نگاهِ کلاغی که رفت.


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


همنوايی شبانه‌ی اركستر چوب‌ها..

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri






• Immortal • dan repost
شاید الان نه . . . شاید یه وقت دیگه.
زمانی که فنجون قهوه‌م رو همراه دو صفحه آخر کتابم تموم کردم. شاید وقتی بازی کردن با انگشترِ تو دستمو تموم کردم. یا شایدم وقتی که دست از زل زدن به مردمی که در حال معاشرت باهم بودن برداشتم، یا حتی اون وقتی که تصمیم گرفتم چترمو بردارم و از کافه مورد علاقه پاپابزرگ برم بیرون . . .
شاید اون موقع بفهمم چی از زندگیم میخوام یا حداقل بدونم دلم میخواد کجا برم.

- نارسیس, ١٨ جولای ٢٠٢١


پا برهنه اومدم کنار بارون و والس سبز سرد. صدای آسمون و بوی زمین و نوازش دونه‌های معلق این بین. کاش درخت بودم.


بارون.


Flow dan repost




In my mind dan repost


اثر پروانه اي dan repost
بشين توي اتاقم بذار برات والس سرماي سبز رو بزنم! به روم نيار چقدر خسته ام و چقدر شونه هام درد ميكنن! فقط بشين و فكر كن سرماي سبز چقدر سرده؟ بذار تا جون توي دست هام مونده برات بزنم! حتي اگر كَر باشي!


اتصال. پیوستگی. نشونه.




عیب نداره. هوا که سرد شد، باز کلاه بزرگ لباسم رو می‌کشم روی صورتم و می‌رم کنار کاج نوجوونِ هم‌قد خودم می‌ایستم و براش از دلتنگی می‌گم. اون خوب می‌فهمه.


اثر پروانه اي dan repost
من شبيه هيچي ام. شبيه هيچي بودن خودش يك هويته. يعني هيچ هويتي داره كه باهاش تعريف ميشه. هيچ نبود همه است و من شبيه هيچي ام. شبيه هيچي!


من و دوست غولم dan repost
نه می‌تونم عبور کنم از این خشم، نه دیگه می‌تونم معطل بمونم براش.


ته‌مونده‌ی بطریم تلاشش رو کرد اما فایده‌ای نداشت. تا آب کافی گیر بیاد، نصفِ درختی که باهاش حرف می‌زدم جلوی چشم‌هام سوخت.


Flow dan repost
حس کسی رو دارم که سخت در تلاش بود تا خلاف جریان آب شنا کنه اما الان تبدیل به یه آدم فلج شده که فقط چشماش قادر به حرکته. خودش رو تسلیم رودخونه کرده و تو سطحش شناوره و با هر جریانی که میاد از این ور به اون ور میره. دردی رو حس نمی‌کنه. نه از صخره‌های پیش رو می‌ترسه، نه از رسیدن به آبشار.
در رهاترین حالت ممکن خواسته یا ناخواسته خودم رو سپردم به جریان. هر طرف می‌خواد بره، بره. برام مهم نیست. حتی نمی‌دونم انتخاب کردم که برام مهم نباشه یا خودش اتفاق افتاده.
من، به یه بی‌حسی بزرگ تو زندگیم رسیدم. نگران چیزی نیستم. درست و غلط رو نمی‌تونم تشخیص بدم. کلی حرف می‌خوام به این متن اضافه کنم ولی حتی حوصله نوشتن ندارم.
همه‌ی اینا بخاطر اینه که از فکر کردن خسته‌ شدم.
مرحله آخر فکر کردن، فکر نکردنه.


گوش هاي مشترك؛ dan repost
از صبح ماسال؛




Reduced Planck Constant dan repost
- Santiago Rusiñol


MEH! dan repost

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

34

obunachilar
Kanal statistikasi