پنهان خانه?


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


خدا در خانه‌ای شکوهمند جایی ندارد. مأوای او کلبه‌ای است که تخته‌های چوبین آن به درستی بر هم چفت نشده‌اند و پرّه‌های نور به درونش به راحتی راه می‌یابد....?

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


😍

روایت زیر برگردان برنامه رادیویی است که توسط مسعود بهنود ساخته شد و در سال 1355 از رادیو تلویزیون ملی آن زمان پخش گردید:

" اگر كلام به جایی برسد كه به قول علما گفتنش از رفتار باز بماند، آنجاست كه سخن از عشق است. آنجاست كه به كلام نمی آید و از همین رو ناگفتنی می ماند و از هر سخنی خوشتر است و از هر زبانی نامكرر.
یاقوت زنی سرخ پوش، سالهاست حوالی میدان فردوسی تهران می پكلد. سنگ پشتی را می ماند گرفتار آمده در آبگیر، سراپا قرمز می پوشد، عاقل است یا نه، راست می گوید یا نه، درباره اش این داستانها كه می گویند راست است یا نه، اینها موضوع سخن ما نیست، هر كس چنان زندگی كند كه ما نمی كنیم، هر كس شهامت آن را داشته باشد كه جز آنطور كه دیگران می خواهند و می كنند زندگی كند، دیوانه اش می پنداریم و هر كس چنان زندگی كند كه ما نمی كنیم اگر انگیزه اش را ندانیم، داستان می سازیم و در هاله ای از افسانه می پیچیمش،
چرا نه؟
مگر نه اینكه افسانه ها همه این چنین بوجود آمده اند. كسی در همه ی این سالها كه داستان لیلی و مجنون ، وامق و عذرا، رومئوو ژولیت و هزاران زوج از این دست را شنیده، گفته است كه واقعی است یا نه، مهم این است که آنان از واقعیت بیشتر زنده اند. چه بسا افسانه ها دوست داشتنی ترند، زیبا هستند و واقعیت هرگز به زیبایی افسانه نبوده است.
باری از زن سرخ پوش تهرانی می گفتیم. برایش ساخته اند كه او در جوانی دل به مهر مردی بسته بود كه نمی شناختش. هم از این رو قرار گذاشت كه سرخ بپوشد و در اول فردوسی امروز یا اول فیشر آباد بایستد. او رفت و ساعتها ایستاد و نیامد .هنوز می ایستد، سالهاست می ایستد. رنگی دیگر بر نمی گزیند، مبادا كه از نشانی دور افتد سرا پا قرمز است و همه زندگیش در بقچه ای آن هم قرمز كه بر دوش می كشد. كجا خانه دارد؟ هیچ جا، چه كسی را دارد؟ هیچ كس، ‌اوست و كوله باری از غم كه وقتی لبخند می زند و قاه قاه می خندد هم با اوست. از داستانش با كسی نمی گوید سخت است وقتی با او بگویی، انكار هم می كند. بهروزی، گزارشگرمان كه با او به گفتگو نشسته می گفت، باید این داستان درست باشد و تكذیب او ثابت میكند درست است چرا كه هر كس وقتی چنین افسانه زیبایی برایش بسازند و درست هم نباشد به خود خواهد گرفت و آنچنان در آن غرق خواهد شد كه گویی واقعی است. همه، مگر آنكس كه واقعا آنچان باشد كه می گویند در آن صورت ممكن است به دلیلی منكر شود. و اینك سكوت عشق كه در بعضی آه میشود ، در بعضی اشك می شود و بر گونه می چكد، در پاره ای شعر میشود و می ماند و در گروهی غم، در او سالهاست که تنها آسمان را بر بالای سرش داشته و سالهاست وقتی خوابیده لگد بد مستی رویای نیمه شب او را پریشان كرده، سالها سنگ پرانی کودكان بازیگوش به فریادش واداشته...
آری... در او غم عشق چنین بروز كرده است و باز هم عشق... "

آخرین باری که دیده شد سال‌های 60 یا 61 بود و گویا همان سال‌ها ناگهان یک روز دیگر نیامده بود و ...دیگر نیامد.
هنوز هم از زبان پیرمردها و پیرزن‌های تهرانی حرف‌هایی درباره او می‌توان شنید ولی کمتر کسی با خود او حرف زده بود.
اسطوره‌ی تهران گم شد و دیگر او را هیچ‌کس ندید… سال‌هاست که از ناپدید شدن او گذشته است. اما تهران او را فراموش نخواهد کرد. همان‌طور که دیگر اسطوره‌هایش را فراموش نمی‌کند. بانوی سرخ‌پوش اسطوره‌ی عشق روزگار ما بود. می‌توان روز تولدش را یافت و این روز را "روز عشق" نامید و در آن روز همه‌ی عاشقان جفت‌جفت یا یکی‌یکی با لباسی سرخ در میدان فردوسی جمع شوند و به یاد یاقوت و همه‌ی عاشقان گم‌نام و نامدار و به یاد معشوق خود و به حرمت خودِ‌ عشق گل سرخی بر گِردی میدان بنهند.
می‌توان این‌گونه انسانی فرهنگ‌سازی کرد. این سالم‌ترین اسطوره‌ای است که از دل همین مردم بر آمده است...❤️❤️


@penhankhaneh


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
🌹زن سرخ پوش (یاقوت)
🔺اسطوره ی تهرانی


@penhankhaneh




Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
🔺دکتر ابراهیم میثاق



با خود منشین که همنشین رهزن توست
وز خویش ببر که آفت تو،"من" توست
گفتی که ز من بدو مسافت چند است
ایدوست ز تو بدو مسافت "من" توست


@penhankhaneh


🎯 نقش‌های اندکی در زندگی به اندازۀ پدرومادر بودن بی‌رحمانه تداوم دارند. پیش از بچه‌دارشدن اغلب ما خودمان را صبور، مهربان و اهل مدارا می‌دانیم. اما فقط چند سال بچه‌داری این توهمات را از بین می‌برد و ما خود را عریان می‌بینیم: اهل خشونت، عصبانی و چیزهایی که حتی فکرش را هم نمی‌کنید. بسیاری از والدین عشق و نفرت توأمان به فرزندشان را تجربه می‌کنند، اما همواره سعی در انکار آن دارند. آگاهی از این احساس دردناک است اگرچه گاهی کارکردهایی نیز دارد.

🔖 ۳۱۰۰ کلمه
⏰ زمان مطالعه: ۱۹ دقيقه

📌 ادامۀ مطلب را در لینک زیر بخوانید:
tarjomaan.com/neveshtar/9036/

✨🔗 @penhankhaneh


زندگی هیچ نمی گوید؛
نشانت می دهد...!

ریچارد باخ🌏

@penhankganeh


✅ غم سبز😉:

دور از رویت
دور از صدایت
#شادی نایاب است...


🌿 @penhankhaneh 🌿


💜💙


نشد یه پاریس بریم دست تو دست زیر بارون روى این سنگفرش ها گز كنیم ببینیم چه حالى میده؟ چه حالى میده؟ چه حالى میده كه سنگفرش هاى حسن آباد نمیده، والا اونجورى كه من زیر بارون روى سنگفرش هاى حسن آباد برات رقصیدم خودِ پاریس مى رقصیدم هفت هشت تا ستاد امر به معروفشون چپ مىكرد روم! تو گفتى پاریس ستاد امر به معروف نداره گفتم اگه شانس ماست كه یهو ون گشت ارشاد از زیر برج ایفل دستى میكشه..
دردسرت ندم! الان سعید سنگو میزنه به شیشه، گیتار به دست میاد زیر پنجره میخونه: این درو وا کن باد بیاد!
بعد من باس بگم کیه کیه؟ بعد بگه منم منم! من اومدم تا به موهات گل شقایق... موهات... موهات لعنتی...

من اگر یکبار دیگه به دنیا میومدم، با خودم با تو مهربون تر میبودم. همین حالا هم یه محل صدام میکنن علی عشقی. ولی به جووون موهات قسم، همه ی حواسمو جمع بودن میکردم. من رو حرفم هستم، اما نه که بگم "ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد" نه نه حاجی! من رو حرفم هستم. ایمان بیاوریم! به کسی که می ماند...
یادته برات میخوندم: فقط دلم میخواهد معجزه ام #شادی چشمهات باشد، "من پیامبر لبخندم".

🎭 از تئاتر "شرقی غمگین"
✏️نویسنده: سجاد افشاریان



🍒 @penhankhaneh 🍒


🤸‍♀

من در ابتدا فکر می‌کردم که پروژهٔ شادی ممکن است خودخواهانه باشد، زیرا این که روی شادی خودم تمرکز کنم، خودخواهی به‌نظر می‌رسید. این درست بود که من وقتی به شادی خودم اهمیت می‌دادم، دیگران را هم شاد می‌کردم، مثلا سعی می‌کردم به «جمی» پرخاش نکنم و به شوخی‌هایش بخندم. اما نتیجه حتی فراتر از این بود. وقتی خودم شادتر بودم، بهتر می‌توانستم دیگران را هم شاد کنم.
افراد شاد، عموما بخشنده‌تر، دلسوزتر و بلندنظرترند و نسبت به افراد غمگین، کنترل بیش‌تری بر خود دارند و تحملشان در مقابل ناامیدی بیشتر است. در حالی که افراد غمگین، اغلب طرد شده، پرخاشگر، متخاصم و خودمحورند. اسکار وایلد می‌گوید: «کسی که آدم خوبی است، همیشه شاد نیست، اما کسی که شاد است، همیشه خوب است.»

💎پروژه ی #شادی
📝گرچین رابین


🍉 @penhankhaneh 🍉


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
🌟سخنرانی دکتر الهی قمشه ای با موضوع
#شادی
🔸قسمت اول


🍎 @penhankhaneh 🍎


طفلی به نام #شادی،
دیری ست گم شده ست
با چشم های روشنِ براق
با گیسویی بلند،به بالای آرزو
هرکس از او نشانی دارد
ما را خبر کند
این هم نشانِ ما
یک سو خلیج فارس
سوی دیگر خزر

✨شفیعی کدکنی

@penhankhaneh




سفر بهانه ی دیدار و آشنایی ماست
از این به بعد سفر مقصد نهایی ماست

✨فاضل نظری



@penhankhaneh


🎒

در مسير طاقت فرسا و طولانى اسپليت به زاگرب بودم. داخل اتوبوس هوا سرد بود و من لباس كم پوشيده بودم. دستشويى داشتم و قرار نبود اتوبوس جايى نگه دارد تا مقصد. ترافيك سنگينى بود و نقشه نشان ميداد دو تصادف بزرگ باعث ترافيك و اين حجم از ماشين در بزرگراه هستند.
مسيرى كه قرار بود ٦ ساعت و ربع طول بكشد را نزديك به ٨ ساعت و نيم در اتوبوس بودم. بالاخره به ترمينال اصلى شهر رسيدم، كوله هايم را برداشتم و احساس كردم چقدر سنگين تر از هميشه اند. من كه چيزى نخريده بودم اما نميدانم چرا وزنشان اينقدر بيشتر شده يا شايد من طاقتم كمتر؟
هوا تاريك شده بود. از ترمينال بيرون آمدم و منتظر قطار ماندم تا به مركز شهر برسم. اينجا قطارهاى شهرى اين مدليست كه بليت را ميتوانى از راننده تهيه كنى. چون پول خُرد نداشتم، يك ٥٠ كونايى به راننده دادم و گفتم ١ عدد بليت ميخواهم. او هم بايد ٤٦ كونا به من ميداد. معلوم بود شب شده است و خسته ست، شروع به غر زدن كرد. از ٥ ايستگاهى كه ميرسيدم به مركز شهر، ٤ ايستگاه را منتظر بقيه ى پولم بودم و به ازايش بايد غرهاى راننده به زبان كروات را گوش ميدادم. نميدانم گوش كردين به زبان كروات يا نه؟ در حالت معمولى انگار دارند با تو بحث ميكنند، بحث جدى منجر به دعوا ها! حالا فكر كنيد يك نفر به اين زبان غر عصبانى بزند.
ميدان Ban Jelačić پياده شدم. هدفونم را گذاشتم در گوشم و آهنگى كه آيدا عصر همان روز برايم فردستاده بود را پلى كردم.
احساس ميكردم كوله هايم سنگين تر از هميشه اند. انگار تمام زاگرب را گذاشته باشند در كوله ى پشتى و حومه اش را چپانده باشند كوله ى جلويى.
همان ٣٠ ثانيه ى اول اين آهنگ لعنتى كافى بود تا بغض خستگى من هم بتركد.
ميدانى!
دورنماى سفر هميشه تفريح است و شادى، ريلكس كردن با دوستان و خانواده و خنده هاى بلند و قهقه هاى طولانى.
اما واقعيت چيز ديگريست. اشتباه بزرگيست اگر فكر ميكنيد لحظات سخت در سفر نيست و مدام خوش گذرانيست.
من دخترى تنها بودم كه داشتم در خيابان Ilica زاگرب گريه ميكردم. همانطور كه در بالكن اتاقم در شهر طنجه ى مراكش گريه كردم، همانطور كه در راه بازار ايزمائلوفسكىِ مسكو، كه در كوچه پس كوچه هاى استانبول، يا در آسانسور ساختمان بلندى در دبى...
من فهميده ام قرار نيست هر روز و هر شبِ سفرم، خبر از دوست جديد باشد و غذاهاى خوشمزه و عكس هاى قشنگ.
من خودم را آماده كرده ام كه در كافه ى دنجى در پاريس، در خانه ى يك پيرزن گرجى، يا شايد صندلى عقب ماشين يك زوج آلمانى در برلين هم گريه كنم، اما... " از سفر كردن پشيمان نشوم."

📝مهسا نعمت

🍭 @penhankhaneh




نامه ى خداحافظى گابريل گارسيا ماركز با صداى استاد نصرالله مدقالچى😌


@penhankhaneh




... آن گاه که وحی بر پیغمبر نازل می‌شد، آن حضرت از محسوساتی که عادتاً در آن قرار داشت، ربوده می‌گشت و پوشیده می‌شد و از حاضران مجلس نهان می‌ماند و پس از اتمام وحی به حالت پیشین بازمی‌گشت، آنچه پیامبر به هنگام نزول وحی ادراک می‌کرد، در عالم خیال بود، ولی او را خفته نمی‌گویند» (ابن عربی، فصوص الحکم، ترجمه محمدعلی موّحد و صمد موّحد، فصّ حکمت نوری در کلمۀ یوسفی، صص ۴۵۱ـ ۴۵۲).


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
سوگند به اختر چون فرود مى ‏آيد!
يار شما نه گمراه شده و نه در نادانى مانده.
و از سر هوس سخن نمى‏ گويد....( سوره نجم| شحات انور)

❤️ @penhankhaneh


🌻 مادر بزرگ

یک روز صبح سن‌لو به من گفت که نامه‌ای به مادربزرگم نوشته است تا از من به او خبر دهد، و پیشنهاد کند که چون خط تلفنی میان دونسيره و پاریس برقرار است با من حرف بزند. خلاصه این‌که در همان روز مادربزرگم به من تلفن می‌کرد و به سفارش سن‌لو باید در ساعت یک ربع به چهار در تلفن‌خانه می‌بودم... خودش است، این صدای اوست که این‌جا با تو حرف می‌زند. اما چه قدر دور است! چه بارها که نشد که شنیدنش دچار دل‌شوره‌ام نکند، انگار که در برابر این محال، این که نمی‌توانستم بدون چندین ساعت سفر، عزیزی را ببینم که صدایش آن چنان به گوشم نزدیک بود، بهتر حس می‌کردم که در پس ظاهر شیرین‌ترین نزدیکی‌ها چه مایه‌ی سرخوردگی نهفته است، و چه اندازه دوریم از آنان که دوست می‌داریم در این لحظه‌ای که به نظر می‌آید با دراز کردن دستی می‌توان نگاه‌شان داشت. حضوری راستین است این صدای به این نزدیکی - در عین جدایی! اما پیش گویی جدایی ابدی هم هست! اغلب، هنگامی که این چنین صدای کسی را از بسیار دور می‌شنوم بی‌ آن‌که او را ببینم، به نظرم می‌آمد که آن صدا مرا از ژرفایی فرا می‌خواند که از آن‌ها بالا نمی‌توان آمد، و اضطرابی را باز می شناختم که روزی بر من چیره می‌شد آنگاه که صدایی این چنین (تنها، بی‌پیوندی با تنی که دیگر هرگز نباید می‌دیدم) فراز می‌آمد و در گوشم واژه‌هایی را زمزمه می‌کرد که دلم می‌خواست بر پروازشان روی لبانی برای همیشه خاک شده بوسه زنم.

📚 مارسل پروست | در جستجوی زمان ازدست‌رفته.

🌱 @penhankhaneh

Показано 20 последних публикаций.

111

подписчиков
Статистика канала