Negzi


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕
Everything wich has matters to say or write
.
: totally about me
گاهى مثه يه مرد مى جنگه ؛ گاهى مثه يه بچه حساسه

https://telegram.me/dar2delbot?
start=send_XN9j542

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


چند وقتی بود نمی نوشتم و همیشه می گفتم بزار یه روز توضیح می دم که چرا من نمی تونم بیام راحت حرف بزنم ، چون چه باور کنین چه نه ، من وقتی عصبانی می شم می رم زیر سوال که مگه تو روانشناسی نخوندی ؟ وقتی از بچه ها خوشم نمیاد سوال می کنن که مگه کودک دوست نداری ؟ از آدمی که روانشناسی خونده نمی پرسن خب این کارای بچمون نرماله ؟ اما توقع دارن ما جوری مثل پیامبرا پاک و منزه از هر خطا و احساسی باشیم . نمی شه آدم همیشه تو یه نقش باشه اونایی هم که هستن اذیت می شن تو نمی تونی رفتار مادرتو بر اساس معیارای هنجار نا بهنجاری بسنجی چون از نظر تو ممکنه رفتاراش نا بههنجار بیاد اما خودش اینجوری نیست . حتی آدمای غریبه رو تو نمی تونی با یه بار برخورد تاریخچه ای بگیری که بیای با اون بسنجیش اما معمولا این توقع می ره که تو آدم شناس بشی ، همیشه آروم باشی اضطراب نداشته باشی و روابط عالی داشته باشی . اما فکر کنین یه پکیجی تو ذهن ما تعبیه شده یه سری رفتارا هست که مغز ما با مشاهدشون پرچم قرمز میاره و تکون میده اما اینکه ما بخوایم واسه همه آدما اون پکیجو روشن کنیم یا علایمو توجه کنیم یا نه بستگی به آدمش داره .


توان منتظر بودنمو از دست دادم ، انتظار برای رسیدن به لمیز ، انتظار برای آماده شدن قهوه ، تمامش برام عذاب آور شده که حتی حوصله ندارم آماده شم و منتظر بمونم کسی برسه و بریم بیرون ، این ناراحتی خاصی نیست فقط سرما خوردگی و خستگی و عقب بودن از برناممه که کمتر حوصله دارم برای بقیه ی زندگی


خب برای وقتایی که باید خودتونو نجات بدید اما انگار کاری از دستتون بر نمیاد چیکار می کنین ؟ بیاین یه کم بهم حرف بزنید تا از تاریکیا جدا شم


زود باور بودم که نفهمیدم غروبا تمام دلتنگیا میان دور گلومو محم تر می گیرن و فکر می کن کاش زندگی اندازه ی یه قهوه خوردن کنارت هنوز مهربون بود ...


اگرم خوردم زمین بازم می رم سمتش واسه ۱۰۵ امین بار مری چون امید دارم این آخرین باره و من رد می شم ...


امیدهای الکی ...


Репост из: پرنده یِ کوچکی که منم
اگه امشب هم تموم بشه، یه شب دیگه به اون شب های طولانی ای که حس می‌کردم از خودم نجات پیدا نمی‌کنم و کردم اضافه می‌شه.


وقتی انقدر تنهام چرا باید سرما بخورم که بغضم بگیره ؟


قرار نبود رسم دنیا عوض شه تا بوده همین بوده و تا هست همین خواهد بود اما قرار بود بچرخه قرار بود تغییر داشته باشه اما درگیر یکنواختیمون نکنه که دائم یکسان نباشه حال ایام اما تا چشم کار می کنه زندگی پره از این دل زدگی و بی حوصلگی و سر تا سر یکنواختی خاکستری روزگار درگیر پاییز


Репост из: I sing myself
برای امشب
منتظر تایید کسی نباش. اگه قلبت آرومه و لبخند به لب داری، تو کارتو خوب انجام دادی، خسته نباشی :)


Репост из: پانداها هم می نویسند
مدت ها بود اینجوری از ته دل چیزی رو نخواسته بودم


🤓🤓🤓🤓🤓🤓


با یه عینک درشت زرشکی نشستم با یه ذوقی با لپ تاپ کار می کنم و یه لبخند گنده هم دارم که باعث می شه فکر کنم چال دارم :)) خلاصه من هر چقدرم عینک بگیرم بعد از رسیدن عینکم باز ذوق می کنم 😂😂


و این دختر با نهایت تاسف اعلام میکنه سرما خورده 😐🤦🏼‍♀️


Репост из: I sing myself
برای امشب


من میدونم. یه حس هایی هست، یه صداهایی هست، یه حرف هایی هست که هرگز نمیتونیم از خودمون به بیرون منتقلش کنیم، حتی نمیتونیم تو شبکه های مجازی که کسی نمیشناستمون هم درموردشون حرف بزنیم، یا با آدمایی که دوستشون داریم درمیون بذاریم. من میدونم که این قسمت های تاریک وجودمون، این حس های کنترل نشدنی، این ها همه چقدر آدم رو سنگین، غمگین و وحشت زده میکنه. گاهی به چهره آدم های عزیز زندگیت نگاه میکنی، به چشم هایی که منتظرن بشنونت، به لب هایی که بی حرکت منتظرن خودت رو ابراز کنی تا بتونن با کلماتشون آرومت کنن، ولی در نهایت سکوت کردن رو انتخاب میکنی. برای محافظت ازشون؟ برای اینکه تصویرت خراب نشه؟ برای اینکه حتی نمیدونی چطوری باید بگی؟ برای اینکه کلمات کافی نیستن؟
به خاطر هر چیزی که هست، من میدونم. من میدونم همه ی اینا چقدر زجرآور و خسته کننده و ترسناکن. اما لطفا، این صداها، این فکرها همه شون رو میتونیم بخوابونیم، بعضی شبا، بعضی صبح ها نمیشه، سخت تره.
ولی تمام زندگی همون لحظات تاریک نیست، تمام زندگی امشبی که تاریکه نیست، این تاریکی چیز خارج از وجودمون نیست، پس میتونیم بخوابونیمش، این مجموعه ای که ما ساخته شدیم ازش زیادی شلوغ پلوغه، حتی نمیتونیم بگیم چند درصدش رو میشناسیم، و تمام هدفمون هم همینه، که کنترل کنیم، مهار کنیم، که بتونیم بر تمام احوالاتمون اثر بذاریم. خودمون رو دست کم نگیرین، ما پیچیده تر و باهوش تر از اونی هستیم که تو امشب غرق بشیم، مگه نه؟
من به همه مون ایمان دارم، که هر چقدر هم از خودمون بیزار باشیم بازهم آخرش کسی رو جز خودمون نداریم، با خودمون مهربون باشیم، مراقب خودمون باشیم وقتی بخش های تاریک وجودمون میخوان بهمون حمله کنن. ما میتونیم، چون من به همه مون ایمان دارم.
من امشب دارم تحمل میکنم، بیاین با هم تحملش کنیم.


ولی خب یه دردی هم هست ؛ قهوت زیاد شیرین باشه دلو می زنه خیلی تلخ باشه ضعف می کنم 😐🤦🏼‍♀️


اینا مختص نوجوونا نیستا 🙄🙄


Репост из: ادیسه
پسره یه دونه از این سبد خریدهای چرخ‌دار برداشت، دوست‌دخترش رو انداخت توش و در مقابل لبخند من، دوتایی قهقهه‌زنون رفتن توی فروشگاه.

عاشق این خل و چل بازی‌های نوجوونام.
و البته همیشه فکر می‌کنم خوش به حال‌شون که جایی غیر از ایران به دنیا اومدن و هیچی مانع خوشی‌های کوچیک و بزرگ‌شون نمیشه.


Репост из: For Now I'm Winter
یک‌ذره اگر به حال خودش بذارمش، ممکنه بزنه زیر میز زندگی و پاشه بره بیرون و درو محکم بکوبه پشت سرش.


غرق شیم تو صدای آرشه ها و صدای خش دار

Показано 20 последних публикаций.

26

подписчиков
Статистика канала