شب بود؛
باران عجیب آوری حجم عظمی از دلتنگی را بر سر دنیا می ریخت. گویا دلی پر از شادی و غم داشت.
از چشم راست آسمان اشک شوق و از چشم دیگر حجم عظیمی از غصه و درد صدای فغان آن سلته یه دنیا را بر دست گرفته بود.
نمی دانم از چه درد عظیمی می گریست اما گویا عاشقه ستاره ای شده بود که به آن چشمک زیبای زده بود .
آسمان می گریست همچون کودکی که مادرش او را برای کاره اشتباهش در اتاق تنبیه کرده است.
او کاری جز گریستن از دستش بر نمی اید."""!! اسمان دنیای عجیبی شده است تو نیز گریستی و ما زیر انبوه اشک های تو عاشقانه قدم زنان پا به خیابان ها می گذاریم:)
#nZ
@NZ_chnll