ديدن بيژن الهی (به مناسبت ده آذر، سالروز درگذشتش)
بيش از آن كه دربارۀ شعرش و معيارهای ادبی حاکم بر آن سخن گفته شود، در مباحثات جريانشناسانۀ شعر معاصر به نام او برمیخوریم: بيژن الهی، شاعری كنارهجو و ساكت، كه از سرچشمههای جريان شعر ديگر است و در جستوجوی ردّپای او بايد به نشريات ادبی دهۀ چهل شمسی نگاه انداخت: در «جنگ طرفه»، و سپس در «جزوۀ شعر» شعرهايش را چاپ كرد و در «انديشه و هنر» هم شعر و هم ترجمۀ شعر. ترجمههايش را به صورت كتاب نشر داد، اما تا سال 1393 هيچ مجموعۀ منظمی از شعرهايش در دسترس نبود. سرانجام نشر بيدگل چهار دفتر از شعرهای او را در مجموعهای به نام ديدن كتاب كرد. اين دفترها عبارتند از: «چارگوش خودی»، «گاهان»، «اتاق علفها»، «علف ايام». داريوش كيارس، كه در تدوين اين مجموعه دست داشته، سرگذشت اين كتاب را در ﻣﺆخرهای كوتاه توضيح داده است. اين كتاب شامل تمام سرودههای الهی نيست اما ما را با بيژن الهی شاعر در «دورۀ مياني زندگي شعریاش» مواجه میکند.
دفتر «چارگوش خودی» شعرهای سالهای 1345 تا 1348 را در بر دارد و يكي از منسجمترین و بهترين سرودههای الهی به نام «دعا برای آرامش» در آن درج شده است. اين شعر شتابنده و آهنگين است و لحن آن يادآور متون مقدس:
...صور میدمند و بهار دميده...
ديگر، زنهار، بوسهیی نپذير،
چه
خدای تو، بيرحمانه، بخشندهست.
خود را نه به عطر مجازات توانی كرد،
نه
درباد.
و، اینگونه، سخت مجازات میشوی.
طنين متون مقدس در قطعات ديگر نيز به گوش میرسد، و گاه اشاراتی مستقيم نيز به همراه دارد. میتوان «در زمينهی پشت» را مثال آورد كه با برداشتی اساطيری از حكايت حضرت لوط سروده شده و گويی میخواهد روايتی نو از خیانت همسر لوط به دست دهد:
پس تيز برو! تيز برو! اما
بزرگترين دفينهای اگر
اين جا در خاك كردهای،
كوتاهترين درنگ را نمیتوان
از حقّ تو بيرون دانست؛
پس تحمّل كن –
تحمّل ستون بودن را:
ستونی از نور
كه فقط پرندگان كور برو تكيه میزنند.
گشت و گذار الهی در دنيای اساطير فراوان نشانه از خود به جای گذاشته: «تانداوا» وامدار اساطير هند، «مردابهای شمنيس» و «و آمون میميرد» بهرهمند از اساطير مصر باستان، و «در نم هالهها» جرقهای از اوستای زرتشت است. اين نشانهها به ما میگويند كه غرق شدن الهی در عالم عرفانی خاص و سلوكی منحصر به خويش، بیريشه و ناگهانی رخ نداده بود. زمينۀ مطالعات شخصی او، در كنار گرايشهای درونی و فردیاش، رفتهرفته او را به انزوای عرفانی مخصوصی كشاند و كارهای ادبیاش را جهت داد. درنگ در لحظه با زبان شطح شاخصترین وجه اشعار اوست. كتاب حلاجالاسرار، كه بازسرايی اشعار حلاج و ترجمۀ پارههایی منثور از اوست، نيز حاصل همين روند است.
اما درونمایهها همه از عرفان و اسطوره نيست. الهی عاشقانههایی آرام و سكرآور نيز دارد كه به زمزمههای عاشق در گوش محبوب میماند. البته تعدادشان زياد نيست. «پريخوانی»، «دو قطب يك رخوت»، و «گلوبند خانم آ.» از جملۀ آنهاست.
در «اتاق علفها» (1350) به تغييراتی در زبان شعر الهی برمیخوريم. توصيف، كه عنصر اصلی شعر اوست، با ديالوگ پيوند میخورد و شعر از صورت تکگوییهای درونی شاعر فاصله میگيرد. گفتوگو به كمك زبان شعرها میآيد و بدانها تنوع و سبكی میبخشد، سطرها طولانیتر و خطابی میشوند و شاعر پوستۀ تنهاییاش را اندكی پس میزند. بخش « نحو محو» نيز جالب است: عنوان هر سروده نام جانوریست و شعر در حال و حواشی آن. فيل، گوزن، مار، دمجنبانك، چلچله، حلزون و .... برای نمونه «شبتاب» را با هم بخوانيم:
پدرم كجاست؟ كو مادر من؟
خوابم نمیبرد بس كه ترم.
چرا نمیسوزم ازين روشنی
كه بافتهام؟
اما يك شب
مادران مرا ميان علف مییابند
كه شفا يافتهام.
الهی، در سالهای واپسين عمر و به ويژه پس از مرگش، دوباره در ديد قرار گرفت. موج بازخوانی و اشتياق كشف دنيای شاعران دورماندۀ دهههای قبل، كه با بازچاپ مجموعهها و پژوهش روی آثار ايشان آغاز شده بود، به او هم رسيد اما الهی خيال به در آمدن از پيله نداشت. در 1389، در خاموشی و انزوايی خودخواسته درگذشت و شعری بیشرح و حاشيه از خود به جا گذاشت. آخرين شعر مجموعۀ ديدن، كه در آن تدفينش را وصيت كرده است، خطاب به دخترش سلمیست:
حامیی دور بودهام از نور حالتی
قدرتی داشتهام آری
چون مردگان كه قادرند ولی نه جز به لطافتی
حاميند اگر پا سرشان نه جز چو علف بگذاری
راه از ميان علف گرفتهام
كه راه پوش و راه افزاست:
راههای فراوان رفتهام
كه بردهام بهجا و نبرده هيچجا
اما عزيز من سلما
میخواستم كجا رسيد
كنار اين همه هرزابها
كه سفر میکنند و برق میزنند
كه برق میزنند در قلب علفها و ناپديد...
مرا دفن سراشيبها كنيد كه تنها
نمی از بارانها به من رسد اما
سيلابهاش از سر گذر كند
مثل عمری كه داشتم.
https://t.me/Sayehsaar