توی تصاویر غریبی که این روزها، دست به دست میشود، یکی از حیرت انگیزترین فیلمها، برای یک فروشندهی بیدکان است. توی فیلم، جوانکی میخواهد سیبزمینیها را با خاک بفروشد. خاکی که کناری ریخته، و مشت مشت میریزد توی مشمای پیرمرد مشتری.
من این فیلم را بارها دیدهام. چندباری زوم کردهام روی صورت پسرک، و خوب بهچشمهایش، نگاه کردهام. بعد، با پیرمرد رفتهام توی آلونک گونیپیچ شده، به مرد دیگری خیره شدهام که خاک روی سیبزمینیها میریزد تا وزنش درست شود و بعدتر، با دل شکستگی پیرمرد، کیسه را رها کردهام همانجا که خاک را نمیشود خورد.
من، توی این تصویر ترامپ را نمیبینم حضرات. شمربن ذیالجوشن را، صدام حسین کافر و یا بنیامین اسرائیلیها را که شبها خواب تورقوزآباد میبیند. توی این تصویر، ماییم. خود ما آدمهای معمولی... اما بیرحم. ما که ترکیبی هستیم از دوگانگیای دلهرهآور. فحش میدهیم از بالا را تا پایین، و بعد توی فروشگاه، دیکتاتورتر میشویم از قذافی با سبدهای پر از روغن، رب و نوار بهداشتی؛ که تصویر واضحیاست از ایدئولوژی احمقانهی کارشناسی آن ور مرزی که نه من را میشناسد و نه تو را.
ما این روزها، داریم به خودمان میبازیم. به دلارهای پنهان توی بالشتهای خانه، به سکههای چیده شده توی گاوصندوق قدیمی و گونیهای برنج آمادهی کرم گذاشتن توی انباریهای شش متریخانهها. و بدتر از آن، تصور غلطیکه هر کس باید گلیم خودش را از آب بیرون بکشد.
بیایید حالا یک بار به این فکر کنیم که شاید منظور از کشیدن جنگها به داخل ایران، فقط بمب و موشک و ترور بیگناهان نیست. که شاید آنها، صدای بیشتری داشته باشند، خونهای فراوانی بریزند و مادرهای زیادی را داغدار کنند، اما، به گمانم، این بیرحمی ما نسبت به هم، جنگ دلهره آورتری است. چرا که بعد از شروع این جنگ، همهی ما از هم خواهیم ترسید. از نگاههای هم. از کلام هم و حتا از محبتهای هم. آن وقت دیگر، مادر، فرزند، رفیق و وطن، چه معنایی خواهد داشت؟
و باید بگویم که هنر این روزها، نه چیدن حسادت برانگیز کلمات است، نه ساخت فیلمهایی درخشان یا کشیدن نقاشیهایی غریب. که هنرمند واقعی کسی است که نیازهای مردم را انبار نمیکند یا دلار نمیخرد که نقدینگی بالاتر برود. کسی است که به آینده فکر میکند و به جامعه و دوست ندارد همه را غرق ویرانی ببیند و خودش در خشکی باشد. چرا که ما یک ملتیم. ترسیده و دلخور و آسیب خورده. اما واحد. با هم غرق میشویم و با هم رستگار.... ان شالله.
#مرتضی_برزگر
🍃🌸
من این فیلم را بارها دیدهام. چندباری زوم کردهام روی صورت پسرک، و خوب بهچشمهایش، نگاه کردهام. بعد، با پیرمرد رفتهام توی آلونک گونیپیچ شده، به مرد دیگری خیره شدهام که خاک روی سیبزمینیها میریزد تا وزنش درست شود و بعدتر، با دل شکستگی پیرمرد، کیسه را رها کردهام همانجا که خاک را نمیشود خورد.
من، توی این تصویر ترامپ را نمیبینم حضرات. شمربن ذیالجوشن را، صدام حسین کافر و یا بنیامین اسرائیلیها را که شبها خواب تورقوزآباد میبیند. توی این تصویر، ماییم. خود ما آدمهای معمولی... اما بیرحم. ما که ترکیبی هستیم از دوگانگیای دلهرهآور. فحش میدهیم از بالا را تا پایین، و بعد توی فروشگاه، دیکتاتورتر میشویم از قذافی با سبدهای پر از روغن، رب و نوار بهداشتی؛ که تصویر واضحیاست از ایدئولوژی احمقانهی کارشناسی آن ور مرزی که نه من را میشناسد و نه تو را.
ما این روزها، داریم به خودمان میبازیم. به دلارهای پنهان توی بالشتهای خانه، به سکههای چیده شده توی گاوصندوق قدیمی و گونیهای برنج آمادهی کرم گذاشتن توی انباریهای شش متریخانهها. و بدتر از آن، تصور غلطیکه هر کس باید گلیم خودش را از آب بیرون بکشد.
بیایید حالا یک بار به این فکر کنیم که شاید منظور از کشیدن جنگها به داخل ایران، فقط بمب و موشک و ترور بیگناهان نیست. که شاید آنها، صدای بیشتری داشته باشند، خونهای فراوانی بریزند و مادرهای زیادی را داغدار کنند، اما، به گمانم، این بیرحمی ما نسبت به هم، جنگ دلهره آورتری است. چرا که بعد از شروع این جنگ، همهی ما از هم خواهیم ترسید. از نگاههای هم. از کلام هم و حتا از محبتهای هم. آن وقت دیگر، مادر، فرزند، رفیق و وطن، چه معنایی خواهد داشت؟
و باید بگویم که هنر این روزها، نه چیدن حسادت برانگیز کلمات است، نه ساخت فیلمهایی درخشان یا کشیدن نقاشیهایی غریب. که هنرمند واقعی کسی است که نیازهای مردم را انبار نمیکند یا دلار نمیخرد که نقدینگی بالاتر برود. کسی است که به آینده فکر میکند و به جامعه و دوست ندارد همه را غرق ویرانی ببیند و خودش در خشکی باشد. چرا که ما یک ملتیم. ترسیده و دلخور و آسیب خورده. اما واحد. با هم غرق میشویم و با هم رستگار.... ان شالله.
#مرتضی_برزگر
🍃🌸