یه زندگی جدید با رانپوسان


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


They/them

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


کلی چیز هست. و به همشون می‌رسیم.


باید به روزی برسم که موهامو آبی کنم


از مرگ گفتن، کسل کننده ست. بریم سراغ چیز هایی که نگهم داشتن🤝🏻.


سو
خودکشی کردن در رابطه با من چیز جدیدی نیست. و همیشه این فانتزی رو داشتم که روز تولدم با مرگ یکی باشه. احتمالا میشه اولین و اخرین باری که از تولدم لذت می‌برم.


من زندگی می‌کردم که بمیرم، از بچگی. منتها نمیدونستم میشه زود بهش پایان داد. نه اینکه چیزی راجب خودکشی ندونم. اما ذهنم سمتش نرفته بود.
اولین بار کلاس هفتم بودم و کتاب خاطرات یک خون‌آشام رو خوندم. بانی، شخصیت مورد علاقه من تو کتاب یه جا گفت که من ترجیح می‌دم وقتی من رو تو قبر می‌ذارن جوون و زیبا باشم‌.
و اونجا بود که فهمیدم چقدر من و بانی شبیه هم فکر می‌کنیم.


من
از وقتی یادمه، دیدم به مرگ با بقیه فرق داشت. دنبالش بودم. هر جا. تو مدرسه: کاش زلزله بیاد. تو ماشین: چرا تصادف نمیکنیم؟ تو خونه: تازه خونه رو رنگ کردیم، تو رنگ ارسنیک هست( زمان اگاتا کریستی که بود!!) ارسنیک گاز سمیه قاعدتا باید الان بمیرم.


November 21
00:55

+ سترن، بیداری؟

- سلام. آره. چطوری؟

+ نمی‌دونم. تو چطوری؟

- من خوبم.

+ اگه بهت یه چیزی بگم، قول میدی فقط راجبش حرف بزنیم
و جلومو نگیری؟

- آره👍

+ بی مقدمه بگم
می‌خوام امشب خودمو بکشم.
و هیچ‌کس خبر نداره.
چون نمی‌خوام جلومو بگیرن.
ولی واقعا نیاز داشتم با یکی حرف بزنم.


پ.ن: (+) منم


خیلی دوست دارم با پراکنده گفتن داستان گیجتون کنم.
پس همین کارو می‌کنم.


هر بار قراره تیکه هایی از مکالمه من رو با تنها کسی که تو اون دو روز ( دوستان در جریانن، همه بلاک بودن) حرف میزدم اینجا بذارم.
نمیشناسینش و این مهم نیست، خودمم نمیشناختمش
ولی تو این سه چار روز جوری با هم حرف میزنیم انگار دوست های قدیمی هستیم.


ذره ذره گفتن احتمالا باید مرگ من باشه!!
واقعا، برای کسی مثل من که همیشه میره سر اصل مطلب...
ولی اینجوری بهتره.
لازم میدونم که نگم چی باعث افسردگیم شده.
اما میگم چی باعث شد فکر زندگی کردن از سرم نیفته.




فکر کنم تقریبا اونایی که فکرشو می‌کردم علاقه مند به خوندن من هستن اومدن.
ولی بازم اگه میشه این پیامو فور کنین تو دیلیتون
تا اونایی که بهشون قول اوردن شخصیتشون تو داستانمو داده بودم هم بیان( من ادمی نیستم که قولمو بشکونم. پس داستان همچنان سرجاشه)
ممنون ازتون.


ولی من این چنلو زدم
تا بعد ها که به مشکل برخوردم بیام اینجارو از اول بخونم. و یادم بیاد که اینجا شروع زندگیم بوده.
پس به زودی میگم. شاید همون جوری بگمش که اتفاق افتاد، ذره ذره.




داستانش خیلی طولانیه و تقریبا بدون هیچ نکته خاصی که بتونه کمکتون کنه.


چیزی که دوست دارم اول کار اینجا بگم
اتفاقیه که برام افتاد.
حالاا
قرار نیست بگم یه نقطه عطف بزرگ بوده و یا یه تحول یهو اتفاق افتاد!
همش ذره ذره بود و یه نفر بالاخره بهش پایان داد.


همچنان الن هستم.
نرگس، الن، مرکری، رانپو
بستگی داره با کدوم راحتین.


این یه شروع جدیده
بعد از یک (تقریبا) تحول.

18 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

24

obunachilar
Kanal statistikasi