برای امشب
من میدونم. یه حس هایی هست، یه صداهایی هست، یه حرف هایی هست که هرگز نمیتونیم از خودمون به بیرون منتقلش کنیم، حتی نمیتونیم تو شبکه های مجازی که کسی نمیشناستمون هم درموردشون حرف بزنیم، یا با آدمایی که دوستشون داریم درمیون بذاریم. من میدونم که این قسمت های تاریک وجودمون، این حس های کنترل نشدنی، این ها همه چقدر آدم رو سنگین، غمگین و وحشت زده میکنه. گاهی به چهره آدم های عزیز زندگیت نگاه میکنی، به چشم هایی که منتظرن بشنونت، به لب هایی که بی حرکت منتظرن خودت رو ابراز کنی تا بتونن با کلماتشون آرومت کنن، ولی در نهایت سکوت کردن رو انتخاب میکنی. برای محافظت ازشون؟ برای اینکه تصویرت خراب نشه؟ برای اینکه حتی نمیدونی چطوری باید بگی؟ برای اینکه کلمات کافی نیستن؟
به خاطر هر چیزی که هست، من میدونم. من میدونم همه ی اینا چقدر زجرآور و خسته کننده و ترسناکن. اما لطفا، این صداها، این فکرها همه شون رو میتونیم بخوابونیم، بعضی شبا، بعضی صبح ها نمیشه، سخت تره.
ولی تمام زندگی همون لحظات تاریک نیست، تمام زندگی امشبی که تاریکه نیست، این تاریکی چیز خارج از وجودمون نیست، پس میتونیم بخوابونیمش، این مجموعه ای که ما ساخته شدیم ازش زیادی شلوغ پلوغه، حتی نمیتونیم بگیم چند درصدش رو میشناسیم، و تمام هدفمون هم همینه، که کنترل کنیم، مهار کنیم، که بتونیم بر تمام احوالاتمون اثر بذاریم. خودمون رو دست کم نگیرین، ما پیچیده تر و باهوش تر از اونی هستیم که تو امشب غرق بشیم، مگه نه؟
من به همه مون ایمان دارم، که هر چقدر هم از خودمون بیزار باشیم بازهم آخرش کسی رو جز خودمون نداریم، با خودمون مهربون باشیم، مراقب خودمون باشیم وقتی بخش های تاریک وجودمون میخوان بهمون حمله کنن. ما میتونیم، چون من به همه مون ایمان دارم.
من امشب دارم تحمل میکنم، بیاین با هم تحملش کنیم.