Ancient School?


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


مکانی برای گرد هم اومدن افرادی از چهار گروه
Demons?
Angels?
Vampire?
Wolfs?
اولین مدرسه مجازی انیمه ای _پاتر هدی??
ثبت نام: @ancient_test_bot
مدیریت:
@Afredokht_bot
@Sofi_80bot

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


مهلت ثبت نام:
سه شنبه
۹/۱۵
ظرفیت:۸ نفر(تمدید شد✅)
برای ثبت نام:
@ancient_test_bot


سین بزنید:)))


🌙ولف:)



🎗به خانواده ایشنت ب پیوندید:🎗
@ancient_school


✡شیاطین:)



🎗به خانواده ایشنت ب پیوندید:🎗
@ancient_school


✨انجل:)



🎗به خانواده ایشنت ب پیوندید:🎗
@ancient_school


🍷ومپایر:)


🎗به خانواده ایشنت ب پیوندید:🎗
@ancient_school


درود
خدمت تموم جادو آموزان ایشنت
همونطور ک میدونین رول ابتدایی ک شروع شد برخی تغیرات به وجود اومد در اون ک شما ها نمیدونین و تخلف ها زیاد شده
خب سه خاندان وجود داره

👨‍👩‍👧‍👧ویتنی ک با سرپرستی مایکل ویتنی👨‍👩‍👧‍👧

👨‍👩‍👧‍👧میدفورد با سرپرستی الیزابت میدفورد👨‍👩‍👧‍👧

👨‍👩‍👦‍👦کالینز با سرپرستی صوفیا کالینز 👨‍👩‍👧‍👧

خب این سه خاندان رسمی در مدرسه هستند
چند قانون‌ اساسی در مورد خاندان ها

1:وقتی شما در خاندانی رفتین یعنی خانوادتون میشه همون خاندان و شما نقش بازی میکنین به پدرتون یا مادرتون یا اعضای خانواده خوب رفتار کنین

2:اگر از خاندانتون خوشتون نمیاد حق ندارین جا به جا بشین همونجور ک در زندگی واقعی نمیتونیم پدر و مادرمونو تغیر بدیم

3:در آوردن 💩 رول خیلی مهمه یعنی شما الان برای مثال میخواین مامان بابا پیدا کنین نباید ک تو سالن گفتگو همش بگین مامان بابا میخوایم و بقیه رو اذیت کنین اینجوری هم اخطار میگیرین هم کسی سمت شما نمیاد

تخلف هایی ک تازگیا زیاد شده و ما بهشون اشاره نکردیم

1:همه ترم اولیا همشون تاکید می‌کنم همشون اگر درباره رول حرف بزنین یا مامان بابا بخواین یا الکی صدا کنین همو مامان بابا اخراج میشین اخطار نمی‌خورید من اینو بگم بعدا گلایه نبینم

2:برای ازدواج باید یکی از طرفین خاندان داشته باشه برای مثال دختر باید خاندان داشته باشه پسر اگه نداشت میتونن ازدواج کنن و فامیل پسر زیر مجموعه فامیل خاندان میشه
اگه تخلف در مورد ازدواج ببینم اخراج میشین و امتیاز از گروه تون کم میشه

3:و آخرین چیزی ک میخوام بگم در مورد شناسنامه ها هستش تا رسمی نشدین حق ندارین فامیل خودتونو بزارین اگه دیده بشه اخطار میخورین دفعه دوم امتیاز دفعه سوم اخراج از رول پس تا رسمی نشدین حق گفتن مامان بابا ندارین

تموم قانون ها برای همه یکی هستش چ برای من چ برای مدیر چ برای شما دوست عزیز ❤️

سوال دیگری راجب رول
ثبت احوال و شناسنامه
به پیوی بنده مراجعه کنید
@wmraa


خب یکی از ایشنتیا امروز تولدشه و کسی نیس جز کریس:|
اون یه عدد گرگینه مِی باشد
و نسبتا هم قدیمیه:)
تولدت مبارک:)))))


بچه ها امشب چالش اول ترمه اماده باشین
رأس ۰۰:۰۰


📊 پووف عاقا ناموسا به نظرم روند داستان خیلی یک نواخت شده:|
به نظرتون
:

داستانو از فصل دو بزارم؟با پارت اخر فصل یک
؟ [20-30]

یا نه نمیتونید پل ذهنی بزنی
د [15-20]

👥 30-50 کاربر نظر دادند


و ثبت نام اغاز شد:)
ظرفیت باقی مانده:۶ نفر
@ancient_test_bot


#جشن_کیوت_های_ایشنت


خدا شاهده یه نفر فقط یه نفر دیگه بیاد از من بپرسه چند شدم میزنم رده رده از این پنجره پرت شه پایین😑بسه دیگه نتایجش بیاد با لینک و کارنامه میام پیویتون😑


#دانستنی
آیا میدانستید؟:|
نژاد های شیطان(دیمن)🥀و فرشته(انجل)✨
جادو های سیاه و سفید دارن؟😑

@ancient_school


#part_14
#فصل_اول_آناهیتا (بچه ها میپرسن جریان این فصلا چیه؟خب عرضم ب حظورتون که این فن فیک حدود پنج فصله که فصل سه و چهار قراره چاپ بشه و توی برنامه قرار بگیره برای همین فصل میزنم که تفکیک بشن😐❤️)
داد میزنم:آخه مرتیکه مرض تو با خودت چی فکر کردی؟؟؟؟؟:|
اصن مگه تو کنار امیرسام بسته نبودی؟:/
کوروهی:گفتم آمادگی داشته باشیم برای اینده.و نه اون کار جادوی شبیه سازی هانیه بود
و رو به هانیه گفت:کیکا و بستنی هایی که گفتی، رو میزه برو بردار
هانیه هم با ذوق پرید رفت سمت در!
عجب:/ بچمون مارو ب پوست خیار فروخت:/
یهو یادم به کنت افتاد:وقتی اومدید که منو برای این عمل قققببیییححح جابه جا کنید،یه مرد جوون جیگر هلو‌ندیدین؟😐
کوروهی با تعجب گفت:نه اون کیه؟نکنه مَ......
با تعجب و ثدای بلند وسط حرفش میپرم:نهههه، نهه اقاااا مگه چلم؟تازه وقت برا این کارا ندارم اونم اومده بود بچشو ‌ببی.... نه نه ینی برا تبریک بچه اومده بود!اره همینه!
کوروهی چپ چپ و با شک نگاهم کرد:باشه من میرم بالا توهم بیا
بعد آیسو رو برداشت رفت.عجب:| برمیگردم سمت جایی که بسته بودنم که رخ به رخ سام درمیام(البته با حدود ۱۹ سانت تفاوت:|) برق از سه‌فازم میپره و پرت میشم و بع در میخورم.
امیرسامم هرهر داره به این حرکات من میخنده:رو آب بخندی چلغوز:|
یهو نیششو میبنده میگه:خوابت خیلی سنگینه ها ممکنه دردسر بشه سعی کن هوشیار بخوابی کم کسی نیستی مثلا اولین شیطانی ممکنه دنبال باشن
میخواد از کنارم ردبشه که مکث میکنه:و جریان اون پسره لطفا محتاط تر رفتار کن
یهو با یه تصمیم ناگهانی میگم:میخوام از اینجا بری
با چشمای گشاد شده تقریبا داد میزنه:چیی؟؟میخوای منو از داداشم دور کنی؟قرارمون این نبود تو...
دستمو به نشونه ی سکوت میارم بالا:لازمه میخوام به سمت گالیکا و پندل بری سعی کن پدرتو برای همکاری با ما قانع کنی من نمیتونم فقط با دو تا اصیل و یه شیطان معمولی نژاد فعلیمو حفظ کنم واگر میتونی سعی کن راه ارتباطیتو با ما پابرجا نگه داری
چند لحظه تو سکوت نگاهم میکنه:فقط چون حس میکنم حرفت منطقیه فقط....‌ کوروهیو دست تو میسپارم از وقتی مادرشو از دست داد خیلی به من متکی بود،همیشه از مغزش بیشتر استفاده میکرد ،جسه ی ریزی داره
دیگه صداش میلرزید:میخوام بهت اعتماد کنم،حواست بهش باشه
دستمو میارم بالا و زااااارررتتتت میکوبم پشت امیرسام:پسر نمیری بمیری ک:/ حواسم هست برو زودم بیا
پوکر نگاهم میکرد :تو آدم نمیشی ن؟
با شیطنت ابرو بالا میندازم:نوووچ
میام سریع از بقلش رد بشم که چشمم درو دوتا میبینه و با فاصله ی کمی میرم تو دیوار و پخش زمین میشم:|
امیرسام پوفی میکشه :۱۶۹ تو چطور اینقد وول میخوری آخه؟در جریانی که ننه ی سه تا بچه ای؟
چشمامو درشت میکنم:اوره اوره مگ ماهیم یادم بره؟'-'
چشماشو باریک کرد:بعید نیس😑
با حرص رفتم پشتشو هولش دادم سمت در:برو بچه سر به سر منه پیر زن نزار
همونطور که از پله ها بالا میرفت جواب داد:یکی تو پیر زنی یکی زنه آینده ی کوروهی

**********************
سر میزشام نشسته بودیم که کوروهی با اون عینک ته استکانیش که تازه بهش داده بودم گفت:لیز(پ ن پ خشک:|عمته اون:|)از اون اول که دیدمت هر روز تعداد زمین خوردنات بیشتر میشه مطمئنی خوبی؟
چشماشو ریز کرد:قرمزی چشمات داره کم رنگ میشه(جوهر پس میدم آخه:|عیییه:|)مواظب خودت باش
سرمو تکون میدم:ممنون که نگرانمی ولی من خوبم اما.....

[الیزابت]


#دانستنی

ایا میدانستید نباید از شیاطین توقع لطیف بودن داشته باشین؟😑
پ.ن:به شخصه روابط نژاد های دیگه رو با شیاطین دوست ندارم چون به دعوا میکشه😐👌

@ancient_school


لینکا تا آخر شب پخش میشن صبور باشین😐🖤


#part_13
#فصل_اول_آناهیتا

با حس ول خوردن چیزی روی چشمم یه چشممو باز میکنم که میبینم یه دختر خوشگل با موهای تا سرشونه ی طلایی و چشمای سبز نشسته رو شکمم و داره تکونم میده:مامان پاشووو حوصلم سر رفتتتت چقد میخوابیییی
هااااا؟؟؟ماماننن؟؟؟؟هانیه که کلا بچم مشکیه گاهیم شبیه وایتکس رنگ ب رنگ میشه مریمم چهره ی کاملا معمولیی داره پس این از کجا اومددد؟؟
همینطور که دارم فک میکنم در اتاق باز میشه و یه دختر تقریبا شکل هانیه اما با قدی بلند تر و سنی بیشتر میاد سمت اما،با یه بچه تو بغلش!
هانیه:مامان جونم؟نمیخوای نوتو ببینی؟؟؟
ها؟:/ این کی زایید؟کی شوور کرد؟
یهو کوروهی از پشت سر هانیه میاد تو اتاقو میگه :بده ببینم گل پسر بابارو!
واتتتت؟؟کم مونده سکته کنم اینجا چه خبره؟
با چشمای گشاد شده دارم نگاهشون میکنم که در بالکن باز میشه و کنت میاد تو و سمت ایسو میره: خاله جونیی؟؟؟مواظب مامان بزرگ بودی؟بعد سمت من میاد و میگه:اوووهه مامییی خیلی خوشحالم که خوب شدییی
(تعجب نکنید الان میفهمید چه خبره:|)
همینطور که در حالت ریختن کرک وپر به سر میبرم هانیه بچشو میندازه تو بغل من :ننه نگاش کن چه چندشه:|
برمیگردم بچه رو نگاه کنم که میبینم عههه انگا قیافه امیرسامو رو کله بچه کشیده باشن یهو یه زمزمه کل اتاقو پر میکنه:من هالوین با شُ.......(وعده ی ما برای دونستن ادامه ی جمله۱_روز هالوین😂۲_پک استیکر مدرسه)
***
با ترس از خواب میپرم.این دری وریا چی بود؟
که دست سردی روی شونم قرار میگیره:چی شده عشقم؟؟؟
پرهایم:| این دیگه کیه؟
با ترس به سمتش برمیگردم که ورژن پسر شده ی خودمو میبینم...
شروع به جیغ زده میکنم که...
*
با صدای داد امیر سام میاد و احساس درد چشمامو باز میکنم که خودمو داخل زیر زمین قصر پیدا میکنم
آخیش خواب بود:}
سرمو بلند میکنم که میبینم کوروهی و امیرسام با دستای بسته شده روی صندلی نشستن و هانیه هم بیهوش روی‌زمین افتاده!
اینجا چه خبرههه؟؟؟
میخوام از جام بلند بشم که متوجه ایسو کنارم و دستها و دهن بستم میشم
با ترس نگاهی به گردنبندم میندازم که میبینم هنوز تو گردنمه(کلیده)....نفس راحتی میکشم و سعی میکنم با نیروم(جادوش) دهن و دستامو باز کنم اما نمیشه فقط تنگ تر شدن انگار به نیروم واکنش نشون میدن با درد نگاهی به پت(سام) و مت(کوروهی)میندازم که با نگرانی نگاهم میکنن برای اطمینان دادن بهشون یدور چشممو باز و بسته میکنم چند لحظه تمرکز میکنم خب اگر این طنابا به نیروی من حساسه پس باید از یه چیز دیگه استفاده کنم چیزی که جادو تو کارش نباشه....سعی میکنم از رو سرشونم نگاهی به دستم بندازم...
خب چشمامو میبندم و سعی میکنم طنابا رو باز کنم با قدرت کنترل اجسام از طریق ذهن!(تله کینزی)
بعد از چند دقیقه تلاش گره طنابا شل شد...با خوشحالی نگاهی به امیرسام انداختم که دیدم با دستای باز و هانیه به بغل جلوم وایساده!
هان؟؟:|چجوری؟؟؟
امیرسام:تموم شد؟حالا بریم؟:|یا دستاتو باز کنم؟
دستامو اوردم جلومو گفتم :لازم نکرده:||
اینجا چه خبره؟
یهو کوروهی از در اومد تو و گفت امتحان مقاومت!
ود فااکک؟:|
داد میزنم:اخه مرتیکه مرض تو با خودت چه فکری کردی؟؟؟؟:|
......

[الیزابت]


و ثبت نام اغاز شد😐👌
@ancient_test_bot


#دانستنی
شیاطین با نفوذ به افکار نژاد های دیگه میتونن نقطه ضعف اونها رو بفهمن و از اونا بر علیه خودشون استفاده کنن:)))

@ancient_school

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

409

obunachilar
Kanal statistikasi