#پارت_صد و نه
🍂🍂🍂🍂🍂
تک خنده ای کرد.
_میگم آشناس...نگو خونه ی شماست!!!
اخمی کردم و حرصی گفتم:
_یزدان اذیت نکن...چرا اومدی اینجا؟!
لبخندش محو شد و معنا دار نگام کرد:
_دوست داشتی کجا برم؟!
از حالت نگاهش داغ شدم...مثل خودش تو چشماش زل زدم و گفتم:
_فکر کردم داریم میریم خونت؟!
نگاهش برقی زد و به لبهام سر خورد.
_هنوزم دیر نشده!!
دلممیخواست کارشو تلافی کنم...برای همین علی رغم میلم گفتم:
_دیگه دیره...توام خسته ای.
فهمید که دارم کارش رو تلافی میکنم برای همین بی حرف بهم خیره شده بود و گوشه ی لبش کش اومده بود.
نفس عمیقی کشیدم و تو یک لحظه به طرفش خم شدم و به نرم ترین حالت لبهاش رو بوسیدم.
طوری که خودمم داشتم خودمو فحش میدادم که چرا مخالفت کرده بودم.
لبهام رو که ازش جدا کردم تو همون فاصله ی کم با چشمای خمارم بهش خیره شدم.
اونم مثل من بود...پر از خواستن...
تو همون فاصله به آرومی گفتم:
_شب بخیر...
پوزخندی زد و گفت:
_داری شوخی میکنی؟!!
جوری که انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده گفتم:
_نه عزیزم...خودت منو آوردی خونه.
در ماشین رو باز کردم و خواستم بیام پایین که گفت:
_یکی طلبت!!
خندیدم و از ماشین پیاده شدم.
تا وارد خونه شدم صدای جیغ لاستیکاش رو شنیدم که از اونجا دور میشد.
نفسم رو پر صدا بیرون دادم...هنوز ضربان قلبم بالا بود...
لعنت بهت سوین...
🍂🍂🍂🍂🍂
@mf_hessa99
#پارت_صد و نه
🍂🍂🍂🍂🍂
تک خنده ای کرد.
_میگم آشناس...نگو خونه ی شماست!!!
اخمی کردم و حرصی گفتم:
_یزدان اذیت نکن...چرا اومدی اینجا؟!
لبخندش محو شد و معنا دار نگام کرد:
_دوست داشتی کجا برم؟!
از حالت نگاهش داغ شدم...مثل خودش تو چشماش زل زدم و گفتم:
_فکر کردم داریم میریم خونت؟!
نگاهش برقی زد و به لبهام سر خورد.
_هنوزم دیر نشده!!
دلممیخواست کارشو تلافی کنم...برای همین علی رغم میلم گفتم:
_دیگه دیره...توام خسته ای.
فهمید که دارم کارش رو تلافی میکنم برای همین بی حرف بهم خیره شده بود و گوشه ی لبش کش اومده بود.
نفس عمیقی کشیدم و تو یک لحظه به طرفش خم شدم و به نرم ترین حالت لبهاش رو بوسیدم.
طوری که خودمم داشتم خودمو فحش میدادم که چرا مخالفت کرده بودم.
لبهام رو که ازش جدا کردم تو همون فاصله ی کم با چشمای خمارم بهش خیره شدم.
اونم مثل من بود...پر از خواستن...
تو همون فاصله به آرومی گفتم:
_شب بخیر...
پوزخندی زد و گفت:
_داری شوخی میکنی؟!!
جوری که انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده گفتم:
_نه عزیزم...خودت منو آوردی خونه.
در ماشین رو باز کردم و خواستم بیام پایین که گفت:
_یکی طلبت!!
خندیدم و از ماشین پیاده شدم.
تا وارد خونه شدم صدای جیغ لاستیکاش رو شنیدم که از اونجا دور میشد.
نفسم رو پر صدا بیرون دادم...هنوز ضربان قلبم بالا بود...
لعنت بهت سوین...
🍂🍂🍂🍂🍂
@mf_hessa99