همیشه موقع غصه خوردن خودمو کشوندم عقب و از آدما جدا کردم و چسبیدم به یه گوشه، چون غمم واسه خودمم زیادی بوده. چشمامو بستم و نذاشتم حرف دلم از لای پلکام بریزه پایین چون طاقت خودم طاق می شد. من ترس از دست دادن آدما همه ی لحظه های زندگیم حس شده. که تنهایی غصه خوردم که آدما ازم نرن. که کم نشن از من. حتا اگه آدم روزای خوش باشن. همیشه خودم بودم و خودم. چون آدم اضافه کردن نفرات، قاطیه بغضام نبودم. نیستم. که سختمه دردامو کلمه شم.