سلام ای آشنای غریبهـ
امروز حالت چطور است؟
میخواهم برایت چند خطی بنویسم؛نویسنده نیستم اما چه کنم که تنها نوشتن حالم را خوب میکند.
درخت کهنسال دردو غم در سینه ام هر روز و هرروز کهنسال تر میشود.."
آشنای غَریبه ی مَن؛بیاد می آوری که چه محبت پاک و بی آرایشی را در گذر باد فنا نشانده ای و چگونه سرچشمه زلال آرزوهایت در دام یاس گرفتار آمد.
آشنای غَریبه ی مَن میدانی؟عنصر امیدم را اسیدی در خود حل کرده..!
میخواهم با این دیار وداع کنم.
در این دنیایی که همه طلوع و غروبش با زبان غم سوگ امید را یادآور است چه جای ماندن؟!
پایان
_مانا
امروز حالت چطور است؟
میخواهم برایت چند خطی بنویسم؛نویسنده نیستم اما چه کنم که تنها نوشتن حالم را خوب میکند.
درخت کهنسال دردو غم در سینه ام هر روز و هرروز کهنسال تر میشود.."
آشنای غَریبه ی مَن؛بیاد می آوری که چه محبت پاک و بی آرایشی را در گذر باد فنا نشانده ای و چگونه سرچشمه زلال آرزوهایت در دام یاس گرفتار آمد.
آشنای غَریبه ی مَن میدانی؟عنصر امیدم را اسیدی در خود حل کرده..!
میخواهم با این دیار وداع کنم.
در این دنیایی که همه طلوع و غروبش با زبان غم سوگ امید را یادآور است چه جای ماندن؟!
پایان
_مانا