تو دورهای هستم که نیاز به تنهایی دارم. یه رابطه که تازه جون گرفته بود رو خودم تمومش کردم، مهمونیها رو نمیرم، آخر هفتهها مافیا نمیرم، اون همه دوردور و رفیقبازی رو به حداقل رسوندم و دیگه دوستام به زور از خونه میکشنم بیرون، به دندونپزشکم زنگ نمیزنم، توییتر چک نمیکنم، حوصله اینستاگرام ندارم، با کسی دردودل نمیکنم و فقط سرم به کار خودمه.
مغزم آشوبه و باید این وسط یه چیزایی عوض شه، باید با زندگیم به آشتی برسم.
من همون طعمهام که منتظر فرصت نجاته.
مغزم آشوبه و باید این وسط یه چیزایی عوض شه، باید با زندگیم به آشتی برسم.
من همون طعمهام که منتظر فرصت نجاته.