Репост из: Darya Fd
من همون آدمیم که میخواد تمام چیزی که میشنوه، زمزمههای تو باشه؛ حالا منو به یاد میاری؟ منو میبینی؟ به من نگاه کن. ببین که چقد دنبالت دویدم تا نجوای تو رو بشنوم. ببین که زندگی روی تن من خوب نمیشینه. بیا برگردیم. تو دوباره زمزمه کن و من نفس بکشم... من رو میبینی توی خوابت؟ دارم خودکشی میکنم یا دارم نوازشت میکنم؟ در رویاهام کنار من هستی اما انگار یک قرن برای لمسم فاصله داری. معشوقهی تب دار من، باید التماست کنم تا یک بار دیگه بتونم خنکی بارون بهار رو روی صورتم حس کنم. بهم گوش میدی؟ پات رو از روی شکستههام بردار. من میدونم اینجا چیزی نیست که به خاطرش بیای اما بگذار یک بار دیگه نور داخل چشمهات رو ببینم تا زنده شم.