گناه می شوند.ولی آیا گناه کسی موجب ناسزا گویی به او می شود؟!
وقتی زمام امور را معاویه رضی الله عنه به عهده گرفت خلاف به پادشاهی و ملوکیت تبدیل شد، سفینه ابو عبدالرحمن غلام پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم میگوید که پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: خلافت به شیوه نبوّت سی سال خواهد بود، سپس خداوند پادشاهی را به هر کس بخواهد میدهد، سفینه میگوید خلافت ابوبکر دو سال، و خلافت عمر ده سال، و خلافت عثمان دوازده سال، و خلافت علی شش سال بود.( ابو داود با سند صحیح این را روایت کرده است)
و وقتی به کتابهای تاریخ مراجعه میکنیم میبینیم که کتابهای تاریخ میگویند که ابوبکر دو سال و سه ماه حکومت کرد، و عمر ده سال و دو ماه، و عثمان دوازده سال، و علی چهار سال و نه ماه، و حسن شش ماه حکومت کرد که مجموع آن سی سال میشود.
در سال پنجاه و شش هجری معاویه از مردم برای یزید بیعت گرفت که بعد از او زمام حکومت را به دست بگیرد، و معاویه با این کار از روش کسانی که پیش از او بودند فراتر رفت،
و شاید به خاطر آن او از شیوهای که بهتر و افضل بود عدول کرد چون فکر میکرد که اگر بعد از خود خلافت را به شورایی محول کند بیم آن میرود که فتنه و شرّی به پا شود، و به نظرش چنین میآمد که اطاعت و قدرت و امنیت با انتخاب پسرش یزید بهتر تامین میشود.( مقدمه بن خلدون فصل فی ولایه العهد 166.)
اهل سنت میگویند که بیعت درست است، اما به خاطر دو چیز اهل سنت از این بیعت خرده گرفتهاند:
اوّل اینکه میگویند این بدعتی تازه بود که معاویه پسرش یزید را بعد از خود خلیفه گرداند، پس گویا امر خلافت را بعد از آن که براساس شورا و تعیین فردی غیر از خانواده بود موروثی گرداند، بنابراین اصل کار قطع نظر از فردی که تعیین شده بود پذیرفته نشده است، و اهل سنت موروثی بودن امر خلافت را قبول ندارند.
دوم اینکه افرادی بودند که برای خلافت از یزید شایستهتر بودند همانند ابن عمر و ابن الزبیر و ابن عباس و حسین بن علی رضی الله عنهم و افراد زیاد دیگری.
ابن العربی میگوید: افضل و بهتر این بود که معاویه خلافت را بعد از خود به شوری واگذار کند و فردی از خویشاوندانش را برای آن تعیین نکند، چه برسد به آن که فرزندش را خلیفه کند، و او برای پسرش بیعت گرفت و مردم با پسرش بیعت کردند و خلافت پسرش شرعاً شروع گردید.( العواصم من القواصم ص 228.)
ابن کثیر ( در البدایة والنهایة 8/236) داستان عبدالله بن مطیع و یارانش را بیان کرده که پیش محمد بن الحنفیه پسر علی بن ابی طالب و برادر پدری الحسن و الحسین ن رفتند و از او خواستند که یزید را خلع کند، اما محمد الحنفیه نپذیرفت، ابن مطیع گفت: یزید بن معاویه شراب مینوشد و نماز نمیخواند. محمد گفت: من از او آنچه شما میگویید ندیدهام، و من پیش او رفته و اقامت کردهام و دیدم که او به نماز پایبند است، و خیر و خوبی را در نظر میگیرد، و از فقه میپرسد، و به سنت پایبند است.
گفتند: او پیش تو تظاهر به چنین کارهایی میکرده است.
محمد بن الحنفیه میگوید: او چه ترسی از من داشت؟ یا چه امیدی داشت که چنین تصنّع کند؟ آیا آنچه درباره او میگویید از او دیدهاید؟ گفتند: از دیدگاه ما واقعیت است گرچه ما ندیدهایم، محمد بن الحنفیه میگوید: خداوند کسانی را که گواهی میدهند از چنین شهادتی باز داشته است و سپس فرموده الهی را برای آنها خواند که میفرماید:« وَلَا یَمْلِکُ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِهِ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَن شَهِدَ بِالْحَقِّ وَهُمْ یَعْلَمُونَ» (الزخرف: 86).
«کسانی را که غیر از او میخوانند قادر بر شفاعت نیستند; مگر آنها که شهادت به حق دادهاند و بخوبی آگاهند».
اما فسقی که به یزید نسبت داده شده که او شراب مینوشید یا با میمون بازی میکرده است، یا کارهای زشتی که به او نسبت دادهاند با سند صحیح ثابت نیست، و ما آن را تصدیق نمیکنیم، و اصل عدالت است، و ما میگوییم خدا آن را میداند، اما آنچه از روایت محمد بن الحنفیه بر میآید این است که او چنین کارهایی را نمیکرده است، و خدا حالت یزید را بهتر میداند، و این برای ما مهم نیست، او هر چه میکرده حسابش با خداست، و به فرض اینکه او فاسق بوده باشد، فاسق بودن امام شورش علیه او را توجیه نمیکند، چنانچه خواهد آمد.
خلاصه اینکه؛ هر چند که تعین کردن یزید بعنوان خلیفه بدعت بود، ولی آنچه که مهم است اینست که آنها مسلمان بودند و همانند بقیه آمها (بجز انبیا) معصوم نبودند و این عمل معاویه رضی الله عنه موجب بدگویی و بدگمانی نسبت به وی نمی شود.زیرا ما مسلمانان مامور به بدگویی به اعمال نادرست مومنان دیگر نیستیم و بلکه باید در برابر اعمال نادرست آنها برایشان دعای مغفرت نماییم چنانکه قرآن می فرماید:
« وَالَّذِینَ جَاؤُوا مِن بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالْإِیمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلًّ
وقتی زمام امور را معاویه رضی الله عنه به عهده گرفت خلاف به پادشاهی و ملوکیت تبدیل شد، سفینه ابو عبدالرحمن غلام پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم میگوید که پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: خلافت به شیوه نبوّت سی سال خواهد بود، سپس خداوند پادشاهی را به هر کس بخواهد میدهد، سفینه میگوید خلافت ابوبکر دو سال، و خلافت عمر ده سال، و خلافت عثمان دوازده سال، و خلافت علی شش سال بود.( ابو داود با سند صحیح این را روایت کرده است)
و وقتی به کتابهای تاریخ مراجعه میکنیم میبینیم که کتابهای تاریخ میگویند که ابوبکر دو سال و سه ماه حکومت کرد، و عمر ده سال و دو ماه، و عثمان دوازده سال، و علی چهار سال و نه ماه، و حسن شش ماه حکومت کرد که مجموع آن سی سال میشود.
در سال پنجاه و شش هجری معاویه از مردم برای یزید بیعت گرفت که بعد از او زمام حکومت را به دست بگیرد، و معاویه با این کار از روش کسانی که پیش از او بودند فراتر رفت،
و شاید به خاطر آن او از شیوهای که بهتر و افضل بود عدول کرد چون فکر میکرد که اگر بعد از خود خلافت را به شورایی محول کند بیم آن میرود که فتنه و شرّی به پا شود، و به نظرش چنین میآمد که اطاعت و قدرت و امنیت با انتخاب پسرش یزید بهتر تامین میشود.( مقدمه بن خلدون فصل فی ولایه العهد 166.)
اهل سنت میگویند که بیعت درست است، اما به خاطر دو چیز اهل سنت از این بیعت خرده گرفتهاند:
اوّل اینکه میگویند این بدعتی تازه بود که معاویه پسرش یزید را بعد از خود خلیفه گرداند، پس گویا امر خلافت را بعد از آن که براساس شورا و تعیین فردی غیر از خانواده بود موروثی گرداند، بنابراین اصل کار قطع نظر از فردی که تعیین شده بود پذیرفته نشده است، و اهل سنت موروثی بودن امر خلافت را قبول ندارند.
دوم اینکه افرادی بودند که برای خلافت از یزید شایستهتر بودند همانند ابن عمر و ابن الزبیر و ابن عباس و حسین بن علی رضی الله عنهم و افراد زیاد دیگری.
ابن العربی میگوید: افضل و بهتر این بود که معاویه خلافت را بعد از خود به شوری واگذار کند و فردی از خویشاوندانش را برای آن تعیین نکند، چه برسد به آن که فرزندش را خلیفه کند، و او برای پسرش بیعت گرفت و مردم با پسرش بیعت کردند و خلافت پسرش شرعاً شروع گردید.( العواصم من القواصم ص 228.)
ابن کثیر ( در البدایة والنهایة 8/236) داستان عبدالله بن مطیع و یارانش را بیان کرده که پیش محمد بن الحنفیه پسر علی بن ابی طالب و برادر پدری الحسن و الحسین ن رفتند و از او خواستند که یزید را خلع کند، اما محمد الحنفیه نپذیرفت، ابن مطیع گفت: یزید بن معاویه شراب مینوشد و نماز نمیخواند. محمد گفت: من از او آنچه شما میگویید ندیدهام، و من پیش او رفته و اقامت کردهام و دیدم که او به نماز پایبند است، و خیر و خوبی را در نظر میگیرد، و از فقه میپرسد، و به سنت پایبند است.
گفتند: او پیش تو تظاهر به چنین کارهایی میکرده است.
محمد بن الحنفیه میگوید: او چه ترسی از من داشت؟ یا چه امیدی داشت که چنین تصنّع کند؟ آیا آنچه درباره او میگویید از او دیدهاید؟ گفتند: از دیدگاه ما واقعیت است گرچه ما ندیدهایم، محمد بن الحنفیه میگوید: خداوند کسانی را که گواهی میدهند از چنین شهادتی باز داشته است و سپس فرموده الهی را برای آنها خواند که میفرماید:« وَلَا یَمْلِکُ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِهِ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَن شَهِدَ بِالْحَقِّ وَهُمْ یَعْلَمُونَ» (الزخرف: 86).
«کسانی را که غیر از او میخوانند قادر بر شفاعت نیستند; مگر آنها که شهادت به حق دادهاند و بخوبی آگاهند».
اما فسقی که به یزید نسبت داده شده که او شراب مینوشید یا با میمون بازی میکرده است، یا کارهای زشتی که به او نسبت دادهاند با سند صحیح ثابت نیست، و ما آن را تصدیق نمیکنیم، و اصل عدالت است، و ما میگوییم خدا آن را میداند، اما آنچه از روایت محمد بن الحنفیه بر میآید این است که او چنین کارهایی را نمیکرده است، و خدا حالت یزید را بهتر میداند، و این برای ما مهم نیست، او هر چه میکرده حسابش با خداست، و به فرض اینکه او فاسق بوده باشد، فاسق بودن امام شورش علیه او را توجیه نمیکند، چنانچه خواهد آمد.
خلاصه اینکه؛ هر چند که تعین کردن یزید بعنوان خلیفه بدعت بود، ولی آنچه که مهم است اینست که آنها مسلمان بودند و همانند بقیه آمها (بجز انبیا) معصوم نبودند و این عمل معاویه رضی الله عنه موجب بدگویی و بدگمانی نسبت به وی نمی شود.زیرا ما مسلمانان مامور به بدگویی به اعمال نادرست مومنان دیگر نیستیم و بلکه باید در برابر اعمال نادرست آنها برایشان دعای مغفرت نماییم چنانکه قرآن می فرماید:
« وَالَّذِینَ جَاؤُوا مِن بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالْإِیمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلًّ