یا کنج قفس یا مرگ، این بختِ کبوترهاست
دنیا پل باریکی بین بد و بدترهاست
ای بر پدرت دنیا، آن باغ جوانم کو؟
دریاچهی آرامم، کوه هیجانم کو؟
بر آینهی خانه جای کف دستم نیست
آن پنجرهای را که با توپ شکستم نیست
پشتم به پدر گرم و دنیا خودِ مادر بود
تنها خطرِ ممکن، اطرافِ سماور بود
از معرکهها دور و در مهلکهها ایمن
یک ذهنِ هزار آیا، از چیستی آبستن
یک هستیِ سردستی در بود و عدم بودم
گور پدر دنیا، مشغول خودم بودم
هرطور دلم میخواست آینده جلو میرفت
هر شعبدهای دستش رو میشد و لو میرفت
صد مرتبه میکشتند، یکبار نمیمردم
حالم که به هم میریخت جز حرص نمیخوردم
آیندهی خیلی دور، ماضیِ بعیدی بود
پشت درِ آرامش، طوفانِ شدیدی بود
آن خاطرههای خشک در متنِ عطش مانده
آن نیمهی پُررنگم در کودکی اش مانده
اما منِ امروزی، کابوسِ پر از خواب است
تکلیف شب و روزم، با با دکتر اعصاب است...
#علیرضا_آذر
@shabhaye_niloofari