⚜🔱⚜🔱⚜
⚜🔱⚜🔱
⚜🔱⚜
⚜🔱
⚜
#آلــویــنــ
#جلد_دوم_راز_طــــلــــســــمــ
#پارت_۳
یه دختر ۵ ساله بدو بدو اومد طرف ما و گوشهی مانتوی آروشا گرفت!
هنوز عادت نکردم به کلمهی عمه که...!
- آروشا نمیگی این بچه کیه؟! تو این همه سال کجا بودی؟
یدفعه اون بچه مانتوی آروشا رو کشید و گفت:
- مامان بریم دیده! الان بابا میادِســــــــا
- چی؟!... مامان؟! آروش تو ازدواج کردی!
این و مامان با حیرت و شگفتی گفت.
عمه با کمی خجالت از بابا گفت:
- آره..
برگشت طرف من و از بالا تا پایین براندازم کرد و گفت:
- نمیخواید این شازده پسر خوش تیپ و به من معرفی کنید؟ یادمه بهت گفت بابا!
جمله دومش رو، به بابا گفت.
- این شازده، پسر من و آویره! آلوین، عزیز مامانش... قربونش بره مامانش!
⚜
⚜🔱
⚜🔱⚜
⚜🔱⚜🔱
⚜🔱⚜🔱⚜
⚜🔱⚜🔱
⚜🔱⚜
⚜🔱
⚜
#آلــویــنــ
#جلد_دوم_راز_طــــلــــســــمــ
#پارت_۳
یه دختر ۵ ساله بدو بدو اومد طرف ما و گوشهی مانتوی آروشا گرفت!
هنوز عادت نکردم به کلمهی عمه که...!
- آروشا نمیگی این بچه کیه؟! تو این همه سال کجا بودی؟
یدفعه اون بچه مانتوی آروشا رو کشید و گفت:
- مامان بریم دیده! الان بابا میادِســــــــا
- چی؟!... مامان؟! آروش تو ازدواج کردی!
این و مامان با حیرت و شگفتی گفت.
عمه با کمی خجالت از بابا گفت:
- آره..
برگشت طرف من و از بالا تا پایین براندازم کرد و گفت:
- نمیخواید این شازده پسر خوش تیپ و به من معرفی کنید؟ یادمه بهت گفت بابا!
جمله دومش رو، به بابا گفت.
- این شازده، پسر من و آویره! آلوین، عزیز مامانش... قربونش بره مامانش!
⚜
⚜🔱
⚜🔱⚜
⚜🔱⚜🔱
⚜🔱⚜🔱⚜