@SBUpolitics
در زندگی هرروزه اش رویدادهایی وجود دارد که ما را بر آن می دارد به او فراتر از یک قهرمان ورزشی و حتا پهلوان بنگریم که یا به صفات جوانمردانۀ وی در مصاف با حریفان اش بازمی گردد یا به کردارهای اجتماعی یی که شاید از بسیاری انسان های دیگر هم سر می زد؛ مثل کمک به فقرا و زلزله زده ها و ... . تختی بواسطۀ جایگاه اجتماعی اش ناگزیر بود چند باری با محمدرضا پهلوی و یا دیگر سران حکومت روبرو شود. اما اگر دیگرانی بودند که در چنین ملاقات هایی فرصت را غنیمت شمرده و توشه ای ذخیره می کردند، تختی حتا وقتی که مقرر بود شاه مدال پهلوانی کشور را بر گردن اش بیاویزد خم نشد، یعنی این شاه بود که باید دستانش را بالاتر می آورد تا بتواند مدال را بیندازد. این اتفاق زمانی افتاد که هنوز وضعیت انقلابی ایران شکل نگرفته بود و نیروهای بسیاری که بعدها پیشروان انقلاب نام گرفتند، اندک تصوری از براندازی رژیم نداشتند. این نکته ما را یاد تعبیر ژان پل سارتر از وضعیت فرانسۀ در اِشغال میندازد. فرانسۀ ناامید از رهایی و خسته از جنگ، فرانسه ای که امید زیادی به پیروزی زودهنگام نداشت. اما سارتر با وصف «جمهوریِ سکوت»، آن فرانسه را آزادترین دانست، چون تنها در آن وضعیت بود که هر فرد می توانست تصمیم بگیرد که با آلمان ها همکاری کند یا در صفوف مقاومت بر علیه آنها قرار گیرد. مضحک است که این وصف سارتر را حاملِ ستایش وی از دوران اشغال بدانیم، ازقضا وی مصیبت ها و رنج های آزادبودن را نشان داد. با این توضیحات بهتر می توان کسی چون تختی را شناخت، انسانی که در مقابل قدرت مداران تعظیم و مجیزگویی نکرد، اما در مقابل مردم کوچه بازار متواضع و فروتن بود، اینگونه شد که نام اش جاودان شد و امروز نسلی که حتا شاید دغدغه های متفاوتی داشته باشد، او را بزرگ و والا می داند.
در زندگی هرروزه اش رویدادهایی وجود دارد که ما را بر آن می دارد به او فراتر از یک قهرمان ورزشی و حتا پهلوان بنگریم که یا به صفات جوانمردانۀ وی در مصاف با حریفان اش بازمی گردد یا به کردارهای اجتماعی یی که شاید از بسیاری انسان های دیگر هم سر می زد؛ مثل کمک به فقرا و زلزله زده ها و ... . تختی بواسطۀ جایگاه اجتماعی اش ناگزیر بود چند باری با محمدرضا پهلوی و یا دیگر سران حکومت روبرو شود. اما اگر دیگرانی بودند که در چنین ملاقات هایی فرصت را غنیمت شمرده و توشه ای ذخیره می کردند، تختی حتا وقتی که مقرر بود شاه مدال پهلوانی کشور را بر گردن اش بیاویزد خم نشد، یعنی این شاه بود که باید دستانش را بالاتر می آورد تا بتواند مدال را بیندازد. این اتفاق زمانی افتاد که هنوز وضعیت انقلابی ایران شکل نگرفته بود و نیروهای بسیاری که بعدها پیشروان انقلاب نام گرفتند، اندک تصوری از براندازی رژیم نداشتند. این نکته ما را یاد تعبیر ژان پل سارتر از وضعیت فرانسۀ در اِشغال میندازد. فرانسۀ ناامید از رهایی و خسته از جنگ، فرانسه ای که امید زیادی به پیروزی زودهنگام نداشت. اما سارتر با وصف «جمهوریِ سکوت»، آن فرانسه را آزادترین دانست، چون تنها در آن وضعیت بود که هر فرد می توانست تصمیم بگیرد که با آلمان ها همکاری کند یا در صفوف مقاومت بر علیه آنها قرار گیرد. مضحک است که این وصف سارتر را حاملِ ستایش وی از دوران اشغال بدانیم، ازقضا وی مصیبت ها و رنج های آزادبودن را نشان داد. با این توضیحات بهتر می توان کسی چون تختی را شناخت، انسانی که در مقابل قدرت مداران تعظیم و مجیزگویی نکرد، اما در مقابل مردم کوچه بازار متواضع و فروتن بود، اینگونه شد که نام اش جاودان شد و امروز نسلی که حتا شاید دغدغه های متفاوتی داشته باشد، او را بزرگ و والا می داند.