هیچوقت سمت اون تاریکی محض نرفتم،هیچوقت دلم نمیخواست امیدی که شاید یکم داخل خودم میدیدم رو از خودم بگیرم.
ولی چندین و چندبار هُلم دادی،چندین و چندبار با کارات تو مغزم فرو کردی که هیچ نوری وجود نداره و تنها چیزی که هست تاریکیه،یه خلاء که حتی صدای سکوت رو میشنوی،یه گودالی که وقتی بالا رو نگاه میکنی تا ببینی میتونی یه نور برای فرار پیدا کنی، میبینی حتی نورش سیاه ترین رنگ ممکن رو داره.
ولی چندین و چندبار هُلم دادی،چندین و چندبار با کارات تو مغزم فرو کردی که هیچ نوری وجود نداره و تنها چیزی که هست تاریکیه،یه خلاء که حتی صدای سکوت رو میشنوی،یه گودالی که وقتی بالا رو نگاه میکنی تا ببینی میتونی یه نور برای فرار پیدا کنی، میبینی حتی نورش سیاه ترین رنگ ممکن رو داره.