_ خب ادعای شجاعت کردن خودش ی قدم بزرگه، من همونم بلد نیستم.
_ ویکتور فرانکشتاین انقدر نترس و دیوونه بود که بخواد برادر مردهش رو با قرار دادن دوتا قلب توی سینهی یه جنازه زنده کنه و هنوزم امید داشته باشه که اون موجود برادرشه...میبینی؟ یه وقتایی ترسو بودن بهتره آدمهای نترس خیلی وقتا توان دیدن حقیقتو ندارن چون میخوان خودشون تصمیم بگیرن که حقیقت چی باید باشه!
_ ویکتور فرانکشتاین انقدر نترس و دیوونه بود که بخواد برادر مردهش رو با قرار دادن دوتا قلب توی سینهی یه جنازه زنده کنه و هنوزم امید داشته باشه که اون موجود برادرشه...میبینی؟ یه وقتایی ترسو بودن بهتره آدمهای نترس خیلی وقتا توان دیدن حقیقتو ندارن چون میخوان خودشون تصمیم بگیرن که حقیقت چی باید باشه!