Ma Euphoria dan repost
توو جاده بودم که ماشین اشنایی ک دیدم توجهم رو جلب کرد. اون ماشین پدربزرگم بود. اوه اون حتما به کمکم نیاز داره. سریع ماشینم رو نگه داشتم و پیاده شدم. چند قدمی بیشتر ب طرفش نرفته بودم که یادم اومد پدربزرگ من پارسال توی همین جاده تصادف کرد و با ماشین به ته دره افتاد
[💚]•ဗ For:死后的生活
[💚]•ဗ For:死后的生活