-♡-


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


شعری نهفته است در لب‌هایت
که بوی نارنج می‌دهد!
بهار که شد،
به چیدنَت می‌آیم...🌱🍊

ما اینجا کنار همیم و خوشحال میشیم اگه کنارمون باشی🌿🌊
ارتباط با ادمین و تبادل 🦋🤍:
@Baroooooooooooo_oon_AH
اگه چیزی بود که..:
https://t.me/BChatBot?start=sc-28397-7a

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


Репост из: Неизвестно
خداوند 12 زودیاک را برای زنده نگه داشتن میراث رافائیل آفرید.𖤍

زودیاک آب و پرواز، رهبران بقیه‌ی زودیاک ها شدند.𖤍

سمبل آتش و نور پیمان معاشقه بستند.𖤍

سمبل «جابجایی در مکان» به کنترل زمین کمک کرد.𖤍

تک شاخِ شفابخش زخم های مردمان درمان کرد.𖤍

مینیاتوری که وظیفه‌ی کنترل زمان را بر عهده داشت، بُعد های خالی زمان را معنا کرد.𖤍

سمبل گرگینه به کمک زودیاکی دیگر ماهیت مواد را تغییر داد.𖤍

رعد و برق و یخ به هم پیوستند.𖤍

و در سرانجام 12 مینیاتور، 12 زودیاک، 12 سمبل، 12 دنیا، 12 زندگی، 12 جادو و 12 عضو Exo در کلیسای غرب، سوگند وفاداری به آرمان های رافائیل را یاد کردند.𖤍

و اکسو بوجود آمد.𖤍


Репост из: Неизвестно
بیا از شدت خنده پاره شو 😂😂
فکت های زندگیامون 😏
بهترین و فان ترین چنل تلگرام 🤣💦
بهترین توییت هارو میبینی ‼️‼️

http://t.me/Befahm_koskhol
http://t.me/Befahm_koskhol
http://t.me/Befahm_koskhol
http://t.me/Befahm_koskhol


اد تب میشم +500
@Baroooooooooo_oon_AH🌧👀


یعنی دلبر...
به قول آقای مشیری:

گفته بودی که چرا محو تماشای منی
آنچان که دمی مژه بر هم نزنی

مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود
ناز چشم طُ به قدر مژه بر هم زدنی...👀✨

👤فریدون مشیری❣️
#فریدون_مشیری
@who_am_i_mama


و من
در هر پلکی
یکبار دیدنت را می بازم

👤عباس معروفی❣️
#عباس_معروفی
@who_am_i_mama


تو را بانو ناميده‌ام ...
بسيارند از تو بلندتر ، بلندتر
بسيارند از تو زلال‌تر ، زلال‌تر
بسيارند از تو زيباتر ، زيباتر
اما بانو تويی ...!


👤 پابلو نرودا❣️
#پابلو_نرودا
#شعر_ملل
@who_am_i_mama


هیچ دیوانی ندارد، شعر چشمان تورا 👀♥️

👤راحم تبریزی❣
#راحم_تبریزی
#نیم_بیت
@who_am_i_mama


دل ما بود
ولی تنگِ شما است چرا؟🥀

👤وحید عیسوی❣
#وحید_عیسوی
@who_am_i_mama


و جالب تر از این جواب تمام بچه های مدرسه ی ماست:
-اینجانب ... متقاضی کلاس حضوری رفع اشکال ورزش نیستم .
🤦🏻‍♀️🦋

#کلاس_آنلاین
#ورزش
#brna

@who_am_i_mama


#بیکاری




مستم از عشق و خراب از مِی و بیهوش از دوست
دست گیری کن و امروز نگه دار مَرا ...


👤اوحدی مراغه‌ای❣️
#اوحدی_مراغه_ای
#تک_بیت
@who_am_i_mama




‏گفت بیا به باورهای هم احترام بگذاریم !
گفتم نه دلیلی دارد نه ضرورتی ، همین که کاری به کار هم نداشته باشیم کافیست !


👤 آلبر کامو❣️
#آلبر_کامو
پ.ن:کاش یاد بگیریم اینو... کاش...
@who_am_i_mama


#حوالی_نارنج_ها
#قسمت_ششم


چند ثانیه بعد درحالی که امیر داره خداحافظی میکنه و میخواد بره بالا یه موجودی از پشت محکم بغلم میکنه و باعث میشه تعادلم تا حدودی از دست بره و تلو تلو بخورم. به زور تعادلمو نگه میدارم . دستای اریا که محکم دور شکمم حلقه شده رو ، لمس میکنم. میبینم که امیر چشم غره ی ریز ولی وحشتناکی میره بهش و بعد لبخند ارومی میزنه و از من معذرت خواهی میکنه. از همون اول همینطوری آروم بود . همون موقع که 13 سالش بود و تازه رفته بود هفتم یا شایدم هشتم. لبخند متقابل و آرومی میزنم و در جوابش میگم "اشکالی نداره".
امیر اما اصلا انگار توجهی نداره و با سرعت خداحافظی میکنه . شونه ای بالا میندازم . دستای آریا رو- که حلقشون به نظرم تنگ تر شده – آروم از دورم باز میکنم و دست چپشو توی دست راستم میگیرم.

+بزن بریم آقا کوچولو
-چیو بزنم؟

اروم لبخند میزنم .

+نمیخواد چیزیو بزنی. بریم؟! خاله نارنگیت منتظره...
-خاله نارنگی چه ماهی به دنیا اومده؟... تو فصل نارنگی بوده؟

می خندم. کوتاه و اروم. همزمان درو باز میکنم و قدمی به سمت بیرون بر میدارم. اریا دنبالم میاد و درو میبنده . بیخیال نگاهای مردم میشیم و میدویم. توی مسیر پیرزنایی و میبینم که توی هر حالتی که هستن ، چپ چپ نگاهم میکنن، خانوماییو میبینم که با حسرت به لبخند روی لبم از کنارم رد میشن . بچه هاییو میبینم که با ذوق به مادراشون نگاه میکنن و میخوان که اونام مثل ما همراه بچه ها بدوئن.
شرایط اینجا با بقیه ی جاها فرق میکنه. اینجا ادما خودشون، خودشونو محدود میکنن و خودشون برای خودشون یه سد بزرگ بین خودشون و ارزو هاشون میکشن.
ای بابا ... بیخالش. الان اریا مهمه . این مهمه که حال اون خوب باشه و بخنده . وقت برای غصه خوردن برای این مردم زیاده .
نزدیک شیرینی فروشی که میشیم سرعتمون کمتر شده و نفس نفس میزنیم . سرب و هوای آلودی رو تا ته نایژکا و کیسه های هواییم حس میکنم . قلبم داره میاد توی دهنم و بدنم تقلا میکنه برای یه ذره هوای بیشتر. من اما محکمم و سعی میکنم که این حسو نادیده بگیرم و از شادی ته چشای اریا از ته دل خوشحال باشم.
چند قدم باقی مونده رو میریم و میریم داخل شیرینی فروشی. بوی کیک تازه پخته شده ادمو مست میکنه . سعی میکنم یه جوری که خیلی ضایع نباشه نفسِ عمیق بکشم و برای بعدمم ذخیره کنم این بو رو. بوی مامانم میاد. اون موقع ها که کیک می پخت همیشه این بو میومد توی خونه. چقدر دلم تنگ خونه ست.
با صدای آریا که صدام میکنه دوباره به خودم بر میگردم.

+جانم خاله ؟
-اون خانومه کارت داره

و به خانومی اشاره میکنه که پشت یخچال وایساده ... چشمام برقی میزنه و از هر سه نوع شیرینی که دارن یک کیلو میگیرم...
میدونم ولخرجیه و حقوقم قبل از عقلم بهم حکم داده که باید از بقیه خرجای این ماه بگذرم ولی خب ، اشکال نداره. بابا حتما وقتی بشنوه یه مبلغ قابل توجهی به کارتم میزنه. همیشه همین بوده .
میذارم آریا هرچی که میخواد برای خودش انتخاب کنه و بعد ازینکه بیلبیلکِ مورد نظرشو -که من حتی نمیدونم چی هست - حساب میکنم با هیجان میدوئه بیرون . از شادیش خوشحال میشم و میرم دنبالش. انقدری خوشحال هست که روی پاش بند نشه و من حتی نمیدونم اون بسته ی کوچولویی که انقدر خوشحالش کرده چی هست. هیجانشو درک میکنم و تا خونه به حرفاش که از سر ذوق تند تند و پشت هم میان و میرن میشینن به قلبم گوش میکنم. سر راه از سوپر مارکت چندتا لواشک و الوچه ی بزرگ و درست حسابی از همون کثیفا میخرم . یدونه تخم مرغ شانسی برای اریا و یدونه چیپس سرکه ای برای گلی جون و امیر. توی مسیر دوباره اریا شروع میکنه به تند تند حرف زدن و منم تاییدش میکنم ولی حواسم بازم بهش نیست .

-خاله؟! خونه رو رد کردیم... من حواسم نبود ...

و لبخند تخسی میزنه و دستمو میگره . تمام مسیری که اضافه اومدیمو بر میگردیم اما یهو اریا یادش میاد که برای جشن کوچیک امشب بادکنک نخریدم.

-چیکار کنیم خاله؟ خاله نارنگی ناراحت نمیشه ؟
+اوووممم... نمیدونم. فکر نکنم. باید ببینیم نظر خاله سحر چیه ؟... بیا بریم خونه اگه گفتن باید بخریم دوباره میریم میگیریم.

یه جورایی داشتم از سرم بازش میکردم و نمیخواستم ناراحت بشه .میفهمم که از فرصت استفاده کرده تا بیشتر باهام بیرون باشه . میدونم وقتی دیده توی فکرم از روی شیطنت نگفته خونه رو رد کردیم.

-اووووووووم ینی الان زنگ بزنیم بپرسیم؟...
+نه دیگه ، بریم بالا بپرسیم. که مامان توئم نگران نشه
-خاله...
+جانم؟
-میشه شما زنِ داداش بشی؟!

@who_am_i_mama


#یه_نصیحت_کوچولو🌱🦋

قلبی داشته باش که سخت نمی‌شود،
خویی که خسته نمی‌کند،
و لمسی که آزار نمی‌رساند.

👤چارلز دیکنز❣️
#چارلز_دیکنز
@who_am_i_mama






زیبا نیست؟!... به سوال دقت کنین



Показано 20 последних публикаций.

1 151

подписчиков
Статистика канала