Репост из: @AxNegarBot
❌ #آخرینرمانمجازیازخانمپغفاری ❌
#هرکینخوندهپشیمونه 😘🏃♀
#کلیپارتآمادهوروبهپایان 😍🏃♀
عکس هارا دانه دانه جلویم گرفت، هر عکسی را که رد می داد رنگم بیشتر می پرید و کوبش قلبم شدید تر می شد. واقعا دختر توی عکس ها من بودم؟ منی که با بدنی برهنه و عریان در بین بازوهای مردی که ازش بیزار بودم، خوابم برده بود؟ نگاهش شیطانی بود حتی از توی عکس هم شیطان نگاهش وجودم را لرزاند. عکس ها یکی بدتر از دیگری بودند، دستانش دور کمر برهنه ام حلقه شده و لب هایش وجودم را زیرو رو می کردند، حریم بدنم را می شکستند، به خصوصی ترین بخش هایم می رسیدند و من انگار به خواب زمستانی فرو رفته بودم. چطور به خودش اجازه داده بود به حریم من، به بدنم به همه آنچه برایم مقدس بود دست درازی کند؟ انزجار همه وجودم را فرا گرفت. آخرین عکس را که مقابلم گرفت بی اراده پشت کردم و عق زدم، اما انگار هرچه عق می زدم این غده چرکین قرار نبود بیرون بیاید. حس می کردم در کابوسی گرفتار شده ام که هیچ رهایی ازش نیست. با لحن چندش آوری گفت:
« نچ نچ نچ خانوادت این عکسا رو ببینن چی میگن؟ نمیگن دختر هرزه اشون اینقدر راحت خودشو تقدیم یکی مثل من کرده؟»
به سمتش حمله کردم ناخن هایم را به سینه عریانش فرو کردم، چنگ گرفتم و همه بغض و نفرتم را به جان پوست تنش ریختم.
« توچیزخورم کردی! توی کثافت! توی پست فطرت! تو حق نداشتی...تو حق نداشتی...»
لب هایش را روی گردنم کشید و کنار لاله گوشم زمزمه کرد:
« از حالا به بعد مال منی...مثل یه بره حرف گوش کن...وگرنه این عکسا میشن بزرگترین کابوس زندگیت...»
https://t.me/joinchat/AAAAAEr5g47bWv7CdZpZMg
مردی مغرور و بشدت جذاب، افرا رو میدزده 😱 و بهش تجاوز میکنه 😭 و ازش عکس میگیره تا با اون عکسا اذیتش کنه. بعد از مدتی افرا از اون مرد حامله میشه. اما...
https://t.me/joinchat/AAAAAEr5g47bWv7CdZpZMg
🔥ممکنه خانم پ.غفاری از این پس فقط برای چاپ بنویسه 🙈😘
#هرکینخوندهپشیمونه 😘🏃♀
#کلیپارتآمادهوروبهپایان 😍🏃♀
عکس هارا دانه دانه جلویم گرفت، هر عکسی را که رد می داد رنگم بیشتر می پرید و کوبش قلبم شدید تر می شد. واقعا دختر توی عکس ها من بودم؟ منی که با بدنی برهنه و عریان در بین بازوهای مردی که ازش بیزار بودم، خوابم برده بود؟ نگاهش شیطانی بود حتی از توی عکس هم شیطان نگاهش وجودم را لرزاند. عکس ها یکی بدتر از دیگری بودند، دستانش دور کمر برهنه ام حلقه شده و لب هایش وجودم را زیرو رو می کردند، حریم بدنم را می شکستند، به خصوصی ترین بخش هایم می رسیدند و من انگار به خواب زمستانی فرو رفته بودم. چطور به خودش اجازه داده بود به حریم من، به بدنم به همه آنچه برایم مقدس بود دست درازی کند؟ انزجار همه وجودم را فرا گرفت. آخرین عکس را که مقابلم گرفت بی اراده پشت کردم و عق زدم، اما انگار هرچه عق می زدم این غده چرکین قرار نبود بیرون بیاید. حس می کردم در کابوسی گرفتار شده ام که هیچ رهایی ازش نیست. با لحن چندش آوری گفت:
« نچ نچ نچ خانوادت این عکسا رو ببینن چی میگن؟ نمیگن دختر هرزه اشون اینقدر راحت خودشو تقدیم یکی مثل من کرده؟»
به سمتش حمله کردم ناخن هایم را به سینه عریانش فرو کردم، چنگ گرفتم و همه بغض و نفرتم را به جان پوست تنش ریختم.
« توچیزخورم کردی! توی کثافت! توی پست فطرت! تو حق نداشتی...تو حق نداشتی...»
لب هایش را روی گردنم کشید و کنار لاله گوشم زمزمه کرد:
« از حالا به بعد مال منی...مثل یه بره حرف گوش کن...وگرنه این عکسا میشن بزرگترین کابوس زندگیت...»
https://t.me/joinchat/AAAAAEr5g47bWv7CdZpZMg
مردی مغرور و بشدت جذاب، افرا رو میدزده 😱 و بهش تجاوز میکنه 😭 و ازش عکس میگیره تا با اون عکسا اذیتش کنه. بعد از مدتی افرا از اون مرد حامله میشه. اما...
https://t.me/joinchat/AAAAAEr5g47bWv7CdZpZMg
🔥ممکنه خانم پ.غفاری از این پس فقط برای چاپ بنویسه 🙈😘