#یادداشت_دوازدهم
پنجره را باز کردم. کلاغ روی شاخه درخت نشسته بود. آهی را که در سینه پنهان کرده بودم بیرون دادم. آهم با هوای تازه بیرون آمیخته شد و رفت و رفت تا به شاخه درخت رسید. همانجا که کلاغ نشسته بود.
همان لحظه کلاغ پر و بالش را باز کرد و به سوی شاخه دیگری رفت و کنار کلاغ دیگری نشست. آه خودم را از میان قارقارش شنیدم. سوزناک بود، اما کسی جز من آن را نمیشنید. نوکش باز و بسته میشد اما مثل این بود که هیچ چیز نمیگوید. کلاغ دوم نگاهی کرد و بال زد و رفت. رفت به دوردستها. آنقدر دور که فقط یک نقطه از آن پیدا بود.
🖊 قاصدک
پانزدهم تیر ۱۴۰۲
@panjerehnevesht
پنجره را باز کردم. کلاغ روی شاخه درخت نشسته بود. آهی را که در سینه پنهان کرده بودم بیرون دادم. آهم با هوای تازه بیرون آمیخته شد و رفت و رفت تا به شاخه درخت رسید. همانجا که کلاغ نشسته بود.
همان لحظه کلاغ پر و بالش را باز کرد و به سوی شاخه دیگری رفت و کنار کلاغ دیگری نشست. آه خودم را از میان قارقارش شنیدم. سوزناک بود، اما کسی جز من آن را نمیشنید. نوکش باز و بسته میشد اما مثل این بود که هیچ چیز نمیگوید. کلاغ دوم نگاهی کرد و بال زد و رفت. رفت به دوردستها. آنقدر دور که فقط یک نقطه از آن پیدا بود.
🖊 قاصدک
پانزدهم تیر ۱۴۰۲
@panjerehnevesht