محمد احمدی فیض آبادی


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


??
محمد احمدی
?نوعی ایده پرداز
فعال فرهنگی و اجتماعی
طراح استراتژیک در حوزه نوجوانان و جوانان
این کانال صرفا برای نشر یادداشت ها میباشد
سپاس از همراهیتان
@mohammad_ahmadi_1

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


#صحبت_کاغذی
من و امید


🔻در شرایط فعلی اقتصاد کشورمان متاسفانه برخی از نمایندگان مجلس و دیگر مسئولین حوزه های اجرایی کشور حکایتشان شده است :
نمایندگان پیگیر،با سس بی خیالی همراه با سالاد بی فکری !

انگار نه انگار مردم با یک شرایطی سخت و فراتر از طیف های رنگی مشغول زندگی و تامین امرار معاش هستند


🔸این ها را برایتان عرض کردم به این خاطر که مدتی پیش اتفاقی در جلسه ای در حضور چند چند تن از مسئولین بودم اما حواس بنده در جلسه نبود بلکه دقت در نوع بیان حضار بود و تنها برداشتم از شخصیت این بزرگواران! انسان هایی بود که قبل از رسیدن به این منصب در مقابل مردم #تظاهر میکردندو اکنون که به مقطعی رسیده اند همانند انسان های #متقلب عمل میکنند.

همیشه بعد از پایان این نوع جلسات زمزمه لبم این است که امیدوارم در انتخابات سال آینده مجلس و دیگر انتخابات، شاهد جَوِّ شایسته سالاری در آراء مردم نسبت به انتخاب خدمتگزاران حقیقی ملت باشیم!

🔻معتقدم در شرایط بحرانی باید حقوق اکثر مسئولان و نمایندگان قطع بشود تا آنموقع به جنگ و حل مشکلات بروند،
باید گرسنگی را همانند یک درد استخوانی در وجودشان احساس کنند.

🔸تا به امروز که برخی از این عزیزان با شکمی سیر قصد خدمت کردن به ملت و کشور را داشته اند ، نتایج آن به وضوح مشخص است
حال باید این سوال را از آنان پرسید که وقتی گرسنه هستند میتوانند به یک انسان گرسنه کمک کنند یا وقتی سیر هستند ؟

1397/11/06
m.a


💠 عزیزان دلم مدتهاست سوالِ این نظر سنجی را از هر کسی می پرسم، همان جواب همیشگی را می دهد؛ اکثرا میگویند وقتی سیر هستیم.

علتش را که جویا می شوم ؟🤔
میگویند: وقتی سیر بشویم دیگر نیازی نداریم پس میتوانیم کمک کنیم!

❔به راستی چگونه وقتی درد دیگران را تجربه نکرده ایم بتوانیم کمکشان کنیم هر چند اگر نیاز برطرف شود!
وقتی سیر باشیم و فردی گرسنه باشد بزرگترین لطف از نظر ما، بر طرف کردن گرسنگی فعلی او می تواند باشد اما وقتی خودمان نیز گرسنه هستیم و فردی گرسنه است آنموقع به فکر ریشه آن هستیم...

اگر باورتان نمی شود، نگاهی به جامعه بیندازید و ببینید چقدر شکم سیر ها توانسته اند گره از گرسنه ها باز کنند ⁉️

👈تا زمانی که اول به فکرِخودمان باشیم و بعد به فکرِ دیگران هیچ عدالت حقیقی در پیش رو نخواهیم داشت.
m.a


شما وقتی گرسنه هستید می توانید به یک انسان گرسنه کمک کنید یا وقتی سیر هستید ؟ لطفا شما هم پاسخ دهید. نظرات نشان داده نمی شود m.a
anonymous poll

وقتی سیر هستم. – 21
👍👍👍👍👍👍👍 57%

وقتی گرسنه هستم. – 16
👍👍👍👍👍 43%

👥 37 people voted so far.


وَ كان مِن دعائِه عليه (Recovered).pdf
148.5Кб
یکی از دعا هایی که از نوجوانی ام همیشه در شبهای تنهایی و سحرگاهی ام با خود زمزمه میکنم این دعای معنا دار و زیبا است، بند بند این دعا همیشه برایم پر از حقیقت و #خودشناسی است. بر خود لازم دانستم به شما عزیزان هم این دعا را اگر یادتان رفته است بیش از یکبار آن را بخوانید خواندن دوباره اش را با درک معنی و مفهوم آن یادآوری کنم.
پ. ن: خواندن این دعا شرط زمان و مکان ندارد.
#قطب_نمای_حقیقت


سلام و عرض ادب خدمت همراهان همیشگی؛
امیدوارم حالتون خوب باشه...🌹🌿


با توجه به درخواست تعدادی از دوستان بزرگوار در خصوص عدم فعالیت بنده حقیر در اینستاگرام و خصوصی بودن کانال تلگرامی بنده ، که موجب ناراحتی این عزیزان شده بود.

از این پس جهت عضویت، به عزیزانی که منت بر من نهادند و با عشق و دغدغه خواهان ارتقای سطح علمی و فرهنگی می باشند، اعلام می گردد این کانال به حالت عمومی درامده تا از نظرات،انتقادات و پیشنهادات همه دوستان و همراهان بزرگوار بهره مند گردم.

ارادتمند شما
محمد احمدی


🌗


🗝مدتی پیش در ایستگاه محله به انتظار اتوبوس نشسته بودم و داشتم به سوالی که این روز ها در ذهن همه مانند شهابی سریع می آید و می رود فکر میکردم :

به راستی منشا مشکلات فعلی که در کشور ما به وجود آمده است از کجاست ؟

بعد از چندین دقیقه هنوز در این فکر بودم که ناگهان متوجه شدم اتوبوس رسیده است.

اما همان موقع ناگهان همه صحنه های تند و روزمره در جلوی چشمانم برای چند لحظه آهسته شد، لحظه سوار شدن افراد به اتوبوس ، من در چهره شان چیزی را از عمق وجود می فهمیدم و آن چیز ساده این بود ،


زمانی که #مردم میخواستند سوار اتوبوس بشوند به #امید اینکه به #مقصد برسند سوار نمی شدند بلکه به امید #صندلی_های_خالی سوار می شدند.

نمی دانم چرا بعد از آن صحنه احساس میکردم دیگر سوالی برایم باقی نمانده است ❗️
m.a


♦️من میتوانم همانند دیگران باشم، اما هیچ کس نمی تواند مانند من باشد.
این نظریه ای است است که بار ها به نوجوانان و جوانان هم سن و سال خود گفته ام
اما آنها می خواهند بدانند چرا ؟
چرا ؟!
🔹فی الواقع متوجه شده ام حقیقت این است تا زمانی که شبیه به هیچ کس نباشم
بدون شک، آنموقع همه می توانند همانند من بشوند.
سعی کنیم در زندگیمان بیشتر از هر کس ، بهترین نسخه از خودمان باشیم ،
خودی واقعی که مدت هاست به دنبال یافتنش پشت چهره دیگران هستیم اما نمی دانیم خود ما خودمان هستیم نه کس دیگر!
m.a


ما باید تا آخرین لحظه زندگیمان برای #پیشرفت_همدیگر تلاش بکنیم.
وقتی یک انسان میفهمد دیگران برای پیشرفتِ او تلاش می کنند، بخاطر آنها هر طوری شده است او نیز #پیشرفت می کند...
و فقط دوازده حرف قادر به
ساختنِ این چرخه بی پایان است.
m.a


تنها 1درصد از انسان های دنیا، از این خواب ترسناک بیدار می شوند و با جهان و اهداف حقیقی رو به رو می شوند:
p.z


هیچ وقت فراموش نمیکنم
جوانی ام را در نوجوانی ،
نوجوانی ام را در کودکی ،
کودکی ام را در خردسالی
و خردسالی ام را هم، وقتی در دنیای مادرم بودم،
#گذراندم ...
حال دیگر تعجب نخواهم کرد که پیری ام را هم، وقتی در جوانی هستم #میگذرانم...
m.a 2018/02/21


p.z


p.z


=مردم=
کلمه ای که همه دوست دارند آخرش بشنوند:
مردم چه تقصیری دارند!
مردم بیچاره!
مردم آگاه!
مردم فهیم و شجاع !
مردم دلسوز!
ووو...
⭕️بس است دیگر، تا کی میخواهید خودتان را در بند این کلمات زندانی کنید .
از کودکی های اکثرمان تا به الان در کتاب #فارسی دبستان، داستان #دهقان_فداکار را خوانده ایم ، او قهرمانی بود که جان مسافرین قطار را نجات داد و بعد از آن اتفاق یک داستان با اغاز و پایان زیبا را در کتاب هایمان گنجاندند اما لازم است بدانید این تمام داستان نبود !!
وقتی ریز علی خواجوی یا همان دهقان فداکار در آن شب متوجه مسدود شدن مسیر قطار شد برای نگه داشتن قطار پیراهن خود را آتش زد و بعد چند گلوله شلیک کرد تا #مسئولین قطار را آگاه کند . پس از اینکه قطار ایستاد به گفته خود ریز علی مردم ناراضی از قطار پیاده شدند و او را کتک زدند و گفتند دیوانه این چه کاری بود کردی!!...😔
تا اینکه ریز علی توانست مردم را از خطری که قرار بود سرشان بیاید آگاه سازد ...
این قصه هر روز دارد در روایت های مختلف برای مردم من اتفاق می افتد
قضاوت های عجولانه - گفتار های نسنجیده - فکر های کور کورانه و هزاران اتفاقات دیگر که نمی دانند آخر گریبان گیر خودشان میشود.
بیاییم از امروز شروع کنیم و هر کدام از ما یک #دهقان_فداکار باشیم و
از امروز به کلمه #مردم ،دوباره معنی تازه ای بدهیم و با تقوا و در کنار هم باطل را از حق جدا نمائیم و نگذاریم #فریبمان بدهند.
#منافقین همین را میخواهند ...

امام على عليه السلام:(اِصْبِرْ عَلى مَرارَةِ الْحَقِّ وَ ايّاكَ اَنْ تَنْخَدِعَ لِحَلاوَةِ الباطِلِ؛)
m.a * 96/09/06


🌺از دوستان نوجوان و جوان خواهش میکنم حتما این متن را بخوانید.
البته بیش از چند بار، تا زمانی که به معنای واقعی آن نزدیک شوید و بتوانید قطب نمای دلتان را برای رسیدن به سفر حقیقت تنظیم کنید m.a


#Friend




به نام خدا School life - زندگی مدرسه
🔵همیشه در کودکی و نوجوانیم شوق به دانستن داشتم، طوری که مانند یک عاشق واقعی باشم اما هیچ وقت یادم نمی رود همه این عاشقی و شوقم به دانستن از زمانی که به مدرسه رفتم پایان یافت ..
چرا که هر ساعت از تحصیل من که می گذشت عشق به فرار از دانستن ، همه وجودم را فرا می گرفت – دوران مدرسه برای من هیچ گاه تلخ نبوده و همیشه بر بازیگوشی ها،تصمیم ها ، اعتصاب ها و اقدام هایم پایدار بودم چنان که همیشه از دبستان تا دبیرستان معروف بودم به یک پسرِ ((⛔️⛔️ نقشه کش))
دانش آموز نقشه کشی که تمام فکر و ذکرش بچه های مدرسه و راحتی آنها بود اما مدرسه به بچه ها یاد داده بود هر کس حتی فکر مخالفت با تصمیم های معلم و کادر مدرسه به ذهنش بیاید انسان #خلافکاری است و جایش در مدرسه نیست ...
مدرسه های ما متاسفانه تنها تدریس و چند کار به اصطلاح فرهنگی و یک معاون پرورشی که همیشه از بچه ها ایده اش را میگیرد ، اسمش را میگذارند مدرسهِ#متعالی ، ای کاش از دبستان با ورود هر دانش آموز ،دنبال #استعداد های او و پرورش آنان بودیم تا دنبال مچ گیری او و متهم کردن دانش آموز، چنان که در مدارس ما تا دبیرستان هم گاهی نوجوانان هنوز با استعداد هایشان آشنا نشده اند و تکلیف خود را نمی دانند!!
در زمان تحصیلم در مدرسه گاهی درس ها و کتاب ها آنقدر برایم مبهم و بدون انگیزش بود که حاضر بودم هیچ چیزی یاد نگیرم تا اینکه همه چیز را مانند بقیه دانش آموزان بد بیاموزم ...و به همین خاطر به بهانه های مختلف از کلاس بیرون می رفتم ...
داستان زندگی مدرسه و دانش آموزان واقعا جالب و طولانیست ، در آینده حتما همه آن خاطرات را به قلم می آورم .
امروز پیامم را با مضمون تبریک نوشتم و دوست دارم به همه شما دانش آموزان بگویم :
🔊ما همین امروز هم میتوانیم مدرسه ای متفاوت با ساختاری زیبا، آزادانه و آینده ساز برای دانش آموزان با استعداد و نسل نو کشورمان ایجاد کنیم . لازمه این کار به خود شما بستگی دارد ، کافیست قوهِ #بیشفعالی را با تمام وجود در خودتان بیدار کنید و با همکلاسی های خود با هر ترازی که هستند، مصمم و با اراداه در کنار هم باشید
لازم است بدانید این شما نیستید که باید خودتان را با مدرسه وقف بدهید بلکه مدرسه است که باید خودش را با شما وقف بدهید .
آرزوی موفقیت
🔴#رونوشت به: تمام دانش آموزان بیش فعال و مبتکر کشورمان


مرداد سال 1395، یکی از درام ترین روز های زندگی ام در آن سال بود ..حوالی بعد ازظهر بود که با یکی از دوستانم در آن بزرگراه بودیم . او برای زدن گاز به داخل میانبر رفت و ماشین را بغل آن پارکینگ گذاشت . من هم پیاده شدم تا تمام شدن گاز کمی آن اطراف قدم بزنم . داشتم مردم آن محله گوشه نشین را می دیدم و بعد آن هم ماشین های در بزرگراه را که با سرعت رد می شدند . از دور مردی از بزرگراه به آن طرف داشت میرفت و دخترک بسیار زیبایی هم با لباس های کهنه را می دیدم که داشت از اینطرف پدرش را صدا میزد اما پدر متوجه نمی شد ..با لبخند در همین حال و هوا بودم که ناگهان صدای ترمز ماشینی را شنیدم که با ان بزرگراه متوقف شد. سرم را بالا آوردم و برگرداندم . دخترک را دیدم که با ماشینی تصادف کرده بود و وسط زمین افتاده بود . افراد محله همه به سمت او می آمدند . مردم همه دور دختر جمع شده بودند،از دور تنهاخشکم زده بود . نمی توانستم این ماجرا را تصور کنم که لحظه ای پیش دخترک را دیدم و الان .. از دور سریع به سمت جمعیت دویدم و چندنفر را کنار زدم . آن دخترک زیبا را دیدم که بر روی زمین خوابیده وار بود . قیافه های مردم همه متعجب و حیرت زده بود . هیچکس نمیدانست باید چکار کند ! تنها راننده با گریه داشت آدرس را پشت تلفن به اوژانس میداد . درمیان جمع مردی برای اینکه تصادف نشود دخترک را به گوشه خیابان آورد و آنجا او را بر روی زمین گذاشت و با صدای بلند میگفت کسی پزشکی اینجا بلده یا کار های اولیه ؟! همه ی صحنه ها داشت ازجلوی چشمانم آرام و ساکت رد میشد که ناگهان متوجه شدم که دخترک ممکن است به تنفس مصنوعی نیاز داشته باشد اما من زیاد وارد نبودم ... تنها در یک کتاب کمی خوانده بودم ، تصمیم گرفتم... به او نزدیک شدم و از مردم خواستم تا دور ما را خلوت کنند تا کمی هوای تازه بیاید ... چند بار نفیس عمیقی کشیدم..لب هایم را بر روی لب های او گذاشتم و دهانش را باز کردم . با دستانم راه تنفس بینی او را بستم و تنفس دهان را شروع کردم ... مطمئن نبودم دارم درست انجام میدهم یا نه! اما چاره ای جز این نبود چرا که هیچ کس حتی جرات نزدیک شدنبه او را هم نداشت و فقط محو مظلومیت و زیبایی دخترک 7 ساله بودند . برای بار دوم که صورتم را به صورتش نزدیک کردم در یک لحظه کاملااحساس عجیبی برایم دست داد .انگار می توانستم او را کاملا احساس کنم و حرف هایش را در سکوت بشنوم . همه جا برای من ساکت بود ، بعد از نفس های مجدد ضربان دست و قلب او را گرفتم . صدای ضربانش آرام می آمد اما دستان دخترک هر لحظه برای من سرد تر و سرد تر میشد . اورژانس نیامده بود .. جای تاسف بود بعد از 15 دقیقه . مردم همه با گوشی های خود تماس می گرفتند ولی فایده نداشت ..میگفتنددر ترافیک است ... دیگر در آن همهمه نمی دانستم چکار کنم . کاری بلد نبودم .هوا داشت گرد و خاک می شد . انقدر برایم این لحظات سخت و دردناک بود که نمی توانم آنها را به قلمم بسپارم و از یادم فراری بدهم ..نمی توانم * بعد از مدتی زمان طولانی آمبولانس آمد .. دو نفرسریع پیاده شدند . دخترک را از بغل من جدا کردند و سریع او را به داخل امبولانس بردند . یکی از مامورین کادر پزشکی از من سوالاتی پرسید که فلان کار ها را انجام دادی و من میگفتم تنها تنفس دهان به دهان را انجام دادم . مرد با چهره پکر بمن میگفت ای کاش.. و سریع به داخل عقب ماشین رفت . همه مردم دور ماشین جمع شده بودند . آن دو مرد به دخترک اکسیژن وصل کردند و به دستان او سرم و ... به سختی از رویزمین بلند شدم ، ماشین را می دیدم .راننده را با گریه می دیدم . پدر دخترک را گوشه ای افتاده بر روی زمین می دیدم . رنگ سرد آسمان را میدیدم ....اما دیدن مرد آمبولانسی بعد از چندین دقیقه که دیگر صامت و بدون تحرک بود برایم سخت تر از همه چیز بود .... به او گفتم چرا دیگه کاری نمی کنید ؟؟ همه ساکت شده بودند و تنها صدای جیغ مادر آن دختر به گوش می آمد...بعد از آن مرد آمبولانسی را دیدم که با سرش نشانه ناامیدی را به من از دور می رساند ..خدایا... نمی دانم شاید زمان پرواز دخترک به اعماق آسمان ها رسیده بود اما من انموقع تنها سقوط خودم و آن جمع را در اخر تاریکی اعماق زمین می دیدم و احساس گناه میکردم که ای کاش حداقل من دوره ای از آموزش پزشکی را می دیدم و آماده بودم .ممکن بود یک درصدهم تاثیر داشته باشد * زیباترین دخترکی بود که دیده بودم و باز هم او را میبنم ... با این که او را اصلا نمی شناختم اما صدا ، دردها ،خاطرات ، مشکلات و همه زندگی او زمانی که کنارش بودم در ذهنم نمایان و تا ابد ماندگار شد ... بعد از مدتی از گذشت آن ماجرا با اراده محکم تصمیم گرفتم در طول عمرم تا جوان هستم در کنار همه فعالیت ها و وظایفم درراستای خدمت به مردمم حتما 4 مهارت مهم#امداد های پزشکی- دفاع شخصی - شنا و زبان را هم کاملا یاد بگیرم ..پی نوشت : تولدت مبارک پروانه زیبا 💙m.a

Показано 20 последних публикаций.

251

подписчиков
Статистика канала