#Oneshot
حالا اونجا ایستاده بود
همونجایی ک
اون بهش گفته بود اگ هوس مرگ کرد بره اونجا
حالا معلوم نبود هوس مرگ ب اونجا کشیده بودش
یا دلش بازی میخواست
صدای اونو از توی تاریکی های متروکه می شنید
:چیشده ک دلت هوای منو کرده
یا شایدم دلت برا برادرت تنگ شده
اومدی ببرمت پیشش؟>
دختر کوچک تر
بی حس،،،با چشمان تاریکش زل زده بود به تاریکی
دختر بزرگتر گفت:
و با شدت
طناب بلند و کلفتی ک روش تکه های ریز شیشه کار شده بود و روی زمین افتاده بود برداشت و ب دختر روب روش حمله کرد
درحال پیچوندن طناب دور دختر کوچکتر بود
ک یهو
دختر کوچکتر ب حرف اومد:
بزار کمکت کنم>
و شروع کرد ب چرخیدن ب دور طناب
طولی نکشید ک دختر بزرگتر درحال خفه شدن توسط طناب خودش بود
دختر کوچکتر
درحالی ک دور اون قدم میزد
گفت
..........................~.........................
درحالی ک داشت از پله آخر پایین میومد
خون چکیده شده روی اسلحه براقشو با پارچه ی شنلش پاک کرد
برنده شده بود
مثل همیشه......
Written by Oliver~🥂
https://t.me/Minekingdomy
#Oneshot
حالا اونجا ایستاده بود
همونجایی ک
اون بهش گفته بود اگ هوس مرگ کرد بره اونجا
حالا معلوم نبود هوس مرگ ب اونجا کشیده بودش
یا دلش بازی میخواست
صدای اونو از توی تاریکی های متروکه می شنید
:چیشده ک دلت هوای منو کرده
یا شایدم دلت برا برادرت تنگ شده
اومدی ببرمت پیشش؟>
دختر کوچک تر
بی حس،،،با چشمان تاریکش زل زده بود به تاریکی
دختر بزرگتر گفت:
و با شدت
طناب بلند و کلفتی ک روش تکه های ریز شیشه کار شده بود و روی زمین افتاده بود برداشت و ب دختر روب روش حمله کرد
درحال پیچوندن طناب دور دختر کوچکتر بود
ک یهو
دختر کوچکتر ب حرف اومد:
بزار کمکت کنم>
و شروع کرد ب چرخیدن ب دور طناب
طولی نکشید ک دختر بزرگتر درحال خفه شدن توسط طناب خودش بود
دختر کوچکتر
درحالی ک دور اون قدم میزد
گفت
..........................~.........................
درحالی ک داشت از پله آخر پایین میومد
خون چکیده شده روی اسلحه براقشو با پارچه ی شنلش پاک کرد
برنده شده بود
مثل همیشه......
Written by Oliver~🥂
https://t.me/Minekingdomy