#پارت_هفتاد
* اسلام آوردن حمزه بن عبدالمطلب*
روزی " ابوجهل" در نزدیکی کوه " صفا" ازکنار رسول اکرم ( صلی الله علیه وآله وسلم) گذشت وبه آنحضرت اهانت کرد ، حضرت رسول اکرم ( صلی الله علیه واله وسلم) با او حرف نزد تا اینکه او خودش از آنجا رفت .
دیری نگذشت که " حمزه بن عبدالمطلب " به آنجا آمد درحالیکه کمان را حمایل کرده و از شکار برگشته بود . او از بهترین ونیرومندترین جوانان " قریش" بشمار می رفت . کنیز " عبدالله بن جدعان"، " حمزه" را از برخورد " ابوجهل" با رسول اکرم ( صلی الله علیه وآله وسلم) مطلع ساخت ،" حمزه" سخت ناراحت و عصبانی شد وداخل مسجد رفت. دید " ابوجهل " در میان قوم نشسته است؛ به سوی او رفته، بالای سرش ایستاد . وکمانرا بلند کرده ، براو کوفت، که بر اثر آن " ابوجهل" سخت زخمی شد.و بعد از آن ، خطاب به او فرمود : ای " ابوجهل" تو چگونه اورا دشنام میدهی در حالیکه من آیین او را قبول کرده ام و به همان چیزی معتقد هستم که او بدان اعتقاد دارد ؛ " ابوجهل" خاموش شد وحضرت " حمزه" مسلمان گردید. که این واقعه باتوجه به شجاعت و مقام " حمزه" بر قریشی ها بسیار سخت گذشت .
*گفتگوی بین عتبه و حضرت رسول اکرم ( صلی الله علیه وآله وسلم) *
وقتی " قریش" دیدند که یاران پیامبر اکرم ( صلی الله علیه وآله وسلم) روز بهروز در حال افزایش هستند ." عتبه بن ربیعه" از " قریش" اجازه گرفت تا خدمت رسول اکرم ( صلی الله علیه و آله وسلم) رفته با او مذاکره نماید وبه او پیشنهاداتی ارائه دهد . شاید رسول اکرم بعضی از خواسته هایش را مطرح کند . و " قریش " آنرا برآورده سازند ؛ بدین ترتیب پیامبر اسلام از آنها دست بکشد ؛ بلاخره " قریش" به " عتبه بن ربیعه" اجازه داده، اورا نماینده خود قرار دادند .
" عتبه" نزد رسول اکرم ( صلی الله علیه و آله وسلم) حاضرشده چنین گفت : برادر زاده عزیز! شما میدانید که نزد ما دارای چه موقعیتی هستید، شما آیین جدیدی برای قومت آورده اید ، که با آن میان جمعیت آنان تفرقه انداخته اید ؛ افکار وعقایدشان را به باد انتقاد می گیرید، خدایان آنهارا بد می گویید. نیاکان گذشته را گمراه و کافر قرار میدهید ، اینک از شماخواهش می کنم که به پیشنهاد های من گوش دهید ؛ شاید بعضی از آنها مورد قبولتان واقع شود .
حضرت رسول اکرم ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فرمود: بفرمایید بگویید ، ای " ابوالولید"! من گوش می کنم .
" عتبه" گفت : برادر زاده عزیز! اگر هدف شما از این برنامه مال و ثروت است ، ما برای شما مال جمع می کنیم تاشما ثروتمندترین ماقراربگیرید . اگرهدف شما رسیدن به سرداری است پس شمارا سردار خود قرار می دهیم و متعهد می شویم که هیچ تصمیمی بدون شما نخواهیم گرفت ، چنانچه منظورتان حکومت است ماشمارا به عنوان حاکم و پادشاه خود قبول می کنیم و اگر بیماری روانی و جن دارید و از این بابت ناراحت هستید ، ما برایتان معالجی می آوریم و برای بهبودی تان مال خرج می کنیم تا اینکه بهبود یابید .
وقتی " عتبه " سخنانش رابه پایان رساند، آنگاه حضرت رسول اکرم ( صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: ای " ابوالولید"! سخنان شما تمام شد ؟ او گفت : بله ، حضرت فرمود : اکنون از من بشنو ، " عتبه" گفت : بفرمایید بگویید. حضرت رسول اکرم ( صلی الله علیه وآله وسلم) ، آیاتی از سوره " فصلت" از اول تا آیه " سجده" تلاوت نمود.
" عتبه" در حالیکه دست هایش را به پشت انداخته وبه آنهاتکیه زده بود باتوجه کامل گوش داد . همینکه رسول اکرم ( صلی الله علیه وآله وسلم) به ایه " سجده" رسید، سجده تلاوت بجای آورد ؛ سپس فرمود:
کاملاََ گوش کردید ! ای " ابوالولید"! حالا اختیار به دست خودت است ." عتبه" بلندشد، به سوی سران" قریش" رهسپارگشت سران " قریش" وقتی به " عتبه" نگاه کردند، برخی گفتند : قسم بخدا" ابوالولید" باچهره دیگری برگشته است ، وقتی اونشست گفتند: چه خبر است ای " ابوالولید"! او گفت خبر این است که من گفتاری شنیده ام که مثل آن تاکنون نشنیده بودم ؛ سوگند به خدا که این گفتار ، شعر نبود، سحروجادوگری هم نبود.
سپس گفت ای جماعت " قریش"! حرف مرا بشنوید : این مرد راهر چه می کند به حال خودش بگذارید ، با او کاری نداشته باشید .
گفتند : قسم به خدا تو را با گفتارش سحر کرده است ، ای " ابوالولید "! او گفت : البته رای من همین است . شما اختیار دارید ، هرچه دلتان خواست انجام دهید .
🖊ام اعتصام
@nbirahmat
* اسلام آوردن حمزه بن عبدالمطلب*
روزی " ابوجهل" در نزدیکی کوه " صفا" ازکنار رسول اکرم ( صلی الله علیه وآله وسلم) گذشت وبه آنحضرت اهانت کرد ، حضرت رسول اکرم ( صلی الله علیه واله وسلم) با او حرف نزد تا اینکه او خودش از آنجا رفت .
دیری نگذشت که " حمزه بن عبدالمطلب " به آنجا آمد درحالیکه کمان را حمایل کرده و از شکار برگشته بود . او از بهترین ونیرومندترین جوانان " قریش" بشمار می رفت . کنیز " عبدالله بن جدعان"، " حمزه" را از برخورد " ابوجهل" با رسول اکرم ( صلی الله علیه وآله وسلم) مطلع ساخت ،" حمزه" سخت ناراحت و عصبانی شد وداخل مسجد رفت. دید " ابوجهل " در میان قوم نشسته است؛ به سوی او رفته، بالای سرش ایستاد . وکمانرا بلند کرده ، براو کوفت، که بر اثر آن " ابوجهل" سخت زخمی شد.و بعد از آن ، خطاب به او فرمود : ای " ابوجهل" تو چگونه اورا دشنام میدهی در حالیکه من آیین او را قبول کرده ام و به همان چیزی معتقد هستم که او بدان اعتقاد دارد ؛ " ابوجهل" خاموش شد وحضرت " حمزه" مسلمان گردید. که این واقعه باتوجه به شجاعت و مقام " حمزه" بر قریشی ها بسیار سخت گذشت .
*گفتگوی بین عتبه و حضرت رسول اکرم ( صلی الله علیه وآله وسلم) *
وقتی " قریش" دیدند که یاران پیامبر اکرم ( صلی الله علیه وآله وسلم) روز بهروز در حال افزایش هستند ." عتبه بن ربیعه" از " قریش" اجازه گرفت تا خدمت رسول اکرم ( صلی الله علیه و آله وسلم) رفته با او مذاکره نماید وبه او پیشنهاداتی ارائه دهد . شاید رسول اکرم بعضی از خواسته هایش را مطرح کند . و " قریش " آنرا برآورده سازند ؛ بدین ترتیب پیامبر اسلام از آنها دست بکشد ؛ بلاخره " قریش" به " عتبه بن ربیعه" اجازه داده، اورا نماینده خود قرار دادند .
" عتبه" نزد رسول اکرم ( صلی الله علیه و آله وسلم) حاضرشده چنین گفت : برادر زاده عزیز! شما میدانید که نزد ما دارای چه موقعیتی هستید، شما آیین جدیدی برای قومت آورده اید ، که با آن میان جمعیت آنان تفرقه انداخته اید ؛ افکار وعقایدشان را به باد انتقاد می گیرید، خدایان آنهارا بد می گویید. نیاکان گذشته را گمراه و کافر قرار میدهید ، اینک از شماخواهش می کنم که به پیشنهاد های من گوش دهید ؛ شاید بعضی از آنها مورد قبولتان واقع شود .
حضرت رسول اکرم ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فرمود: بفرمایید بگویید ، ای " ابوالولید"! من گوش می کنم .
" عتبه" گفت : برادر زاده عزیز! اگر هدف شما از این برنامه مال و ثروت است ، ما برای شما مال جمع می کنیم تاشما ثروتمندترین ماقراربگیرید . اگرهدف شما رسیدن به سرداری است پس شمارا سردار خود قرار می دهیم و متعهد می شویم که هیچ تصمیمی بدون شما نخواهیم گرفت ، چنانچه منظورتان حکومت است ماشمارا به عنوان حاکم و پادشاه خود قبول می کنیم و اگر بیماری روانی و جن دارید و از این بابت ناراحت هستید ، ما برایتان معالجی می آوریم و برای بهبودی تان مال خرج می کنیم تا اینکه بهبود یابید .
وقتی " عتبه " سخنانش رابه پایان رساند، آنگاه حضرت رسول اکرم ( صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: ای " ابوالولید"! سخنان شما تمام شد ؟ او گفت : بله ، حضرت فرمود : اکنون از من بشنو ، " عتبه" گفت : بفرمایید بگویید. حضرت رسول اکرم ( صلی الله علیه وآله وسلم) ، آیاتی از سوره " فصلت" از اول تا آیه " سجده" تلاوت نمود.
" عتبه" در حالیکه دست هایش را به پشت انداخته وبه آنهاتکیه زده بود باتوجه کامل گوش داد . همینکه رسول اکرم ( صلی الله علیه وآله وسلم) به ایه " سجده" رسید، سجده تلاوت بجای آورد ؛ سپس فرمود:
کاملاََ گوش کردید ! ای " ابوالولید"! حالا اختیار به دست خودت است ." عتبه" بلندشد، به سوی سران" قریش" رهسپارگشت سران " قریش" وقتی به " عتبه" نگاه کردند، برخی گفتند : قسم بخدا" ابوالولید" باچهره دیگری برگشته است ، وقتی اونشست گفتند: چه خبر است ای " ابوالولید"! او گفت خبر این است که من گفتاری شنیده ام که مثل آن تاکنون نشنیده بودم ؛ سوگند به خدا که این گفتار ، شعر نبود، سحروجادوگری هم نبود.
سپس گفت ای جماعت " قریش"! حرف مرا بشنوید : این مرد راهر چه می کند به حال خودش بگذارید ، با او کاری نداشته باشید .
گفتند : قسم به خدا تو را با گفتارش سحر کرده است ، ای " ابوالولید "! او گفت : البته رای من همین است . شما اختیار دارید ، هرچه دلتان خواست انجام دهید .
🖊ام اعتصام
@nbirahmat