Репост из: گسترده یاقوت
محمد #پسر خشن و #عصبیی که از طریق اینستاگرام با دختری به اسم رویا آشنا می شه، رویایی که برای #فراموشکردن عشق اولش به سراغ محمد اومده و حالا...❗️
https://t.me/joinchat/AAAAAEg-x0BcniaoktOVVw
طبق معمول با حالتی پر از تردید مشغول رصد کردن گوشیم شد و من اما بیخیال به اخم های دلبرش چشم دوختم. اون تو دنیای شک و شبه ش سیر می کرد و من تو دنیایی که می گفت اخم چقدر به چهره ی مردونه ش میاد!
به یک باره سرش رو بالا گرفت و با لحن سردی رو بهم گفت:
-اینستاتو پاک می کنی! همین الان هم پاک می کنی، می خوام ببینم!
با قیافه ی آویزون و لحن مظلومی در جوابش گفتم:
-توروخدا نه! من که کاری نمی کنم توی اینستام، فقط با دوستام چت میکنم. بذار داشته باشم، خواهش می کنم!
نچ بلندی گفت و دستش رو روی شونم انداخت. حالا با فاصله ی کمتری کنارش بودم، دلم نمی خواست روز قشنگمون خراب بشه، دلم نمی خواست دلش رو بکشونم:
-باشه... هر چی تو بگی! ولی خب اگه حوصله م سر رفت چی؟!
بوسی روی موهام نشوند و با لحن دلفریبش گفت:
-خودم سر جاش میارم توله سگ!
لبخندی به روش زدم و بی اینکه توجه ای به آه و ناله های همیشگی حس مزاحم وجودم کنم برنامه رو پاک کردم. لبخند روی لب هام بود اما یه چیزی مثل خوره توی جونم داشت جلز و ولز می کرد، یه چیزی که از این حجم از شک و بی اعتمادی این مرد می ترسید!
افکارم رو پس زدم و سرم رو به سمتش گرفتم و با شیطنت گفتم:
-خب خب... توام پاک کن ببینم که!
چشم غره ای به سمتم رفت و تمسخر آمیز گفت:
-چرا اونوقت؟
دستش رو محکم فشار دادم و با لحن لوسی گفتم:
-چون خانومتون پاک کردن، شماهم باید پاک کنید. این یه دستوره!
پوزخندی به روم زد و با تلخ ترین لحن ممکن لب زد:
-چه گوه خوریا، من فرق دارم با تو، من پسرم، تو چی؟!
لب هام لرزیدند و با ترس از همدیگه جدا شدند:
-یعنی چی محمد؟ مگه من دخترم باید...
انگشت اشاره ش جلوی صورتش کشید و بی رحمانه گفت:
-همین که گفتم، قرار شد هر چی گفتم بگی چشم، بی کم و کسر... دخترای الان هر گوهی بگی می خورن، نمی خوام تو جزء اونا باشی!
https://t.me/joinchat/AAAAAEg-x0BcniaoktOVVw
#پسرفوقشکاکوعصبی
#دختریمظلومودرعینحالپررو
#داستانیکاملاواقعی
مناسب افرادی بالای #هیجدهسال
https://t.me/joinchat/AAAAAEg-x0BcniaoktOVVw
طبق معمول با حالتی پر از تردید مشغول رصد کردن گوشیم شد و من اما بیخیال به اخم های دلبرش چشم دوختم. اون تو دنیای شک و شبه ش سیر می کرد و من تو دنیایی که می گفت اخم چقدر به چهره ی مردونه ش میاد!
به یک باره سرش رو بالا گرفت و با لحن سردی رو بهم گفت:
-اینستاتو پاک می کنی! همین الان هم پاک می کنی، می خوام ببینم!
با قیافه ی آویزون و لحن مظلومی در جوابش گفتم:
-توروخدا نه! من که کاری نمی کنم توی اینستام، فقط با دوستام چت میکنم. بذار داشته باشم، خواهش می کنم!
نچ بلندی گفت و دستش رو روی شونم انداخت. حالا با فاصله ی کمتری کنارش بودم، دلم نمی خواست روز قشنگمون خراب بشه، دلم نمی خواست دلش رو بکشونم:
-باشه... هر چی تو بگی! ولی خب اگه حوصله م سر رفت چی؟!
بوسی روی موهام نشوند و با لحن دلفریبش گفت:
-خودم سر جاش میارم توله سگ!
لبخندی به روش زدم و بی اینکه توجه ای به آه و ناله های همیشگی حس مزاحم وجودم کنم برنامه رو پاک کردم. لبخند روی لب هام بود اما یه چیزی مثل خوره توی جونم داشت جلز و ولز می کرد، یه چیزی که از این حجم از شک و بی اعتمادی این مرد می ترسید!
افکارم رو پس زدم و سرم رو به سمتش گرفتم و با شیطنت گفتم:
-خب خب... توام پاک کن ببینم که!
چشم غره ای به سمتم رفت و تمسخر آمیز گفت:
-چرا اونوقت؟
دستش رو محکم فشار دادم و با لحن لوسی گفتم:
-چون خانومتون پاک کردن، شماهم باید پاک کنید. این یه دستوره!
پوزخندی به روم زد و با تلخ ترین لحن ممکن لب زد:
-چه گوه خوریا، من فرق دارم با تو، من پسرم، تو چی؟!
لب هام لرزیدند و با ترس از همدیگه جدا شدند:
-یعنی چی محمد؟ مگه من دخترم باید...
انگشت اشاره ش جلوی صورتش کشید و بی رحمانه گفت:
-همین که گفتم، قرار شد هر چی گفتم بگی چشم، بی کم و کسر... دخترای الان هر گوهی بگی می خورن، نمی خوام تو جزء اونا باشی!
https://t.me/joinchat/AAAAAEg-x0BcniaoktOVVw
#پسرفوقشکاکوعصبی
#دختریمظلومودرعینحالپررو
#داستانیکاملاواقعی
مناسب افرادی بالای #هیجدهسال