🎒
در مسير طاقت فرسا و طولانى اسپليت به زاگرب بودم. داخل اتوبوس هوا سرد بود و من لباس كم پوشيده بودم. دستشويى داشتم و قرار نبود اتوبوس جايى نگه دارد تا مقصد. ترافيك سنگينى بود و نقشه نشان ميداد دو تصادف بزرگ باعث ترافيك و اين حجم از ماشين در بزرگراه هستند.
مسيرى كه قرار بود ٦ ساعت و ربع طول بكشد را نزديك به ٨ ساعت و نيم در اتوبوس بودم. بالاخره به ترمينال اصلى شهر رسيدم، كوله هايم را برداشتم و احساس كردم چقدر سنگين تر از هميشه اند. من كه چيزى نخريده بودم اما نميدانم چرا وزنشان اينقدر بيشتر شده يا شايد من طاقتم كمتر؟
هوا تاريك شده بود. از ترمينال بيرون آمدم و منتظر قطار ماندم تا به مركز شهر برسم. اينجا قطارهاى شهرى اين مدليست كه بليت را ميتوانى از راننده تهيه كنى. چون پول خُرد نداشتم، يك ٥٠ كونايى به راننده دادم و گفتم ١ عدد بليت ميخواهم. او هم بايد ٤٦ كونا به من ميداد. معلوم بود شب شده است و خسته ست، شروع به غر زدن كرد. از ٥ ايستگاهى كه ميرسيدم به مركز شهر، ٤ ايستگاه را منتظر بقيه ى پولم بودم و به ازايش بايد غرهاى راننده به زبان كروات را گوش ميدادم. نميدانم گوش كردين به زبان كروات يا نه؟ در حالت معمولى انگار دارند با تو بحث ميكنند، بحث جدى منجر به دعوا ها! حالا فكر كنيد يك نفر به اين زبان غر عصبانى بزند.
ميدان Ban Jelačić پياده شدم. هدفونم را گذاشتم در گوشم و آهنگى كه آيدا عصر همان روز برايم فردستاده بود را پلى كردم.
احساس ميكردم كوله هايم سنگين تر از هميشه اند. انگار تمام زاگرب را گذاشته باشند در كوله ى پشتى و حومه اش را چپانده باشند كوله ى جلويى.
همان ٣٠ ثانيه ى اول اين آهنگ لعنتى كافى بود تا بغض خستگى من هم بتركد.
ميدانى!
دورنماى سفر هميشه تفريح است و شادى، ريلكس كردن با دوستان و خانواده و خنده هاى بلند و قهقه هاى طولانى.
اما واقعيت چيز ديگريست. اشتباه بزرگيست اگر فكر ميكنيد لحظات سخت در سفر نيست و مدام خوش گذرانيست.
من دخترى تنها بودم كه داشتم در خيابان Ilica زاگرب گريه ميكردم. همانطور كه در بالكن اتاقم در شهر طنجه ى مراكش گريه كردم، همانطور كه در راه بازار ايزمائلوفسكىِ مسكو، كه در كوچه پس كوچه هاى استانبول، يا در آسانسور ساختمان بلندى در دبى...
من فهميده ام قرار نيست هر روز و هر شبِ سفرم، خبر از دوست جديد باشد و غذاهاى خوشمزه و عكس هاى قشنگ.
من خودم را آماده كرده ام كه در كافه ى دنجى در پاريس، در خانه ى يك پيرزن گرجى، يا شايد صندلى عقب ماشين يك زوج آلمانى در برلين هم گريه كنم، اما... " از سفر كردن پشيمان نشوم."
📝مهسا نعمت
🍭
@penhankhaneh