دفتر چهل و یکم


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


احمدرضا حبیب نژاد
- شعر
- ترانه
- متن
آخرین حد عشق تنهایی ست

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


Репост из: دفتر چهل و یکم
حس غریبی دارم
یک حس نقص بی پایان
مثل یک چینی ترک خورده
مثل یک قلب بیمار
مثل پدری که فرزندش را....
افتاده ام در مسلخی که توان برون رفت از آن را ندارم
هر چقدر که تلاش میکنم
هر چقدر که جان می کنم
در کش و قوسی که خسته ام می کند
دوباره دست بر زانوانم می گذارم و قد راست می کنم از این پیکر خمیده
قد راست می کنم و قدم بر میدارم رو به آینده ای که نمیدانم هست، نیست و یا حتی چه برنامه ای برایم دارد
خالی از امید
خالی از هیجان
پیوسته در یک پوچی که رشد می کند و بزرگتر می شود
در انزوایی که مملو است از فراموشی

پیش میروم به سوی آنچه که نیست ...

#احمدرضاحبیب_نژاد
@notebook41


کجای این شب تاریک
به روی ماه در بستی
نه میگویی نه میدانم
کجا ماندم ،کجا هستی




ﺗﻮ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﻦ ﻧﺒﻮﺩﯼ
ﻋﺸﻖ ﻣﻦ !
ﺳﺮنوﺷﺘﻢ ﺑﻮﺩﯼ
ﺗﻨﻬﺎ ﺍﻧﮕﻴﺰﻩ ﻣﺎﻧﺪﻧﻢ
ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻭﺍﻧﻔﺴﺎﯼ ﺷﻠﻮﻍ
ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﯽ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭ ...!

#ﻋﺒﺎﺱ_معروفی

@notebook41


من بگویم او نگردد یار من؟
بی صدا ماند دم گفتار من

#حضرت_مولانا
@notebook41


پاورقی/
اینقدر با شعرهای سعدی زندگی کردم که مرام و مسلکم شده سعدی...


تا سر نکنم در سرت ای مایهٔ ناز
کوته نکنم ز دامنت دست نیاز
هرچند که راهم به تو دورست و دراز
در راه بمیرم و نگردم ز تو باز

#سعدی_جان


وقتی دلت میگیره من آتیش میگیرم
اشکی بریزه از چشات اون لحظه میمیرم

#احمدرضاحبیب_نژاد


بیهوده کیف هایشان را نکاوید که در آنها چیزی در خور نخواهید یافت
کتابی کهنه به امانت ، چند سکه و احیانا دو یا سه تا اسکانس مچاله

به ترسشان اهمیت ندهید ...

حسین پناهی
@notebook41


Репост из: (Grayman) میعاد در لجن
غم، هرگز عقب نمی‌نشیند مگر آن که به عقب برانی‌اش، نمی‌گریزد مگر آن که بگریزانی اش، آرام نمی‌گیرد مگر آن که بی‌رحمانه سر کوبش کنی ...


چهل نامه کوتاه به همسرم
#نادر_ابراهیمی
@CyanideGM


Репост из: شعر و ادبیات چامه
با چون خودی در افکن اگر پنجه می کنی
ما خود شکسته ایم چه باشد شکست ما؟

#سعدی
@chaame 🎈🏀


به آرامی شروع به مردن میکنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتاب نخوانی،
اگر لباس رنگی نپوشی ...



#پابلو_نرودا
@notebook41


یارب از ما چه فلاح آید اگر تو نپذیری
به خداوندی و فضلت که نظر بازنگیری

درد پنهان به تو گویم که خداوند کریمی
یا نگویم که تو خود واقف اسرار ضمیری

گر برانی به گناهان قبیح از در خویشم
هم به درگاه تو آیم که لطیفی و خبیری

گر به نومیدی ازین در برود بندهٔ عاجز
دیگرش چاره نماند که تو بی‌شبه و نظیری

دست در دامن عفوت زنم و باک ندارم
که کریمی و حکیمی و علیمی و قدیری

خالق خلق و نگارندهٔ ایوان رفیعی
خالق صبح و برآرندهٔ خورشید منیری

حاجت موری و اندیشهٔ کمتر حیوانی
بر تو پوشیده نماند که سمیعی و بصیری

گر همه خلق به خصمی به در آیند و عداوت
چه تفاوت کند آن را که تو مولا و نصیری

همه را ملک مجازست بزرگی و امیری
تو خداوند جهانی که نه مردی و نه میری

سعدیا من ملک‌الموت غنی‌ام تو فقیری
چاره درویشی و عجزست و گدایی و حقیری

#عالیجناب_سعدی_جان
@notebook41


اتفاقی بیفت در فالم
اتفاقی مرا پریشان کن
حال این روزهای من خوب است
هر چه میخواست دل تو آن کن

#احمدرضاحبیب_نژاد




...
مرا
از هر کجا که نگاه کنی
از هر منظری
با هر تفکری
آدم بی شکلی هستم
که پشت نقاب های سیاه و سفید و رنگی
خنده ها و گریه ها را
چهره به چهره
و رنگ به رنگ عوض میکنم
بدون این که حتی تصور کنی
واقعیتم را

این منم
ورای هر نقش و نقابی
همینقدر سیاه
همینقدر سفید
همینقدر بی شکل
مراقب باش زیاد محو تماشایم نشوی
این دیگر نقاب نیست
وحشت میکنی
فرار میکنی
میبازی خودت را
و گم می شوی میان روز و شب

به من که نگاه میکنی
نقابم را بخاطر بیاور

#احمدرضاحبیب_نژاد

پ. ن: کسی باور نکرد این آدم بی شکل...
@notebook41


جان من و جان تو گویی یکی بودست


صد من به من از من به تماشا به تماشا
یک تو همه حاشا همه حاشا همه حاشا
انکار بزرگیست که بر سینه روان است
من تو همه تن تو همه ی حسرت من : ما

ا. ح


پدرم درد بود ایمان داشت
مرد باید دو بار جان بدهد
یا که اصلا تمام زندگی اش
مرد باید که استخوان بدهد

استخوان دردها امان بدهید...

#احمدرضاحبیب_نژاد
اگر مقدوره شب جمعه ای پدرم رو یه فاتحه مهمون کنید!


ای عشق
بی آنکه ببینمت
بی آنکه نگاهت را بشناسم
بی آنکه درکت کنم
دوستت می داشتم

شاید تو را دیده ام پیش از این
در حالی که لیوان شرابی را بلند می کردی
شاید تو همان گیتاری بودی که درست نمی نواختمت

دوستت می داشتم بی آنکه درکت کنم
دوستت می داشتم بی آنکه هرگز تو را دیده باشم
و ناگهان تو با من ، تنها
در تنگ من
در آنجا بودی

لمست کردم
بر تو دست کشیدم
و در قلمرو تو زیستم
چون آذرخشی بر یکی شعله
که آتش قلمرو توست
ای فرمانروای من

#پابلو_نرودا
@notebook41

Показано 20 последних публикаций.

62

подписчиков
Статистика канала