Репост из: ❤️همگانی
#دخترهشدیداباپسرهرودرواسیدارهولیامانازعمادپررووبیادب
#پارتواقعیرمان
یک پله بالاتر نشست. سر پایین گرفت و پشت گوش راستش زمزمه کرد: امروز چندمه؟
رها هینی کشید و از جا پرید. چشمک شیطانی تحویلش داد.
-چی شد؟ ترسیدی؟
-قلبم اومد تو دهنم. یه اِهنی، اوهونی.
به جلو خم شد و کف دستانش را به هم کوبید.
-اینم از علایمشه؟
-علائم چی؟
عماد با لبی کج مرموزانه نگاهش کرد. ابرویی بالا انداخت.
-علائم تغییرات هورمونی سرکار خانم...
خون در رگ هایش یخ بست. می دانست او زیادی رک است اما این همه پر رویی و بی حیایی در باورش نمی گنجید.
-الکی رنگ به رنگ نشو واسه من. خوب خودم اولین بسته ی نوار بهداشتی تو برات خریدم، گلریز، سایز بزرگ، بالایهی مشبک، دیگه چی بود، آهان باله دار...
رها از بین دندان های کلید شده اش غرید:بالدار نه باله دار...
عماد دستی در هوا پراند.
-حالا هرچی من فقط موندم چجوریه که با اونا پرواز نمی کنین شما...
رها بار دیگر هینی کشید. عماد شانه بالا انداخت و با بی خیالی غرید: انگار تنها آدم تو دنیاست که تغییرات هورمونی داره...
-تمومش کن تورو خدا عماد...
-مگه من شروع کردم که تمومش کنم؟ یه جوری تو خودتی و به همه می توپی که انگار طلب پر...
-عماد...
-جان عماد. درد داری؟
رها صورتش را پشت دستانش پنهان کرد و کلافه نالید: تمومش کن تو رو خدا...
عماد ضربه ای روی لب هایش زد.
-بیا، تموم، فقط حواست باشه من حرف بزنم یا نه تو حال خوب و بد تو فرقی نداره. نگفتی درد نداری؟
رها که به سمتش خیز برداشت با قهقهه ای از جا پرید. با چند گام بلند خودش را به بالای پله ها رساند.
خیالش که از فاصله ی ایمنی با رها راحت شد، از همان جا فریاد زد: می گم رها، مفنامیک بخرم یا ژلوفن؟
جمله اش تمام نشده بود که لنگه کفشی مثل فشنگ از کنار گوشش گذشت و صدای فریاد رها در حیاط پیچید.
-عماد...
https://t.me/joinchat/AAAAAFkHI4OyvWmgcv-CZA
https://t.me/joinchat/AAAAAFkHI4OyvWmgcv-CZA
#پارتواقعیرمان
یک پله بالاتر نشست. سر پایین گرفت و پشت گوش راستش زمزمه کرد: امروز چندمه؟
رها هینی کشید و از جا پرید. چشمک شیطانی تحویلش داد.
-چی شد؟ ترسیدی؟
-قلبم اومد تو دهنم. یه اِهنی، اوهونی.
به جلو خم شد و کف دستانش را به هم کوبید.
-اینم از علایمشه؟
-علائم چی؟
عماد با لبی کج مرموزانه نگاهش کرد. ابرویی بالا انداخت.
-علائم تغییرات هورمونی سرکار خانم...
خون در رگ هایش یخ بست. می دانست او زیادی رک است اما این همه پر رویی و بی حیایی در باورش نمی گنجید.
-الکی رنگ به رنگ نشو واسه من. خوب خودم اولین بسته ی نوار بهداشتی تو برات خریدم، گلریز، سایز بزرگ، بالایهی مشبک، دیگه چی بود، آهان باله دار...
رها از بین دندان های کلید شده اش غرید:بالدار نه باله دار...
عماد دستی در هوا پراند.
-حالا هرچی من فقط موندم چجوریه که با اونا پرواز نمی کنین شما...
رها بار دیگر هینی کشید. عماد شانه بالا انداخت و با بی خیالی غرید: انگار تنها آدم تو دنیاست که تغییرات هورمونی داره...
-تمومش کن تورو خدا عماد...
-مگه من شروع کردم که تمومش کنم؟ یه جوری تو خودتی و به همه می توپی که انگار طلب پر...
-عماد...
-جان عماد. درد داری؟
رها صورتش را پشت دستانش پنهان کرد و کلافه نالید: تمومش کن تو رو خدا...
عماد ضربه ای روی لب هایش زد.
-بیا، تموم، فقط حواست باشه من حرف بزنم یا نه تو حال خوب و بد تو فرقی نداره. نگفتی درد نداری؟
رها که به سمتش خیز برداشت با قهقهه ای از جا پرید. با چند گام بلند خودش را به بالای پله ها رساند.
خیالش که از فاصله ی ایمنی با رها راحت شد، از همان جا فریاد زد: می گم رها، مفنامیک بخرم یا ژلوفن؟
جمله اش تمام نشده بود که لنگه کفشی مثل فشنگ از کنار گوشش گذشت و صدای فریاد رها در حیاط پیچید.
-عماد...
https://t.me/joinchat/AAAAAFkHI4OyvWmgcv-CZA
https://t.me/joinchat/AAAAAFkHI4OyvWmgcv-CZA