1✔️تبلیغ ما در عرصه بین الملل از جنس قمپوز درکردن است؟!🔻
🔸(قسمت اول)
🔸سیدمحمد ذوالفقاری
🔹مدتها بود که می خواستم مطلبی در خصوص تبلیغ در بین الملل بنویسم اما از ترس برخی از مدعیان این عرصه جرئت دست به قلم بردن نداشتم، (حالا چرا ترس بماند.) تا اینکه چند روز پیش میهمانی داشتم از سوئد، حرف های و داستان زندگی او انگیزه ای شد برای نوشتن.
🔷به واسطه ی مفتی اهل سنت در کینشاسا که رابطه برادرانه و خوبی با او دارم با فیلیپ آشنا میشوم. فیلیپ خودش را این گونه معرفی می کند: من مومنی هستم که به خداوند معتقدم اما به دینی اعتقاد ندارد در واقع دین مشخصی ندارم، من مومنی هستم در مسیر شدن.
🔹حرف تازهای نبود این نوع از خدا باوری و معنویت گرایی را قبلا هم دیده بودم و می شناختم؛ لذا جهد بی حاصل برای به اصطلاح هدایتش نکردم. مساله خود فیلیپ نبود موضوع پسرش مالکو بود. فیلیپ پسری دارد به نام مالکو که تازه مسلمان شده و اکنون ساکن مراکش است. امسال حاجی هم شده است. فیلیپ عکسی از مالکو با لباس احرام در کنار کعبه را نشانم می دهد و می گوید این پسر عزیزم مالکو است، به همراه دوستش سمیر که الجزایری است.
🔹فیلیپ چند دقیقه با شور و اشتیاق از اعتقاد به خدا و ایمان صحبت می کند و می گوید من یهودی، مسیحی و مسلمان هستم؛ من خدا را باور دارم، اما در بند هیچ نسک و مسلکی که مرا از دیگر موحدان جدا کند نیستم. به تجربه دریافته ام الان وقت ورود به بحث و استدلال نیست او فعلا باید حرف بزند باید به انتهای حرفهایش برسد باید صبر کرد و گوش کرد، باید اعتماد کند که تو او را میفهمی و و با او همدلی میکنی.
🔹در این میان به مناسبتی لحن و موضوع حرفهایش تغییر می کند، با کنجکاوی و تردید از مذاهب و فرق اسلامی و اختلافات آنها سوال می کند. در میان حرفهایش ترس از سلفی ها موج می زند و این ترس را از تن صدا و بریده بریده صحبت کردنش میفهمم. در پاسخ به سوالش کلیاتی از جنس کلیات ابوالبقا در مورد سلفیت می گویم و موضوع را خیلی جدی نمی گیرم.
🔹بی خبر از داستان مالکو شماره مالکو را از او می گیرم و خوشحال از یافتن یک مسلمان جویای حقیقت از طریق واتس آپ به همراه تصویری از پدرش یک پیام محبت آمیز برایش میفرستم. در همان اولین پیام با اینکه فرانسوی با او صحبت می کنم با عربی شکسته بسته ای پاسخ میدهد «من تو را از تصویر پروفایلت شناختم و فهمیدم که رافضی هستی و من بحمدالله سلفی و از اتباع سلف هستم و لطفا دیگر به من پیامی نده.» فیلیپ از شنیدن آنچه میان من و مالکو گذشته خیلی ناراحت است. چند روز است مدام پیام می دهد و با بهانه عذر خواهی از برخورد پسرش تلاش میکند از سلفیگری و زوایای آن اطلاعات بیشتری کسب کند، با حوصله تلاش می کنم سوالاتش را دقیق و قابل فهم پاسخ دهم. از من کتاب می خواهد جز یکی دو جزوه کتاب خاصی ندارم! از من فیلم می خواهد و من ندارم! از من مستند میخواهد و من ندارم! از من استادی طلب م یکند که بر مباحث جریان شناسی و سلفیت و.... مسلط باشد و زبان فرانسه را خوب بداند و من نمیشناسم! از من سایتی میخواهد که مطالب متقن و مستدلی در خصوص موضوع به زبان فرانسوی ارائه دهد و من نمیشناسم!
🔹امروز در انتهای بحث جمله ای گفت که سخت مرا به فکر فرو برد. گفت وقتی پسر مسیحی من قرآن می خواند و می خواست مسلمان شود تو و دوستانت کجا بودید؟ چرا باید پسر من در مسیری برود که تو مدعی هستی غلط است؟ پس مسئولیت شما روحانیون و مبلغان در قبال او و صدها مثل او چه بود و چیست؟ بعد خودش جواب داد البته با این دستهای خالی اگر بودید هم کار چندانی نمی توانستید بکنید.
🔹ناخود آگاه یاد داستان توپ قمپوز افتادم. قمپز نام توپی بوده که عثمانیها در سلسله جنگهایی که با ایرانیان داشتهاند مورد استفاده قرار میدادند. این توپ اثر تخریبی نداشته است؛ چرا که در آن از گلوله استفاده نمیشده و فقط از باروت و پارچههای کهنه که با فشار درون لوله توپ جای میدادند برای ایجاد رعب و وحشت در بین لشگریان استفاده می کردند. در جنگهای اولیه بین ایران و عثمانی، این توپ نقش اساسی در تضعیف روحیه سربازان ایرانی داشت ولی بعدها که دست آنها رو شد، دیگر فاقد اثر اولیه بود و هر گاه صدای دلخراش این توپ به صدا در میآمد، لشکریان میگفتند: " نترسید، قمپز در کردند!" عمده فعالیتهای ما در عرصه بین الملل از جنس قمپوز است.
@namehayehawzavi🔸تصویر ذوالفقاری، فلیپ و عبدالله
https://goo.gl/37Whg7🔸ادامه در پست بعدی👇