من زنی را میشناسم
با چشمانی نَهچندان درشت
و نگاهی نافذ
بی بال
با رویاهایی بزرگ
اسیر در چنگال ِمردانی از قبیلهی غرور
از آمیزش مردی
با زنی هم سرنوشتِ او
مادرش تعریف میکرد
روز تولدش
هیچکس جز او و خورشید
در تبِ تلاقیِ اولین نگاهشان
شرابِ آتش ننوشید
من زنی را میشناختم
دور از چَشمانِ مردان ِطایفه
در باغ قدم میزد
مرغانِ نیاز
به سویِ آسمانِ رنگینِ شهوت
بال میگشودند
و او سرودِ خواهش را
میانِ همآغوشی دو شاپرک
لابهلای گلهای خودرو سَر میداد
پژواکِ صدایش در باد میپیچید
آنگاه که دامنِ پُرچینش به رقص در میآمد
من زنی را میشناسم
بیگور
مدفون
زیرِ جلگههایِ گستردهی تعصب
🌸ساغر خوشنویسان
@shivamorvoice
با چشمانی نَهچندان درشت
و نگاهی نافذ
بی بال
با رویاهایی بزرگ
اسیر در چنگال ِمردانی از قبیلهی غرور
از آمیزش مردی
با زنی هم سرنوشتِ او
مادرش تعریف میکرد
روز تولدش
هیچکس جز او و خورشید
در تبِ تلاقیِ اولین نگاهشان
شرابِ آتش ننوشید
من زنی را میشناختم
دور از چَشمانِ مردان ِطایفه
در باغ قدم میزد
مرغانِ نیاز
به سویِ آسمانِ رنگینِ شهوت
بال میگشودند
و او سرودِ خواهش را
میانِ همآغوشی دو شاپرک
لابهلای گلهای خودرو سَر میداد
پژواکِ صدایش در باد میپیچید
آنگاه که دامنِ پُرچینش به رقص در میآمد
من زنی را میشناسم
بیگور
مدفون
زیرِ جلگههایِ گستردهی تعصب
🌸ساغر خوشنویسان
@shivamorvoice