عباس کیارستمی :
همیشه فکر میکردم زندگی در پنجاهسالگی به پایان میرسد. قبلا از دور به پنجاهسالگی نگاه میکردم، ولی وقتی پنجاه سالم شد دیدم آنقدرها هم بد نیست. پنجاهسالگی برای من به غروب میمانست و تحملش واقعا سخت مینمود، اما وقتی شب میشود و چراغها را روشن میکنی، میبینی با آنکه روز نیست باز هم شبِ خوبیست. چیزی که واقعا سخت است، گذر از روز به شب است. اما واردِ شب که میشوی میبینی شب نقاطِ مثبت خودش را دارد و حتی ممکن است کمی زیباتر هم باشد، زیرا شب آدم احساسِ امنیتِ بیشتری دارد. راستش را بگویم، بهترین روزهای زندگیِ من از پنجاهسالگی آغاز شد.
از کتاب «گفتوگوهایی با عباس کیارستمی»، نوشتهی گادفری چشایر، ترجمهی صالح نجفی
@Tannhaaiii
🔺🔺🔺
همیشه فکر میکردم زندگی در پنجاهسالگی به پایان میرسد. قبلا از دور به پنجاهسالگی نگاه میکردم، ولی وقتی پنجاه سالم شد دیدم آنقدرها هم بد نیست. پنجاهسالگی برای من به غروب میمانست و تحملش واقعا سخت مینمود، اما وقتی شب میشود و چراغها را روشن میکنی، میبینی با آنکه روز نیست باز هم شبِ خوبیست. چیزی که واقعا سخت است، گذر از روز به شب است. اما واردِ شب که میشوی میبینی شب نقاطِ مثبت خودش را دارد و حتی ممکن است کمی زیباتر هم باشد، زیرا شب آدم احساسِ امنیتِ بیشتری دارد. راستش را بگویم، بهترین روزهای زندگیِ من از پنجاهسالگی آغاز شد.
از کتاب «گفتوگوهایی با عباس کیارستمی»، نوشتهی گادفری چشایر، ترجمهی صالح نجفی
@Tannhaaiii
🔺🔺🔺