پیر پرنیان‌اندیش


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


کتابی درباره‌ی سایه، شعر و موسیقی ایرانی
میلاد عظیمی و عاطفه طیه (انتشارات سخن)

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


برگی از پیر پرنیان اندیش (ص 1182) به قلم دکتر میلاد عظیمی:
من سایه را در حالات مختلفی دیده‌ام و می‌دانم که این مرد در برخی مواقع چگونه به «حاصل کارگه کون و مکان» بی‌اعتناست و از گفته و کردۀ آنهایی که از دایرۀ دوستی خود خارجشان می‌داند، نه خوشحال می‌شود و نه غمگین. اما همین مردِ به‌ظاهر سرسخت اگر از دوستی نارو بخورد و ناروایی ببیند درهم می‌شکند... «دوستی» برای سایه معنای خاصی دارد. اوایل که با او آشنا شده بودم از او می‌پرسیدم که با فلانی و بهمانی «دوست» بودید؟ سایه می‌گفت: «نه آشنا بودم».
@pireparnianandish


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
نظر سایه در مورد ربّنای شجریان

این یه کاریه که می‌تونی دست بگیری و ببری به تمام کشورهای عربی و با افتخار بگی اگه می‌تونین مثل این بخونین... این کار نظیر نداره آقای عظیمی! شاهکار بزرگ شجریانه. هیچ‌کس نمی‌تونه این‌طور بخونه ... هیچ‌کس.
[میلاد عظیمی]: حتی خود استاد شجریان؟
[سایه]: حتی خود شجریان... خیلی کار عجیبیه. خیلی عجیبه... رفته تو استودیو که به بچه‌ها بگه این‌طوری بخونین. ضبط کردن و شده این ربّنا... شجریان نوار اصلی این ربّنا رو به من داد که دیگه ندارمش. من اول نمی‌دونستم این چیه. وقتی شنیدم حیرت کردم. هیچ‌کس نمی‌تونه اینو بخونه ... چه صدای حیرت‌آوری! اصلاً یه صدای زمینی نیست... (سرش را تکان می‌دهد) ... شاهکاره، چه حالت و التماسی تو این ربّناها هست (به گریه می‌افتد)، فقط صدا نیست، یک نوازشی توش هست؛ انگار داره با خدا معاشقه می‌کنه، همۀ نیازهای بشری تو این صدا هست...
پیر پرنیان‌اندیش (ص 465)
@pireparnianandish


✅ بخشی از کتاب پیر پرنیان‌اندیش (ص 946-944)
[عظیمی]: استاد نظرتون دربارۀ شعر رؤیایی چیه؟
[سایه]: اُه... اصلاً حرفشو نزن، حوصله ندارم

[عظیمی]: چرا؟!
[سایه]: پرت و پلاست.
(با دست و چشم و صورت و صدا شعر رؤیایی را پس می‌زند).

[عظیمی]: با خودش هم آشنا بودید؟
[سایه]: بله، زیاد.

[عظیمی]: چرا این‌طور تُرش کردید؟
[سایه]: نمی‌دونم. سختمه بگم. ولی به نظرم صداقت درش نیست.

[عظیمی]: آشنایی‌تون به سال‌های 30 و حلقۀ کیوان می‌رسه؟
[سایه]: تو حلقۀ ما که نبود ولی گاهی پیداش می‌شد! (با نهایت ملال این جمله را می‌گوید) تو همون جلسه‌های هفتگی خونۀ ایرج علی‌ آبادی یه اتفاقی افتاد. نمی‌دونم کی داشت سخنرانی می‌کرد. بعد از سخنرانی بحث می‌کردیم. رؤیایی پا شد و حرف‌هایی زد و بعد یه بیتی از نظامی خوند:
کیسه‌ بِرانند درین رهگذر
هر که تهی کیسه‌تر آسوده‌تر
من سرمو انداختم پایین تا از قیافۀ من چیزی مشخص نباشه (لبخند بی‌حالت کلافه‌ای می‌زند) نادرپور گفت: چی آقا؟ (صدای بم نادرپور را تقلید می‌کند) اون هم دوباره گفت: کیسه بِرانند... نادرپور گفت: یعنی چه کیسه بِرانند؟ رؤیایی گفت: در زمان‌های قدیم آدم‌هایی بودن که کیسه‌های خالی رو می‌ذاشتن روی دوش‌شون! نادرپور گفت: اِ... چرا آقا مگه دیوانه بودند؟ کیسۀ خالی رو چرا می‌ذاشتند روی دوش‌شون؟ رؤیایی هی دست و پا می‌زد و نادر پور هم ولش نمی‌کرد. خلاصه نادرپور گفت: آقا! کیسه‌بُرانند درین رهگذر! بیچاره رؤیایی تازه فهمید قضیه چیه و تند گفت: بله هم اون‌طور می‌شه خوند هم این‌طور... کارد می‌زدی به نادر خون در نمی‌اومد!

[عظیمی]: استاد نگفتین چرا شعر رؤیایی رو دوست ندارید؟
[سایه]: (با کلافگی مطلق) چه می‌دونم.... چرا نداره (از روی ناچاری می‌خندد).

[عظیمی]: یعنی هیچ شعر خوبی نداره؟
[سایه]: به حضرت عباس نه (سایه وقتی مستأصل می‌شود به حضرت عباس قسم می‌خورد)

[عظیمی]: یعنی می‌شه شعر رؤیایی رو نادیده گرفت و گذشت؟
[سایه]: ما کی هستیم؟ خدا نادیده بگیره!

[عظیمی]: خاطره‌ای از رؤیایی ندارین؟
[سایه]: نه! من چه خاطره‌‌ای می‌تونم از او داشته باشم؟‌ (هیچ‌وقت لحن سایه را این‌طور قاطع و حق‌به‌جانب ندیدم!).

[عظیمی]: استاد! درباره کتاب «دریایی‌ها» چه نظری دارید؟
[سایه]: هیچ نظری ندارم (می‌خندد).

[عظیمی]: استاد! ما کیفیت این سکوت‌ها و نگاه‌ها و لبخندهای شما رو چطور به خواننده منتقل کنیم؟
(نگاه پررمز و رازی به من می‌اندازد...)
[عظیمی]: استاد! به این سوال من جواب بدین. گویا از ایشون نقل شده که شعر منو مردم این زمانه نمی‌فهمن و نسل‌های بعدی می‌فهمن. نظر شما چیه؟
[سایه]: صد سال دیگه می‌فهمن! با این وضع دنیا خیلی احتمال داره که صد سال دیگه جامعه انقدر احمق (نمی‌دانید با چه حال و حالتی «احمق» را ادا می‌کند!) بشه که به شعر رؤیایی برگرده!!! بعید نیست! خیلی‌ها این حرفو زدن و دلشونو خوش کردن.
[عظیمی]: حالتی رفت و وقت‌ها خوش شد
-
توضیح ادمین: امروز زادروز یدالله رؤیایی بنیانگذار شعر حجم است. سایه هیچ‌گاه ابایی ندارد که نقد خود نسبت به دیگران را صادقانه و بی‌پروا مطرح کند. اما روش او چنین است که معمولاً در کنار دیدن نکات منفی در مورد هر کس، از نقاط قوت او هم حرف می‌زند. در این مورد خاص همان‌طور که می‌بینید سایه چون نظری کاملاً مخالف با کار یدالله رؤیایی دارد و هیچ نکتۀ مثبتی در کار او نمی‌بیند سعی می‌کند از جواب دادن طفره برود. ولی پافشاری مصاحبه‌کننده باعث می‌شود همین چند جمله ثبت شود که البته از نظر تاریخ ادبیات و شناخت مدّعیان شعر و شاعری در قرن اخیر بسیار مهم است و بابت این پافشاری از دانشمند گرامی جناب دکتر میلاد عظیمی سپاسگزاری باید کرد.
@pireparnianandish


Репост из: محمدرضا شفیعی‌کدکنی
۱۶ اردیبهشت‌ سالروز درگذشت بدیع‌الزمان فروزانفر
سخن #شفیعی‌کدکنی دربارهٔ ایشان از کتاب با چراغ‌ و آینه (ص 447):
تنها و تنها فروزانفر بود (و شاید پس از او، چند تن از شاگردانش) که هم محقق بی‌همتایی بود و هم معلم بی‌مانندی.
در طول قریب پنج سال شاگردی نزد او، که هرگز درسش را ترک نگفتم، یک مطلب مکرر یا مبتذل که از همگنان بتوان شنید، نشنیدم؛ حتی شوخی‌های او، احوال‌پرسی‌های او چیزی به دانشجو می‌آموخت. حضور ذهن شگفت‌آور و تسخیرکنندهٔ او به‌حدی بود که در مراحل نخست آشنایی و اولین دیدارها، بعضی افراد تصور می‌کردند که فروزانفر از مدت‌ها قبل در نهان، هدیه‌ای، رشوه‌ای به شخصِ پرسنده داده و از او خواسته‌ است که «در فلان مجلس یا در فلان کلاس، این سؤال را مطرح کن» و خود از قبل، پاسخ آن را آماده کرده ‌است. این صحنه وقتی هر روز و به سال‌ها تکرار می‌شد، آن ‌وقت به تمایز او از دیگران پی می‌بردی.
@sereshk1318


۱۶ اردیبهشت سالروز درگذشت حسین منزوی، غزلسرای بزرگ معاصر


بیا، مرو ز کنارم، بیا که می‌میرم
نکن مرا به غریبی رها که می‌میرم

توانِ کشمکشم نیست بی‌تو با ایّام
برونم آور ازین ماجرا که می‌میرم

نه قول همسفری تا همیشه‌ام دادی؟
قرار خویش منه زیر پا که می‌میرم

به خاکِ پای تو سر می‌نهم، دریغ مکن
ز چشم‌های من این توتیا که می‌میرم

مگر نه جفت توام قوی من؟ مکن بی من،
به سوی برکۀ آخر شنا که می‌میرم

اگر هنوز من آواز آخرین توام
بخوان مرا و مخوان جز مرا که می‌میرم

برای من که چنینم تو جان متصلّی
مرا ز خود مَکُن ای جان جدا که می‌میرم

ز چشم‌هایت اگر ناگزیر دل بِکَنم
به مهربانی آن چشم‌ها که می‌میرم
#منزوی
@pireparnianandish


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
به‌مناسبت 15 اردیبهشت زادروز بانو فائقه آتشین (گوگوش)

کلیپ نگو بدرود
آهنگ بابک سعیدی
ترانه رها اعتمادی
با آواز و بازی #گوگوش

منو از من نرنجونم ازین دنیا نترسونم
تمام دلخوشی‌هامو به آغوش تو مدیونم

اگه دلسوخته‌ای عاشق مثِ برگی نسوزونم
منو دریاب که دلتنگم مدارا کن که ویرونم

نیاد روزی که کم باشم ازین دو سایه رو دیوار
به این زودی نگو دیره منو دست خدا نسپار

یه جایی توی قلبت هست که روزی خونه‌ی من بود
به این زودی نگو دیره به این زودی نگو بدرود

پر از احساس آزادی نشسته کنج زندونم
یه بغض کهنه که انگار میون ابر و بارونم

وجودم بی‌تو یخ بسته بتاب سردم زمستونم
منو مثل همون روزا با آغوشت بپوشونم

یه جایی توی قلبت هست که روزی خونه‌ی من بود
به این زودی نگو دیره به این زوی نگو بدرود

@pireparnianandish


🍀 به‌مناسبت 15 اردیبهشت زادروز بانو فائقه آتشین (گوگوش)
نظر سایه دربارۀ ایشان برگرفته از پیر پرنیان اندیش (ص 596-595):
- در رشت هستیم، پس از این که صبحانه در محیط گرمی صرف شد، سایه و آقای باقری نشستند به گپ زدن. آقای باقری غوری در ریاضیات و منطق شاعرانۀ اعداد دارد و سایه هم تا آنجا که من فهمیدم سرش درد می‌کند برای این مباحث.
در این هوای دل‌انگیز، نسیم خنک صبحگاهی، عطرگردانِ دود سیگارهای سایه شده بود و چهرۀ سایه با آن ریش تولستوی‌وارش در هاله‌ای از دود، ملکوتی و اسرارآمیز به نظر می‌رسید.
آواز بنان می شنویم. سایه توجهمان را به نحوۀ ادای شعر در آواز بنان جلب می کند...
از سایه می‌پرسم به غیر از بنان چه کسی حق شعر را در آواز بیان می‌کند؛ بی‌تأمل و با لحن قاطع می‌گوید:
گوگوش... گوگوش... یه روز به خودش هم گفتم که دو نفر هستن در موسیقی ما که وقتی کلماتو در آواز یا تصنیف بیان می‌کنن، اصلاً نظیر ندارن؛ یعنی کلمات چنان سرجاشه و درسته و باحالته که اصلاً نمی‌شه توصیف کرد: یکی بنانه، یکی هم شمایین. طفلک سرخ شد و سرشو انداخت پایین و گفت: شما این حرفو می‌زنین؟ گفتم: بله.
اصلاً باورش نمی‌شد که من کارهاشو بشناسم و دقت کرده باشم. بعد به تصنیف «ستاره ای ستاره» اشاره کردم. خیلی تصنیف قشنگیه...
- سایه برای این که مبادا خدای نکرده آقای باقری ذرةالمثقالی اکسیژن صبحگاهی رشت را استنشاق کند و مبتلا به ناراحتی ریه شود سیگار دیگری می‌گیراند و با صدایی گرفته می‌گوید:
گوگوش دختر خیلی بدبختی بود. همۀ زندگیش تو بدبختی گذشت. از بچگی تا همین سفری که به آمریکا رفت ازش سوءاستفاده شد. خیلی زن بدبختیه (با ناراحتی و غصه این جملات را می‌گوید). یه استعداد استثنائیه واقعاً. من از وقتی که بچه بود و با پدرش تو شکوفۀ نو می‌اومد رو صحنه دیدمش. کافۀ شکوفۀ نو تو پایین شهر دروازۀ قزوین بود. همه جرئت نمی‌کردن برن اونجا. من یادمه یه شب رفتم اونجا. کسانی که می‌خواستن از بالا شهر برن همراه یک نظامی، سروانی، سرهنگی، پلیسی می‌رفتن تا در امان باشن. جای کلاه‌مخملی‌ها بود. بعد این بالا شهری‌ها اونجارو قبضه کردن و در نتیجه کلاه‌مخملی‌ها تارونده شدن و کافۀ شکوفۀ نو شد مخصوص خانواده‌های «پولدار»... این حضرات هیچی رو نمی‌تونن به دیگران ببینن، فوراً دست انداختن به اونجا. از کافه کاباره‌های شیک خودشون سیر شده بودن ریختن به اونجا... حکایتیه... چه می‌دونم! حالا کار ندارم. گوگوش تو چنین جایی می‌خوند.
گوگوش اگر در جایی به غیر از ایران به دنیا اومده بود، یه هنرمند جهانی شده بود. یه تصنیف فرانسوی خونده با اینکه یک کلمه فرانسوی بلد نیست. از دوست‌های فرانسه‌ام پرسیدم چطوره این تصنیف؟ گفتند اصلاً نمی‌شه باور کرد که خواننده فرانسوی نیست. یک استعداد عجیب و غریبه ولی بدبخت (بدبخت را با غیظ و غصه می‌گوید) که همۀ عمر ازش سوءاستفاده شده.
@pireparnianandish


15 اردیبهشت زادروز هنرمند کم‌نظیر و پرطرفدار ایرانی بانو فائقه آتشین (گوگوش) گرامی باد
با آرزوی تندرستی و شادکامی برای ایشان

هوشنگ ابتهاج (سایه):
گوگوش اگر در جایی به غیر از ایران به دنیا اومده بود، یه هنرمند جهانی شده بود
پیر پرنیان‌اندیش (ص 596)


متن کامل نظر استاد ابتهاج در پست بعدی 👇🏻👇🏻
@pireparnianandish


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
به‌مناسبت زادروز استاد غلام‌حسین بنان

دیدی ای مه
آهنگ حسین یاحقی
ترانه رهی معیری
آواز #بنان

دیدی ای مه که ناگه رمیدی و رفتی
پیوند الفت بریدی و رفتی
هرچه خواری به یاری کشیدم و دیدم
دامن ز دستم کشیدی و رفتی
بس ناله‌ها کردم
به امیدی که رحم آری به فریاد من ای گل
فریاد از دل تو، کز جفا
فریاد ما نشنیدی و رفتی
جانا گرچه بردی از یادم
جان در کوی عاشقی دادم
ز پا فکندی به سر دویدم گهر فشاندم
به اشک من خندیدی و رفتی

ساقی بده آن می را
مطرب بزن آن نی را
که پای لاله، پیاله خوش باشد
دل اسیران، به ناله خوش باشد
علاج محنت، به‌جز می نیست
به غیر نالیدن نی نیست
@pireparnianandish


به مناسبت 15 اردیبهشت زادروز خواننده‌ی توانای موسیقی ایرانی، زنده‌یاد استاد غلام‌حسین بنان، بخشی از گفته‌های سایه درباره‌ی ایشان برگرفته از کتاب پیر پرنیان اندیش: در صحبت سایه (ص 516):
[عظیمی]: با بنان از کی آشنا شدین؟
[سایه]: خیلی قدیم
[عظیمی]: بنان آدمِ بافرهنگ و اهل مطالعه‌ای بود؟
[سایه]: بله... به‌خصوص شعر خیلی می‌خوند و خوب می‌فهمید.
[عظیمی]: مزیّت خاص بنان چی بود استاد؟
[سایه]: اون صدای خیلی لطیف و بیان شعر خیلی درست و واضح و بعضی مواقع شاهکار.
[عظیمی]: چه جایگاهی در موسیقی ایرانی داره؟
[سایه]: یه جایگاه یگانه و تکرارناپذیر... بنان مثل شجریان یه صدای بازِ بلندی نداشت. صداش محدود بود و مخملی و خیلی لطیف. این حرف من به این معنی نیست که بنان بهترین خواننده بود. نه! اما به کیفیت و شیوه‌ای که او می‌خوند دیگه کسی نیست و نمی‌آد.
@pireparnianandish


Репост из: سایه و موسیقی
Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
به مناسبت ۱۳ اردیبهشت زادروز بانو شکیلا

لب خاموش
شعر #سایه
آهنگ و آواز شکیلا
تنظیم علیرضا توانگر

امشب به قصۀ دل من گوش می‌کنی
فردا مرا چو قصه فراموش می‌کنی

این دُر همیشه در صدف روزگار نیست
می‌گویمت ولی تو کجا گوش می‌کنی

دستم نمی‌رسد که در آغوش گیرمت
ای ماه با که دست در آغوش می‌کنی؟

در ساغر تو چیست که با جرعۀ نخست
هشیار و مست را همه مدهوش می‌کنی

می جوش می‌زند به دل خم بیا ببین
یادی اگر ز خون سیاووش می‌کنی

گر گوش می‌کنی سخنی خوش بگویمت
بهتر ز گوهری که تو در گوش می‌کنی

جام جهان ز خون دل عاشقان پر است
حرمت نگاه دار اگرش نوش می‌کنی

سایه چو شمع شعله درافکنده‌ای به جمع
زین داستان که با لب خاموش می‌کنی
@sayeoMusighi


به‌مناسبت 12 اردیبهشت، سالروز درگذشت محمدرضا لطفی، که با روز معلم همزمان شده است، بخشی از کتاب پیر پرنیان‌اندیش (ص 1078):

[عظیمی]: وقت خوش است. ساز لطفی و آواز شجریان و محضر (به قول سایه دفترخانه) سایه. خوشتر ازین گوشه پادشاه ندارد.
خدا قسمت کند عیشی چنین را
عموم مؤمنات و مؤمنین را
[سایه]: یه روز به لطفی گفتم که: آقای لطفی! می‌خوام سه‌تار یاد بگیرم. البته نه اینکه بخوام نوازندگی بکنم، فقط می‌خوام بتونم هرچی دلم می‌خواد بزنم.
لطفی گفت: ماشاءالله آقا! عجب همتی دارین شما! ما بعد از این‌همه سال نمی‌تونیم اونچه دلمون می‌خواد بزنیم!

@pireparnianandish


Репост из: سایه و موسیقی
Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
به‌مناسبت 12 اردیبهشت، سالروز درگذشت محمدرضا لطفی

ای عاشقان
شعر #سایه
آهنگ #لطفی
آواز باران رضایی
تار و سه‌تار علی رضایی
دف فرزاد عندلیبی

ای عاشقان ای عاشقان پیمانه‌ها پرخون کنید
وز خون دل چون لاله‌ها رخساره‌ها گلگون کنید

آمد یکی آتش‌سوار بیرون جهید از این حصار
تا بردمد خورشید نو شب را ز خود بیرون کنید

دیوانه چون طغیان کند زنجیر و زندان بشکند
از زلف لیلی حلقه‌ای در گردن مجنون کنید


@sayeoMusighi


🍀 غزل «راهی و آهی»
اثری از سایه برای محمدرضا لطفی

صدای #سایه
تار #لطفی

@sayeoMusighi


Репост из: سایه و موسیقی
به‌مناسبت سالروز درگذشت محمدرضا #لطفی، بخشی برگزیده از کتاب #موسیقی_ایرانی_در_شعر_سایه

🔶 لطفی
بی‌تو دیگر غزل سایه ندارد لطفی
باز راهی بزن ای دوست که آهی بزنم (سیاه‌مشق، ص 280)
«ندارد لطفی» یعنی خوشایند نیست؛ اما این بیت در مقطع غزل «راهی و آهی» آمده که برای محمدرضا لطفی (1393-1325) سروده شده است. لطفی، آهنگ‌ساز، ردیف‌دان، پژوهشگر موسیقی و نوازندۀ برجستۀ تار و سه‌تار بود که در نواختن کمانچه و دف نیز توانایی داشت و جز آن‌ کمابیش همۀ سازهای ایرانی را (به‌گونه‌ای که یادآور صبا بود) می‌شناخت و می‌نواخت. او نخستین‌بار با پشتیبانی سایه در برنامۀ گل‌های تازۀ شمارۀ 126 به رادیو پا می‌گذارد و پس از آن به‌پیشنهاد سایه گروه شیدا را در سال 1354 بنیاد می‌نهد و برای برنامۀ گلچین هفته، که سرپرست و بنیان‌گذار آن سایه بود، خوراکِ موسیقایی فراهم می‌آورد. سایه و لطفی پس از آنکه در اعتراض به کشتار مردم در 17 شهریور 1357 از کار در رادیو کناره‌گیری می‌کنند، همراه چند هنرمند دیگر ازجمله شجریان، مشکاتیان و علیزاده کانون فرهنگی و هنری چاووش را پدید می‌آورند. لطفی از نزدیک‌ترین خنیاگران به سایه و تنها موسیقی‌دانی است که سایه دو غزل خود را پیشکش او کرده است .
در بیت یادشده «لطفی» بر پایۀ پیشکش‌نامۀ شعر ایهام‌ساز می‌شود و با «راهی بزن» (آهنگی بنواز) ایهام تناسب می‌سازد.
مهدی #فیروزیان
@sayeoMusighi


به مناسبت روز جهانی کارگر
ابیاتی از #سایه در ستایش کار و کارگران گرامی

دستِ رنج است این که هر دم بر زمین
می‌فشاند گنج‌ها از آستین

دست رنج است این که چرخ زندگی
دارد از نیروی او گردندگی

دست رنج است این که بر لوح زمی
می‌نویسد سرنوشت آدمی

آشکارا را چرا دارم نهان؟
دسترنجِ دستِ رنج است این جهان

@pireparnianandish


به مناسبت 10 اردیبهشت‌ماه زادروز رهی معیری، بخشی از گفته‌های استاد ابتهاج درباره‌ی رهی برگرفته از کتاب پیر پرنیان اندیش: در صحبت سایه (ص 874):
[عظیمی]: استاد رهی معیری چطور شاعری بود؟
[سایه]: یه شاعر متوسط خیلی خوش‌سلیقه، خیلی نرم و نازک با کلماتِ شسته‌رفته‌ی خیلی تر و تمیز.
[عظیمی]: نقطه‌ی قوتش چیه؟
[سایه]: غزل‌های عاشقانه‌ی خیلی شسته‌رفته‌ی لطیف خوش‌رنگِ خوش‌آهنگ داره. مضامین خیلی... (مِن و مِن می‌کند تا کلمه‌ی مناسبی پیدا کند) چه جور بگم... مضامین غزل‌هاش سطحیه... کلمات زیبای خوش‌آیند خوش‌آهنگی به کار می‌بره.
[عظیمی]: تصنیف‌هاش چی؟
[سایه]: خیلی خوبه. خیلی قشنگه. خیلی خوب از عهده برمی‌آد. خالی از عیب نیست ولی به نسبت دیگران خیلی روان و قشنگ و تر و تمیزه.
[عظیمی]: تصنیف‌هاش بهتره یا غزل‌هاش؟
[سایه]: به نظرم در یک سطحن. یه جور زبان داره.
[عظیمی]: از غزل‌های رهی چیزی به خاطرتون مونده؟
[سایه]: بله... بله، مثلاً اون غزل قشنگه:
نه دل مفتونِ دلبندی، نه جان مدهوش دلخواهی
نه بر مژگانِ من اشکی، نه بر لب‌های من آهی

@pireparnianandish


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
به مناسبت 10 اردیبهشت زادروز رهی معیری

حاصل عمر
شعر #رهی
آهنگ محمدجواد ضرابیان
آواز همایون شجریان

بس که جفا ز خار و گل دید دل رمیده‌ام
همچو نسیم ازین چمن پای برون کشیده‌ام

شمع طرب ز بخت ما آتش خانه‌سوز شد
گشت بلای جان من عشقِ به جان خریده‌ام

حاصل دور زندگی صحبت آشنا بود
تا تو ز من بریده‌ای من ز جهان بریده‌ام

تا به کنار بودی‌ام بود به‌جا قرار دل
رفتی و رفت راحت از خاطرِ آرمیده‌ام

تا تو مراد من دهی کُشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده‌ام

چون به بهار سر کند لاله ز خاک من برون
ای گل تازه یاد کن از دل داغدیده‌ام
@pireparnianandish


به‌مناسبت 9 اردیبهشت زادروز محمد معین
بخشی از کتاب پیر پرنیان اندیش (ص 95):
[عاطفه]: بعد از ول کردن مدرسه مشغول چه کاری بودید؟
[سایه]: هیچ. ولگردی. با بچه‌ها می‌نشستیم بحث می‌کردیم.
[عاطفه]: هیچ‌وقت وسوسه نشدید به دانشکده‌ی ادبیات بروید؟
[سایه]: نه... اصلاً دشمن دانشگاه بودم. بدم می‌اومد از دانشگاه. چون با دوستام رفته بودم به دانشکده‌ی ادبیات و کلاس‌هاشونو دیده بودم. مسخره‌شون می‌کردم. حالا می‌بینم که همه‌ی اون بچه‌ها مُردن... نورانی وصال، محمدامین ریاحی، دکتر حریری، یزدگردی... اصلاً از دانشگاه خوشم نمی‌اومد. اون‌جا رو یه جای مرده‌ی مسخره می‌دونستم که دشمن ذوق و هنره.
[عاطفه]: حالا هم این‌طور فکر می‌کنید؟
[سایه]: نه... آدم‌های بزرگی تو دانشگاه بودن و خیلی خدمت کردن. آدم‌هایی مثل معین، صفا یا دکتر زرین‌کوب و خیلی‌های دیگه. تازه دوره‌ی جوانی من که آدمایی مثل فروزانفر و بهمنیار و بهار تو دانشگاه بودن. ولی دانشگاه منو راضی نمی‌کرد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
عکس: ابراهیم پورداوود، سید محمد تدین، ملک‌الشعراء بهار، محمد معین، دانشگاه تهران، 17 شهریور 1321

@pireparnianandish


ارغوان
این چه رازی‌ست که هر بار بهار
با عزای دل ما می‌آید؟
#سایه
خوشنویسی: محمد عزتی
@pireparnianandish

Показано 20 последних публикаций.

961

подписчиков
Статистика канала