That's all folks! dan repost
تو را در اتاق کوچکت میبینم
بین رنگها و بومهای کوچکت
با شلوارک و تیشرت زردت
مثل گلهای ونگوگ
با چشمی که کلمات را به فرانسوی برمیگرداند.
همه دوستت دارند
تو کسی را دوست نداری
عشقهای تو مردهاند
اما خندهات نه.
با دستهای رنگی
قبل از شام برای دوستانت نامه مینویسی
و هیچوقت پستشان نمیکنی.
صبحها که برای گربهها شیر میبری،
من نامههایت را میخوانم
من به نامههایت معتادم
به نبوغ بیتکلفت در نوشتن
به هیجان مسری در کلماتت.
تو نویسندهی محبوب منی
و من شور نوشتن را از تو دارم.
مثل نامههایت
این شعر هم هیچوقت به دست صاحب اصلیاش نمیرسد
اما جادوی شعر این است؛
اگر با خط آخرش لبخند زدی
صاحب اصلیاش تویی!
بین رنگها و بومهای کوچکت
با شلوارک و تیشرت زردت
مثل گلهای ونگوگ
با چشمی که کلمات را به فرانسوی برمیگرداند.
همه دوستت دارند
تو کسی را دوست نداری
عشقهای تو مردهاند
اما خندهات نه.
با دستهای رنگی
قبل از شام برای دوستانت نامه مینویسی
و هیچوقت پستشان نمیکنی.
صبحها که برای گربهها شیر میبری،
من نامههایت را میخوانم
من به نامههایت معتادم
به نبوغ بیتکلفت در نوشتن
به هیجان مسری در کلماتت.
تو نویسندهی محبوب منی
و من شور نوشتن را از تو دارم.
مثل نامههایت
این شعر هم هیچوقت به دست صاحب اصلیاش نمیرسد
اما جادوی شعر این است؛
اگر با خط آخرش لبخند زدی
صاحب اصلیاش تویی!