هر چقدر هم که قدم بلند بشه،
هنوز این منی که درونم خوابیده یه بچه است...
اما مگه فرقی میکنه؟
دیگه تو قلعه ی بالشتیم جا نمیشم...
به نظر میاد روح من رنگی رو قبول نمیکنه...
بزرگ نمیشه و بلد نیست کوچیک باقی بمونه...
انسانیت رو پس میزنه...
هیولا بودن رو یاد نمیگیره.
هنوز این منی که درونم خوابیده یه بچه است...
اما مگه فرقی میکنه؟
دیگه تو قلعه ی بالشتیم جا نمیشم...
به نظر میاد روح من رنگی رو قبول نمیکنه...
بزرگ نمیشه و بلد نیست کوچیک باقی بمونه...
انسانیت رو پس میزنه...
هیولا بودن رو یاد نمیگیره.