عید است و در تنگ بلورم
از آب حتی هالهای نیست
ماهی در این تنگ پر از آب
جز گرد چندین سالهای نیست
در گوش خاموش من امشب
شیطان غم ،آهنگ دارد
با خشم میکوبد دهل را
انگار قصد جنگ دارد
آن سوی در بوی بهار است
شادیست در دلهای مردم
شادی، شعف، شمعی که دیریست
در کوچهی غم کردهام گم
عید است و در تنگ بلورم
از آب حتی هالهای نیست
در دفتر تقویم عمرم،
جز یاد مرگ، لالهای نیست
عمر من ای افسانه پرداز
افسانهی خان غمم کو؟
زین هفت سین اکنون چه حاصل؟
آن سین که دُرَّد ماتمم کو؟
در روزگاری بیسرانجام،
پیک بهار من تباهیست
بی سینِ سیمای کسانم
هر هفتسینم اشتباهیستپ
من رستم بی رخش و شمشیر
برخواست آواز شکستم
تا خوان هفتم راه دوریست
هرچند دیر از پای نشستم
در راه لغزان من افسوس
دام شغادی گام فرداست
در کوره راه زندگی باز
این تهمتن تنهای تنهاست
عید است و در تنگ بلورم
از آب حتی هالهای نیست
در چاه حلقوم من این عید
جز ارتعاش نالهای نیست
سال پر از درد من ای درد!
تحویل تو یکبار دیگر
این است عید تیره بختان
تکرار یک تکرار دیگر
سین. دال. انکار
@silenceofthevoid