Shaghayegh byabani


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана



Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


Репост из: Неизвестно
#Ehsan_Bigdeli
#Tavahom
#احسان_بیگدلی
#توهم
ترانه #سهیل_عبدی
ملودی و تنظیم #آرتین_جی_کت
میکس و مسترینگ #آرتین_جی_کت
طراح کاور #Hamed_Design

پخش از #JCatArt
@JCATART
@abdi_soheil


Репост из: Неизвестно


Репост из: Неизвестно
تو سوژه ی عکاسی هام بودی
حس میکنم بعد از تو میمیرم
امشب دارم پشت همین دوربین
عکس عروسیتونو میگیرم

+عکاس بودن شغل خوبی نیست

میخندی و هی با خودم میگم
تکلیف این احساس چی میشه
لبهاتو رو لبهاش میذاری
این دوربین(ه)م غیرتی میشه

+این صحنه رو از تو نمیگیره

#سهیل_عبدی

چشماتو میبندی و میبوسیش
دستاش حلقس...!حلقه ی دارم!
همکارمو صدا کنم یا نه؟
فک میکنم طاقتشو دارم

+لعنت به ژستایی که میگیرین

حس میکنم دوست نداره چون..
اصلا نگاهش عاشقونه نیست..
وقتی جلو نامحرم آزادی..
اینو بدون که مرد خونه نیست ...


لعنت به این نبض رگ گردن..
#شقایق_بیابانی

حالا که عکاسی تموم میشه
حالا که دیگه آخر کاره
از دوربینم اشک میریزه
از آتلیه مرگ میباره

+دستاشو سفت می‌گیری و میری
#سهیل_عبدی


@sh_byabani
@sh_byabani
@sh_byabani
-----------
@abdi_soheil
@abdi_soheil
@abdi_soheil


Репост из: Неизвестно


Репост из: Неизвестно
از این به بعد رمان مثلث رو بصورت آنلاین از کانال زیر همراهی بفرمایید


Репост из: Неизвестно


Репост из: Неизвестно
"یه ذره لج کن" منتشر شد 🎧
با صدای زیبای "کسری حرمتی پور" 🎵
موزیک:کسری حرمتی پور 🎤
ترانه :شقایق بیابانی 📝
تنظیم: امید نیکان 🎹
@sh_byabani 🎼


خواستم بگم ادامه نده اما ..
شروع کرد
_ماموریت سختی داشتم،به هیچ عنوان نمیتونستم کنسلش کنم،چون پای یه باند بزرگ قاچاق هرویین وسط بود،نمیدونم اونشب تو چشاش چی دیدم ..که اجازه دادم بره...خشمگین شد،دستاشو محکم روی فرمون ماشین کوبید که باعث شد من از ترس کمی عقب برم...
پوزخندی زد..نگاهی بهم کرد و گفت
_نترس،قرار نیست به تو آسیبی بزنم،اصلا نمیدونم چرا اینا رو به تو میگم...شاید...
حرفشو قطع کردم و زیر لب آهسته گفتم
+ شاید چون منم شبیه خودتم...
سرمو پایین انداختم و نگاهی بهش کردم با چشمام ازش خواستم که ادامه بده...
به روبرو خیره شد بدون اینکه حتی پلک بزنه،فقط حرف میزد و من گوش میدادم...
_سوگول رفت..قرار بود چند روز بیشتر نمونه،برای اینکه خانوادشو میشناختم،تصمیم گرفتم بهش زنگ نزنم تا فشاری روش نباشه...
اما فقط خدا میدونه که اون چند روز با جه حالی و چجوری گذروندم..
چشماشو بست،نفس عمیقی کشید و ادامه داد...یک هفته از رفتنش میگذشت و تا اون موقع هیچ تماسی با من نگرفته بود،کم کم داشتم نگران میشدم ...برای همین طاقت نیاوردمو شبش بهش زنگ زدم...در کمال حیرت گوشیش خاموش بود!کم کم نگرانیم بیشتر و تبدیل به عصبانیت شده بود،یعنی چی؟یعنی انقدر زود تب عشقش خوابید؟؟؟یعنی دوست داشتنش ...در همین حد بود؟اون همه سختی و الکی به جون خریدیم برای بهم رسیدن؟کل خونه رو زیر و رو کردم...تا بالاخره توی یکی از کشو های کمد سوگول شماره ی همراه مادرشو پیدا کردم،دعا دعا میکردم که خطشو عوض نکرده باشه،بعد از هفتا بوق گوشیو برداشت...دلم آروم گرفت،خود مامان سوگول بود..
_الو؟پروانه خانووم؟؟خودتونین؟
با تردید و مکث کوتاهی جواب داد
_نخیر...اشتباه گرفتین آقا...ما اینجا همچین کسیو نداریم...
صدام تقریبا به التماس شبیه بود اون لحظه...فقط داشتم خونسردیمو حفظ میکردم تا بتونم درست حرفامو بزنم
_ببنید پروانه خانووم...من میدونم خودتونین...شما هم میدونین من کی ام!شایانم....نگران حال سوگول....مگه قرار نبود بعد از هفت روز برگرده...؟پس چرا برنگشت؟شما دوباره دارید با زندگی من بازی میکنید حواستون هست؟
یک دقیقه بین دو خط سکوت برقرار شد و بعد از چند لحظه صدای گرفته ی مامان سوگول فضا رو پر کرد...
_سوگول اصلا اینجا نیومده....لطفا دیگه زنگ نزن...سوگول واقعا اینجا نیست....برای من شر درست نکن پسر....پدر سوگول اگه بفهمه...
دیگه بقیه حرفاشو نمیشنیدم،قلبم برای یه لحظه ایستاد...اون یه جمله همش تو ذهنم تکرار میشد.. سوگول اصلا اینجا نیومده..
یعنی دروغ میگه؟؟پس سوگول من کجاست؟نکنه از دست من فرار کرده؟ولی چرا از دست من!اون لحظه به حد جنون رسیده بودم ...هرچی جلوی دستم میومد و شکوندم...
همش این فکر تو ذهنم تکرار میشد....
"من فردا میرم اتریش"
و هرجوری شده سوگولو پیدا میکنم  ....
کاملا دردای خودم اون لحظه یادم رفته بود،داشتم به شایان و داستان غم انگیز زندگیش فکر میکردم...
یعنی سوگول کجا رفته بود؟

#شقایق_بیابانی
#مثلث
#قسمت_هفدهم


ادامه ی رمان مثلث امشب❤️


...
از ته دل خندیدن،کار من نیست!
به دنبال آن روی من نباشید!
خیلی وقت است مرا ترک کرده ...
وقتی آزادانه میخندید،سیلی های سهمگینی از این دنیا میخورد...
دلش گرفته ..چند سال است که روزه ی خاموشی آن روی دیگرم را در بر گرفته است ...
قسم خورده که دیگر برنمیگردد!
به دنبال آن روی من نباشید!
#شقایق_بیابانی
#دلنوشته
#گاه_نوشت
#شقایق_نوشت ❤


#قسمت_اول
#مثلث
کلیک کنید


Репост из: Неизвестно
دلتو بردار از این خونه برو
کل عمرم همدم غم بودم...
احتیاجی به تو و چشمات نیس
من زیادی،واسه تو کم بودم

شقایق بیابانی❤
@sh_byabani


وقتي كه عشق نا اميدت كرد
حرفاي ناگفته ت...زياد ميشه

وقتي توو بيداري نمي خندي
خواباي آشفته ت...زياد ميشه !

دل مي كني ...از عالم و آدم...
هي فكر مي كني به هر چيزي،،،

ديگه نه مثل قبل مي خندي
نه واسه چيزي...اشك مي ريزي !


@bitataee_channel
#بيتاطايي


جز من کی میتونه به عشقت،
هیچوقت شبا تا صب نخوابه ؟!
واست خطر کردن، عزیزم
تا مرز مردن هم ثوابه!

#شقایق_بیابانی🌷🌱


متوجه خیسی صورتم شد،با دستش صورتمو به سمت بالا گرفت
صورتش پر از سوال بود و همینطور یه بغض عجیب!
قیافش در هم شد با چشماش اشاره ای به شکلاتا کرد و بعد به من
_برای تو هم از این شکلاتا زیاد میخرید؟
با چشمای پر از اشکم پرسشگرانه نگاش کردم
سرشو پایین انداخت و لبخند تلخی زد،
به سمت حلقه ی آویزون شده به سقفه ماشین اشاره ای کرد؛تازه چشمم بهش افتاده بود،یه رینگ ساده به رنگ زرد،چشماشو دوخت به جاده،بعد از چند لحظه لب باز کرد
_یک سال پیش،همین موقع، همین ساعت و همین روز،دقیقا تو روز تولدم
(دستشو به سمت حلقه برد و لمسش کرد،لبخند تلخی زد و ادامه داد)
ترکم کرد
سرمو پایین انداختم،تا غم صورتش حال خودمو بدتر نکنه،صداش دوباره تکرار شد
_دوست داشت بریم اتریش،پیش خانوادش،خانواده ای که در حقمون خیلی بد کردن!مانع ازدواج منو سوگل شدن،سوگل و دو ماه تو خونه زندانی کردن،دم محل کار من آبرو ریزی کرده بودن،میدونی چرا؟(سرمو به آرومی بالا آوردمو نگاش کردم) پوزخندی زد
_چون من ماموره اداره ی مبارزه با مخدر بودم و پدرش یه قاچقچی فراری!
با تعحب نگاهش کردم
دستشو روی فرمون حرکت داد و به ماشینایی که هر چند ثانیه یه بار از کنارمون رد میشدن نگاه میکرد.
دوباره همون پوزخند
_چون میترسید بعد از ازدواج با دخترش لوش بدم وو بیوفته گوشه ی زندان!
ولی با اینکه این همه سال میدونستم لب از لب باز نکردم!سوگل اینا رو نمیدونست،اگه میفهمید،حتما دیوونه میشد،برای همین مجبور شدم چیزی نگم بهش..
پدر گفته بود،یا شایان باید از کارش استعفا بده یا سوگل بی سوگل!
با سوگل صحبت کردم،راضی به این کار و استعفام نشد!
تصمیم گرفتم مرخصی یک ماهه بگیرم تا آبا از آسیاب بیوفته ..بعد دوباره برم اداره،برای همین یه سند و استعفانامه تقلبی درست کردم و بردم پیش پدرش،پدرش با سوگل شرط کرده بود که اگه زن این پسره بشی،از ارث و میراث بر کنارت میکنم و فقط شناسنامتو میدم دستت تا بری به سلامت!
به سوگل گفته بودم که من هیچی ازت نمیخوام و فقط خودت برام مهمی،خدا رو شکر انقدر وضعیت مالی خوبی داشتم که بعد از مرگ پدرم دو تا از کارخونه های مهمش به من رسید به همراه چهار پنج تا ویلا ی لب دریا و خونه ای که توش زندگی میکردیم و چندین هزار هکتار زمین زراعتی و ساخت و سازی،بقیشم صرف عمور خیریه کرده بود
خیلی وقت بود که اشکام بند اومده بود و در سکوت به داستان غم انگیزش گوش میدادم،نگاهمو سمت چشماش بردمو پرسش گرانه پرسیدم
_پس مادرت
لبخند تلخی زد که دلمو به لرزه در آورد
دستاشو تکیه گاه فرمون کرده بود و سرشو روی دستاش گذاشته بود و به جلو خیره بود
_پنج سالم بود که منو پدرمو تنها گذاشت
نگاهشو از جاده گرفته و به من خیره شد
_مادرم سرطان داشت
متاسف نگاش کردمو سرمو پایین انداختم
+خدا رحمتش کنه
قطره اشکی گوشه ی چشمشو تر کرده بود،قبل از اینکه چیزی بگم زود پاکش کرد و رو به من گفت
_کجا بودیم؟
با لبخند کم رنگی رو بهش گفتم
+اونجا که تو به سوگل گفتی چیزی ازت نمیخوام
_اها آره(صداشو صاف کرد و ادامه داد) بعد از اینکه منو سوگل عقد کردیم،پدر و مادرش به اتریش محاجرت کردن و ما هم به خونه ی پدری من رفتیم و زندگی شیرین دو نفرمونو شروع کردیم
اوایلش خوب بود،اما بعد،تقریبا بعد از شیش ماه دعواها شروع شد،سعی میکردم با ملایمت باهاش برخورد کنم و حرف بزنم،چون میدونستم اینجا تنهاست و بجز من کسیو نداره
بعد از  چند مدت فهمیدم که با داییش تلفنی در ارتباط و از طریق اون از خانوادش خبر میگیره
فهمیدم داره شیرش میکنه که بره!
یه روز که برگشتم خونه،تمام تلفنا رو از برق کشیدمو با خودم بیرون از خونه بردم که دیگه نتونه بهش زنگ بزنه شماره ی گوشیشم عوض کردم که نتونه پیداش کنه،همه چی خوب بود،تا یه شب..
(بغض بدی درگیر صدای مردونش شده بود،فهمیدم که داره اذیت میشه،)ادامه داد
_که امشب بود،شب تولدم،وقتی برگشتم خونه دیدم،میز و چیده غذای مورد علاقمو درست کرده..و خودشم مثل ماه شده بود،یه لباس شب بلند  قرمز پوشیده بود که چشمای آبیشو خیلی جذاب کرده بود
به گرمی ازم استقبال کرد،بعد از بریدن کیک و باز کردن کادوش،اشاره ای به ساعت چرم توی دستش کرد و گفت : _حرفو دوباره به سمت رفتن کشید،که بیا بریم،حداقل برای یه روز!نمیخواستم ناراحتش کنم ..برای خوشحالیشم که شده بود جواب مثبت بهش دادم..با خوشحالی به سمت اتاق خوابمون رفت و طولی نکشید که با یه پاکت سفید برگشت،با ذوق برام توضیح میداد
_ببین شایان،تا 6 ماه دیگه هیچ بلیط خالی برای اتریش نیست و همه رزرو شده،من برای پنج صبح فردا تونستم دو تا بلیط بگیرم و(بلیطا رو از پاکت در آورد و نشونم داد)
با ذوق به چشمام نگاه کرد و گفت
_خب نظرت چیه؟؟ بریم و 2 روزه برگردیم؟با بغض نگام کرد و التماس وار بهم گفت
_فقط نه نگو شایان..
به اینجای قصه که رسید شایان سرشو پایین انداخت، اشکای مردونش صورتشو خیس کرده بودن
خواستم بگم ادامه نده
اما..

#مثلث
#شقایق_بیابانی
#قسمت_شانزدهم

 


⭐️
یکی ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﺷﺪ
ﯾﮑﯽ ﮐﻪ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﮐﻨﺪ
ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﮐﻮﭼﮏﺍﺵ ﺻﺪﺍ ﮐﻨﺪ
ﯾﮏﺟﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺣﺎﻝ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﮐﻨﺪ
ﯾﮏﺟﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﻫﯿﭻﮐﺲ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻠﺪ ﻧﺒﺎﺷﺪ
ﯾﮑﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﺑﺎﺷﺪ

#مریم_ملک_دار
@sh_byabani


Репост из: Неизвестно
تو این زندگی که برام ساختی
همیشه حضور یکی سایه بود
من همخونه ی خوبی بودم ولی
یکی دیگه با قلبت همسایه بود !
#شقایق_بیابانی
#همخونه
#ترانه


Репост из: Неизвестно
سلام Shaghayegh Byabani هستم


Репост из: Неизвестно
قطعه ی جدید شهرزاد"با صدای میلاد حسین زاده" منتشر شد ..
ترانه:شقایق بیابانی
ملودی :شهاب مظفری
تنظیم: امیر پدرام
لذت ببرید🙏❤
@sh_byaban


Репост из: Неизвестно
قطعه"شهرزاد"باصداي"ميلادحسين زاده"

دانلود از لينك كانال 👇🏼👇🏼👇🏼

@miladh_music
@miladh_music

#ميلاد#حسينزاده

Показано 20 последних публикаций.

43

подписчиков
Статистика канала